اردشیر زاهدی، چهره متنفذ و نامور دوران حاکمیت پهلوی دوم، در روز پنج شنبه ۲۷ آبان ۱۴۰۰ و در ۹۳ سالگی، روی از جهان برگرفت. این فقدان در فضای رسانهای جهان، بازتابی نمایان داشت و گرایشات گوناگون سیاسی، به این مناسبت واکنشهایی متفاوت نشان دادند. با این همه میشد دریافت که این بازتابها، بیش از آنکه به نقشآفرینی سیاسی وی در مقطع پیش از انقلاب اسلامی مربوط باشد، به مواضع سیاسی وی در واپسین فصل حیات بازمیگردد. به هر روی، او اینک به تاریخ پیوسته، اما جریان تحلیل حیات سیاسی وی، همچنان در کانون توجه تاریخپژوهان قرار خواهد داشت. مقال پیآمده، در صدد است تا با استناد به پارهای روایات و تحلیلها، سه نقطه عطف تاریخی، در حیات سیاسی اردشیر زاهدی را، بازخواند: مشارکت در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تلاش وی برای مهار انقلاب ۱۳۵۷ و نهایتاً مواضعی که وی در آخرین سالیان عمر خویش، اعلام نمود. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشگاه تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را، مفید و مقبول آید.
فصل نخست: مشارکت فعال در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
اردشیر زاهدی، تحصیلکرده امریکا بود. به دلیل شرایط خانوادگی و در دوران تحصیل، تصور میکرد که تا پایان حیات، در کشور عموسام خواهد زیست! با این همه پس از انتصاب رئیس دانشکده یوتا به سرپرستی نهاد اصل ۴ ترومن در ایران، زمینه بازگشت وی فراهم شد. او در این دوره از حیات خویش، یک فراز مهم دارد و آن، مشارکت فعال در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ است. رویدادی که بخت او را برای نیل به مراتب بالای سیاسی و اقتصادی گشود! عادل فاریابی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، این فصل از حیات اردشیر زاهدی را، به ترتیب ذیل تحلیل کرده است:
«اردشیر زاهدی پس از ورود به ایران، وقت خود را با سفر به شهرهای ایران میگذراند، اما چند عامل باعث ورود او به فعالیت بوروکراتیک شد: استقلال مالی از پدر و آشنایی محمدرضا پهلوی با وی و همچنین درخواست همکاری دکتر هریس ریاست اصل ۴ ترومن در ایران، سبب شد تا وی وارد کمیسیون مشترک ایران و امریکا، برای بهبود امور روستایی (اصل ۴) شود. اردشیر زاهدی در راستای فعالیت، به معاونت و همچنین خزانهداری کمیسیون مشترک ایران و امریکا، برای بهبود امور روستایی منصوب شد. زاهدی با بهکارگیری تعدادی از نیروهای ایرانی و امریکایی، دست به یک سلسله کارهای عمرانی در قالب برنامههای اصل ۴ زد. مورد قبول واقع شدن فعالیتهای اردشیر زاهدی توسط محمدرضا پهلوی، سبب شد تا شاه نشان درجه سوم تاج را به او بدهد. با شروع اختلافات شاه و مصدق، بر سر برخی مسائل بهخصوص نفت، اردشیر زاهدی به تبعیت از پدر، مخالفت با مصدق را در پیش گرفت. این اختلافات سبب شد تا اردشیر زاهدی، از اصل ۴ جدا شده و فعالیتهای کودتایی و ضدمصدقی را در پیش گیرد. با تشدید بحران در زمامداری محمد مصدق، طرفداران شاه که جان و منافع خود را در خطر میدیدند، با همکاری نیروهای انگلیسی و امریکایی، نقشه کودتا علیه مصدق را طراحی کردند. از سردمداران این کودتا، فضلالله زاهدی و پسرش