کد خبر: 1065668
تاریخ انتشار: ۲۵ مهر ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
گفت‌وگوی «جوان» با مادر شهید رضامیرزایی از شهدای لشکر فاطمیون
«رضا میرزایی» تا از حرم بانوی دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید، رضایت بانوی خانه و مادرش را گرفت و راهی شد و دوشادوش ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد
صغری خیل فرهنگ

«رضا میرزایی» تا از حرم بانوی دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید، رضایت بانوی خانه و مادرش را گرفت و راهی شد و دوشادوش ابوحامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد. رضا روز خواستگاری هم گفته بود: «تا جنگ باقی است من مجاهدم، هر جای دنیا که باشد!» او مردانه روی قولش ایستاد و در نهایت به شهادت رسید. با بانو حسینی مادر شهید لشکر فاطمیون همکلام شدیم تا از فرزند شهیدش رضا میرزایی برایمان بگوید.
همرزم ابوحامد
من بانو حسینی مادر شهید رضا میرزایی هستم. ۵۵ سال دارم. در افغانستان ازدواج کردم. آن زمان ۱۳ سال بیشتر نداشتم. وقتی به ایران آمدم رضا را باردار بودم. اول انقلاب به ایران مهاجرت کردیم و ابتدا به اردوگاه کاشمر رفتیم.
همسرم از راه آهنگری و کارگری کسب در آمد می‌کرد. رضا هم بعد از عروسی دوشادوش پدرش در آهنگری، کار کرد و رزق حلالش را درآورد. باز، اما عشق به جهاد در دلش زبانه می‌کشید و کمی بعد رضا به افغانستان برگشت تا در سپاه محمد در کنار همرزمان و دوستانش، چون شهید ابوحامد «علیرضا توسلی» فرمانده لشکر فاطمیون مجاهدت کند.
متواضع و اهل حیا
رضا از بقیه خواهر و برادر‌های دیگرش خیلی بهتر و بسیار اهل حیا بود. به دنبال رزق حلال بود. خیلی به من احترام می‌گذاشت. هیچ گاه با صدای بلند صحبت نمی‌کرد. بسیار متواضع بود. ما از مسئولیت ایشان در جبهه اطلاع نداشتیم.
مجاهد افغانستان، مدافع حرم
یک روز برادرش جواد به خانه آمد و گفت از رضا خبر داری؟ گفتم کم پیدا شده، احتمالاً سرش شلوغ است. گفت مادر رضا به سوریه رفته! من از اوضاع و احوال سوریه بی‌خبر بودم.
منتظر شدم تا رضا برگردد. وقتی از سوریه به دیدار من آمد گفتم چرا به سوریه می‌روی؟ گفت به دلیل دفاع از حرم اهل بیت (س) به خاطر مردمی که آواره شده‌اند! گفتم تو زن و بچه داری نرو!
نگاهی به من کرد و گفت می‌توانی فردای قیامت جواب حضرت زهرا (س) را بدهی؟ اجازه بده بروم، شما در محضر فاطمه زهرا (س) سربلند می‌شوی! گفتم برو هر طور خودت دوست داری، من تو را به خانم زینب (س) سپردم. راضی شدم که برود. حق با رضا بود. او سال‌ها پیش از این در افغانستان هم لباس جهاد بر تن کرده بود. پسرم از افغانستان تا سوریه مدافع اسلام بود. راهی بود که خودش انتخاب کرد و الحمدلله در این مسیر هم عاقبت بخیر شد.
مختار جبهه‌ها
رضا به مدت یک سال در سوریه بود. ماه مبارک رمضان سال ۹۲ رفت و ماه رمضان سال بعد یعنی سال ۹۳ به شهادت رسید. گاهی به مرخصی می‌آمد و از اوضاع منطقه می‌گفت: «خیلی خوب است با دوستان می‌رویم زیارت.» رضا از جنگ و خطراتش برایم حرفی نمی‌زد! می‌گفت من در دفتر هستم و عملیات نمی‌روم. نام جهادی‌اش در سوریه «مختار» بود و در نیروی ادوات خدمت می‌کرد. از چندبار حضورش در سوریه فقط همین‌ها را می‌دانم.
زائر کربلا
یک‌بار هم که مجروح شده بود به من حرفی نزد. وقتی از رضا پرسیدم چرا اینطور زخمی شده‌ای گفت از موتور افتاده‌ام. نمی‌خواست نگران شوم.
همیشه می‌گفت مادر جان من را حلال کن و از من راضی شو. آخرین بار که راهی شده بود رو به من کرد و گفت وقتی برگشتم، شما را با خودم به کربلا می‌برم. خداحافظی کرد و رفت.
شهادت تیر ۹۳
گویی تک تیرانداز تکفیری، رضا را در حالی‌که مشغول حمل پیکر همرزم شهیدش بود مورد هدف قرار داده بود. تیر ۱۳۹۳بود.
خبر شهادتش را پسر کوچکم به من داد. تماس گرفت و گفت رضا شهید شده است. پسرم به آرزویش رسید. او از افغانستان تا سوریه به دنبال شهادت بود. بعد از اینکه پیکرش آمد در بهشت رضا به استقبالش رفتم، پیشانی‌اش را بوسیدم و گفتم فدای حضرت زینب (س). رضا همراه سه شهید دیگر لشکر فاطمیون تشییع و به خاک سپرده شد. مردم هم در مراسم تشییع‌شان سنگ تمام گذاشتند.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار