شهيد محمدرضا صدرالهي از شاگردان ممتاز شهر سرخه بود كه با تشويقهاي دبيرش در آزمون اعزام دانشجو شركت كرد و توانست در رشته پزشكي هند و آلمان پذيرفته شود. اما او تصميم گرفت ابتدا به خدمت سربازي برود و از كشورش در برابر دشمن متجاوز دفاع كند. در نهايت در چهارمين روز از آبان 1360 در دهلاويه به شهادت رسيد. گفتوگوي ما با طاهره صدرالهي خواهر شهيد را پيشرو داريد.
عكسهاي بريده شاه !
محمدرضا متولد 22 شهريور 1340 در دامغان بود. دوران نوجواني محمدرضا مصادف با اوج فعاليتهاي انقلاب شده بود و او همچون ديگر اقشار جامعه به سهم خود در راهپيماييها شركت داشت و چندين بار توسط شهرباني دستگير و بازجویي شد. يك بار با سر و صورتي كبود و چشمي ورمكرده پيدايش شد. مادر پرسيد: «دعوا كردي؟ اين چه ريخت و قيافهاي است كه براي خودت درست كردي؟» محمدرضا حال جواب دادن نداشت و فقط گفت: «دعوا نكردم!» ابتداي كتابهاي درسي را كه انگار آلبوم خانواده شاه بود بريده بود و به همين جرم بارها او را به شهرباني برده بودند.
رشته پزشكي هند و آلمان
محمدرضا از مدرسه يكراست ميرفت سر ساختمان كمك پدرمان. مادر نگران بود كه به درسش لطمه بخورد و بيمار شود. نگران سلامتياش بود. محمدرضا كه متوجه حال مادر شد، گفت: «من به پدر گفتم كه كارگر نگيرد! شما نگران نباش! نميگذارم به درسم لطمه بخورد!» حقوق پدر كفاف زندگيمان را نميداد. اين را با سن كمش خوب ميفهميد.
محمدرضا از شاگردان ممتاز شهرمان بود كه به تشويق يكي از دبيران در آزمون اعزام دانشجو به خارج شركت كرد و در رشته پزشكي كشور هند و آلمان پذيرفته شد. اما قبلش تصميم گرفت به خدمت سربازي برود. يك سال زودتر از موعد، خودش را براي سربازي معرفي كرد و به مناطق عملياتي دفاع مقدس رفت.
4 آبان 60 سوسنگرد
برادرم وقتي به مرخصي ميآمد دلش ميماند پيش بچههاي جبهه! يك بار برگه مرخصياش را نگاه كرد و گفت: «يك هفته مرخصي خيلي زياد است! يكي دو روزش كافي بود!» هيچ وقت مرخصيهايش را كامل نميماند. آن چند روزي هم كه پيش ما بود انگار گمشدهاي داشت و بيقرار بود. آخرين باري بود كه به مرخصي آمد. شايد همان حرفها باعث شد مادر طاقت بياورد و شهادتش را بپذيرد. محمدرضا در عمليات غرب سوسنگرد با سمت شكارچي تانك، در چهارم آبان 1360 در منطقه دهلاويه به شهادت رسيد.
شكارچي تانك
سيداسماعيل حسيني فرمانده دسته برادرم بعد از شهادت محمدرضا برايمان تعريف كرد كه تانكهاي دشمن در حال پيشروي بودند. بچهها را فرستاده بودم شكار تانك. دلم شور ميزد كه با ديدن تعداد تانكها جا بزنند و عملاً كاري از دستشان برنيايد. از موضع جديد فقط ميتوانستم آن طرف خاكريز را ببينم. تانكها يكي يكي هدف قرار ميگرفتند. طولي نكشيد كه با تركش گلوله مجروح و از منطقه به بيمارستان منتقل شدم. همان روزها بود كه از بچههاي عيادتكننده خبر شهادت محمدرضا را شنيدم. آنها ميگفتند: «بيشتر گلولهها را محمدرضا شليك كرد. با ديدن تلاش و همت او ما هم روحيه ميگرفتيم. اين بود كه توانستيم خط را حفظ كنيم» با اينكه چند ماه بيشتر با هم نبوديم شهادتش را خيلي سخت پذيرفتم.
گريه براي حسين
بعد از شهادتش همه نگران حال مادر بوديم اما مادر در ميان مجلس شهادت برادرم بلند شد و گفت: «شهيد كه گريه ندارد. همهشان فدايي امام حسين(ع) هستند. اگر ميخواهيد گريه كنيد براي امامحسين(ع) گريه كنيد.»