اردشیر زاهدی بودند. خاطرات کرمیت روزولت، حضور فعال اردشیر زاهدی را با نام مصطفی و ویسی، در جریان عملیات کودتای تهران نشان میدهد و مشخص میسازد که مأموریت امریکایی زاهدی، پوششی برای استتار حضور وی (کرمیت روزولت) در تهران و مشارکت در عملیات سیا بوده است. قبل از شروع عملیات و پس از اتمام حجت فضلالله زاهدی با نظامیان و دستاندرکاران کودتا، تصمیماتی اتخاذ شد. اردشیر زاهدی میگوید: تصمیماتی که اتخاذ شد، یکی این بود که از فرمان نخستوزیری پدرم، تعداد زیادی عکس گرفته شود و این عکس را برای تمام روزنامهها و مجلات و همچنین ادارات بفرستم و این وظیفه برعهده من قرار گرفت!... او وظیفه دیگری نیز داشت: تصمیم بر این شد که من از طرف پدرم، با نمایندگان خبرگزاریهای خارجی مصاحبه کنم و آنها را در جریان وقایع بگذارم!... در ادامه اردشیر زاهدی در داخل تهران و نیز با انجام مسافرت به سایر شهرها، هماهنگیهای نهایی را جهت وقوع کودتا انجام داد، که سرانجام با اتحاد مخالفان داخلی و خارجی، به سرنگونی محمد مصدق منجر شد. به یمن زحمات فضلالله و اردشیر زاهدی برای پیروزی این کودتا، پس از بازگشت مجدد محمدرضا پهلوی به کشور، پدر و پسر پاداش ویژهای از سوی شاه دریافت کردند: فضلالله زاهدی به عنوان نخستوزیر و اردشیر زاهدی ابتدا به عنوان مشاور مخصوص نخستوزیر و سپس به عنوان آجودان مخصوص شاه برگزیده شد. از این پس اردشیر زاهدی به دوست و محرم شاه تبدیل شد و در هر مراسمی، در کنار شاه حضور مییافت. نزدیکی اردشیر زاهدی به شاه و آشنایی با خانواده سلطنتی، سبب شد تا وی در ۲۰ شهریور ۱۳۳۶، با شهناز پهلوی دختر محمدرضا پهلوی ازدواج کند. این ازدواج سبب افزایش قدرت و نفوذ اردشیر زاهدی، در دستگاه حکومتی پهلوی شد. در سال ۱۳۳۸ اردشیر به عنوان به عنوان نماینده شاه و سرپرست دانشجویان خارج از کشور، انتخاب شد و به اروپا رفت و در همان سال، سفیر شاه در امریکا شد و به مدت دو سال، در این سمت باقی ماند. اما به دو علت مأموریت زاهدی در امریکا به پایان رسید: اول: نارضایتی و حساسیت دانشجویان نسبت به زاهدی، که موجب اعتراض علیه وی شد و دوم: اردشیر در دوران دولت امینی، سفیر ایران در امریکا بود و از طریق دوستان امریکایی خود، در جهت حذف امینی تلاش میکرد. از همین رو وی در اسفند ۱۳۴۰ به تهران فراخوانده شد. پس از بازگشت به ایران، وی به درخواست عباس آرام وزیر امور وزیر خارجه در دولت اسدالله علم، به سفیر کبیری ایران در لندن منصوب شد و به مدت چهار سال (از شهریور ۱۳۴۱ تا آذر ۱۳۴۵)، در این سمت مشغول فعالیت بود. در سال ۱۳۴۵ با حمایت شاه و امیرعباس هویدا نخستوزیر وقت، اردشیر زاهدی به سمت وزیر امور خارجه منصوب شد. این انتصاب نشانه توجه محمدرضا پهلوی به او بود چراکه در این زمان او و شهناز دختر شاه، از یکدیگر جدا شده بودند. اردشیر در نقش وزیر امور خارجه، سعی بر این داشت که با دور زدن نخستوزیر، شاه به طور کامل در جریان روابط خارجی و امور دیپلماسی قرار گیرد. در دوران وزارت اردشیر زاهدی، ایران با همسایه شمالی (شوروی سابق) روابط دیپلماتیک متعادل برقرار کرد و با تقویت پیمان همکاری و عمران منطقهای، روابط ایران وضع معقولی به خود گرفت...».
فصل دوم: تلاش گسترده برای مهار و سرکوب انقلاب ۱۳۵۷
اردشیر زاهدی به گاه بالا گرفتن امواج انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، به ایفای نقشی مشابه آنچه در مرداد ۱۳۳۲ انجام داده بود، پرداخت. با این همه علائمی در دست است که او این دوره را، با سال ۱۳۳۲ متفاوت میدید و نسبت به وصول نتیجه مطلوب از لابیهای خود در امریکا، امید چندانی نداشت. هم از این رو حتی به رویدادهایی مانند سفر هایزر به تهران، به دیده تردید مینگریست! محمدرضا چیتسازیان پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در این باره چنین آورده است:
«در هنگامه انقلاب اسلامی و در حالی که رژیم پهلوی آخرین روزهای عمر خود را سپری میکرد، اردشیر زاهدی تلاش بسیاری برای حفظ و بقای سلطنت به خرج داد. وی در این مسیر کوشش نمود از روابط حسنهای که با برخی سیاسیون در واشنگتن پیدا کرده است، بهره جوید. او برای حفظ سلطنت، با برژینسکی- که نظریهپردازی بنام در عرصه سیاست خارجی بود و در آن هنگام مشاور امنیت ملی امریکا به حساب میآمد- دیدار و گفتگو کرد. زاهدی برای جلوگیری از فروپاشی رژیم، حتی با خود کارتر نیز دیدار کرد. او پس از این دو دیدار، برای تغییرات سریع و بنیادی، به تهران بازگشت و برنامه و سیاستهای رهبران کاخ سفید را، با شاه در میان گذاشت. زاهدی برای شاه از حمایتهای کارتر گفت و اینکه رئیسجمهور امریکا از وی خواسته تا به شاه بگوید محکم بایستد و هر آنچه را در راستای حفظ سلطنت مصلحت و مقتضی میداند، انجام دهد. از جمله مسائلی که کارتر با زاهدی در میان گذاشته بود، این مسئله بود که به شاه قوت قلب دهد و به او بگوید نگران شعار رعایت حقوق بشر در ایران نباشد! البته کارتر سیگنالهای متناقضی به شاه میداد چراکه در حرف و پشت صحنه از او حمایت میکرد، اما در مصاحبههای رسمی و اظهارات دیپلماتیک خود، رویکرد دیگری در پیش میگرفت و خواستار خودداری از هرگونه شدت عمل و خونریزی بود. به تعبیر خود زاهدی امریکاییها در این برهه حساس، دچار نوعی سردرگمی نیز شده بودند به نحوی که سازمانها و مقامهای امریکایی، هیچ برنامه مشخصی نداشتند و نمیدانستند در مقابل سیل خروشان انقلاب، چه رفتاری در پیش گیرند. البته موضوعی دیگر نیز، این مسئله را تحتالشعاع قرار داده بود و آن هم انتخابات ریاست جمهوری امریکا بود. مسئله به این ترتیب بود که تهران در انتخابات ریاست جمهوری امریکا، از نامزد حزب جمهوریخواه حمایت کرده بود، در حالی که کارتر برنده انتخابات شد! هرچند زاهدی خود میگفت برای تهران تفاوتی نمیکند که رئیسجمهور ساکن کاخ سفید دموکرات باشد یا جمهوریخواه، اما در عمل این طبیعی بود که جیمی کارتر دموکرات، پس از پیروزی بر رقیب جمهوریخواه، سیاست دوگانهای در قبال شاه و زاهدی دنبال کند. زاهدی خود حتی به هدف هایزر در سفر به ایران، با دیده شک و تردید مینگریست! به همین دلیل بود که وی از محمدرضا خواست ژنرال هایزر را بازداشت و روانه زندان کند. پس از حضور اردشیر زاهدی در ایران، وی امیدوار بود تا با همراهی برخی از فرماندهان نظامی و افسران ارتش و همچنین صاحبمنصبان اقتصادی و دیگر دستاندرکاران کشوری، شاه را بر اوضاع کشور مسلط کند و اقتدار از دست رفته را بازنماید. او حتی در مقطعی در تهران، به تأسی از پاکروان رئیس پیشین ساواک، از شاه خواست تهران را ترک نکند چراکه بر این باور بود در صورت خروج شاه از کشور، وقایع کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دیگر تکرار نخواهد شد و ارتش در حمایت از شاه، وارد عمل نخواهد شد! زاهدی تا آخرین روزهای حضورش در ایران، با مقامهای امریکایی در ارتباط بود و تلاشهای بسیاری برای حفظ رژیم شاهنشاهی انجام داد، اما در نهایت هنگامی که دید موج انقلاب سهمگینتر از آنی است که بتوان جلو آن ایستاد، فرار را بر قرار ترجیح داد و از کشور گریخت! به عبارت واضحتر سناریویی که او به دنبال تحقق آن بود، مقابله با انقلابیون از طریق زور و سرکوب بود، که با مقاومت انقلابی مردم به شکست انجامید. زاهدی که توسط وزیر امور خارجه دولت بختیار، از کار برکنار شده بود، به امریکا رفت و ۱۲ نفر از کسانی را که با وی مخالف بودند از سفارت بیرون کرد. اما این پایان کار نبود و کارمندان سفارت به واسطه بازگشت او، دست به تحصن زدند و خواستار اخراج او از سفارت شدند! آنها در همین ارتباط، بیانیهای را به محضر رهبر انقلاب ارسال کردند و در آن مشروعیت دولت بختیار و صاحبمنصبان رژیم پهلوی را، به چالش کشیدند! آنها در این بیانیه از اردشیر زاهدی، به عنوان سفیری فاسد یاد کردند که تلاش میکند تا در مقابل انقلاب مردمی ایران بایستد. سرانجام در روز ۲۲ بهمن، اردشیر زاهدی سفارت ایران را ترک کرد و اسناد مهمی را نیز با خود برد! در نهایت با تشکیل دادگاههای انقلاب، حکم اعدام غیابی اردشیر زاهدی، توسط آیتالله صادق خلخالی صادر شد. بدینترتیب تاریخ این بار، برای زاهدی تکرار نشد و وی نتوانست شاه را با کمک واشنگتن، دوباره به قدرت بازگرداند...».
فصل سوم: مواجهه قاطع با سیاستهای امریکا در قبال ایران، در دو دهه پایانی حیات
اردشیر زاهدی پس از سقوط سلطنت در ایران تا پایان دهه ۷۰ شمسی، بیشتر سرگرم فعالیت اقتصادی خویش بود و گاه و بیگاه نیز، با رسانههای فارسیزبانِ خارج از کشور، مصاحبه میکرد. با این همه از آغاز دهه ۸۰، مخاطبان از او، دیدگاههایی متفاوت درباره گردنفرازیها و باجخواهیهای امریکا از ایران، میشنیدند. او رفته رفته، دامنه این اعتراضات را توسعه داد و در سالیان پایانی دهه ۹۰، آن را به اوج رساند. محمدرضا کائینی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در مقطع طرح گسترده اعتراضات زاهدی، در یادداشتی نوشت:
«اردشیر زاهدی در این روزها، مانند کسی است که میخواهد چیزی را فریاد کند، اما از سوی دیگر نمیتواند در گفتگوهای رسمی، همه چیز را هم روی دایره بریزد، یا جزئیات بسیاری از قضایا را بازگوید! تکیه کلامش در خلال این بحثها، این است که دهان مرا باز نکنید! همه میدانند که او و پدرش، در عداد بازکنندگان پای امریکا به ایران، به مفهوم موسع این عبارت بودهاند و ایضاً کمتر کسی مانند خود اردشیر، با رجال سیاسی، اقتصادی و حتی هنری امریکا پالوده خورده و حتی با آنان مراودات نزدیک و آمد و شُد خانوادگی پیدا کرده است. با این همه جای این پرسش است، که او در پی این بُر خوردن دهها ساله، از چه چیز بیم دارد که در ۹۳ سالگی و اندوختن تجربیات بسیار، آن را به هر بهانهای فریاد میکند؟ به این پرسش میتوان دو پاسخ داد. یکی به سبک دایی جان ناپلئونهای وطنی که طرف در صدد بازپسگیری املاک مصادرهای خود یا مُردن در ایران است، که البته منطقی است سخت لَنگان! چه اینکه اردشیر نه معطل و نیازمندِ اموال برجای مانده خود در اینجاست و نه حتی در این سنین- که پایین آمدن از چند پله، برایش به قیمت زمین خوردن و شکستن کتف و تحمل بخیههای مختلف تمام میشود- آمادگیِ وزر و وبال مهاجرت را دارد! سویه دیگر ماجرا اما، منطقیتر به نظر میآید. او سالیان دراز شاهد تحمیل و استیلای امریکا و انگلیس بر این مُلک بوده و جوانبی در پرده از آن را، در ذهن دارد که بسا از آنها را هنوز بازنگفته است. هم از این روی است که این قلم دو جلد خاطرات نشر یافته از وی را، چندان جدی نمیگیرد و یا دستکم بخشهای نانوشته یا منتشر نشده آن را، مهمتر از آنچه عرضه شده میبیند. البته سیر کلی سلطه انگلیس و امریکا بر این دیار را همگان میدانند، اما یحتمل او در جزئیات قضایا، شاهد داستانها و ماجراهایی بوده که پس از سالها، تداعی آن ضمیر و وجدان وی را به درد میآورد...».... و کلام آخر!
انتشار خبر درگذشت اردشیر زاهدی در عصرگاه ۲۷ آبان، آب سردی بود بر مواضع آنان که سخنان زاهدی در پایان حیات را، به طمع بازگشت به ایران و بازیابی ثروت مصادرهشدهاش میانگاشتند! محمدرضا کائینی در پی درگذشت واپسین سفیر ایران در امریکا و تحلیل رویکرد وی در سالیان پایانی حیات، یادداشتی به شرح ذیل منتشر کرد:
«شاهکار خلقت آدمیزاد توسط پروردگار، آن است که انسان در هر سن و موقعیت، میتواند کلاً یا جزئاً، از پوسته خویش به درآید و به حقطلبی، آزادگی و جوانمردی رو کند! اردشیر زاهدی نه بیپول بود، نه بیاسم و رسم و نه به توهّم برخی کوتهفکران داخلی، در پی بازگشت به ایران و تصاحب اموال مصادره شدهاش و نه حتی مرگ در آن. (یکی از دوستان مشترک خبر داد که چند روز پیش، سنگ قبرش را نیز سفارش داده بود!). او میتوانست با تمسک به مرده ریگ سلطنت، هر روز صدرنشین تلویزیونهای طاق و جفت محور عبری-عربی شود و در میان رمیدگان از کشور و مردم، جنت مکان باقی بماند! با این همه زاهدی از حدود دو دهه قبل، نفرت خود از باجخواهیهای امریکا از ایران را، علنی کرد! هنگامی که دریافت عموسام با خاماندیشی، در صدد تحمیل «شازده کندذهن» به ایران است، به تشدید این اعتراض پرداخت و با شهادت سردار قاسم سلیمانی، آن را به اوج رساند! چیزی که احتمالاً نشنیدهاید، این است که پس از انتشار فایل صوتی محمدجواد ظریف در گفتگو با سعید لیلاز، به یکی از دوستان گفته بود: من در اینجا به قیمت تحمّل این همه توهین، از قاسم سلیمانی دفاع کردم، چطور در داخل ایران، عدهای از مسئولان رسمی، به او بد و بیراه میگویند؟... آدمها هر قدر هم که گذشتهای پر فراز و نشیب داشته باشند، به واپسین گام حیات خویش، در تاریخ میپایند و زاهدی نیز، از این قاعده مستثنی نیست. هم از این روی است که در پی انتشار خبر مرگ او، دوستان سابق ذمش را میگویند و دوستان انقلاب و نظام اسلامی، مدحش میکنند، مدح واپسین فصل از زندگیاش را. یادش گرامی باد...».