شهید مجید پازوکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) بود که پس از پایان جنگ در غالب یک نیروی تفحص در مناطق عملیاتی دفاع مقدس ماند و عاقبت در هفدهم مهرماه ۱۳۸۰ بر اثر انفجار مین برجای مانده از دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید. متن زیر خاطراتی از این شهید از زبان همرزمش سید احمد میرطاهری است که پیش رو دارید.
۴۱ سال پیش در چنین روزهایی (از اواسط مهرماه ۵۹ به بعد) عراق که از پیشروی عمقی منع شده بود، سعی کرد برعرض متصرفاتش بیفزاید و کارهای نیمهتمامی را که در روزهای اول جنگ به سرعت از کنار آنها گذشته بود، تمام کند. به عنوان مثال آنها در پایان هفته اول جنگ از سوسنگرد گذشتند و خود را به شمال اهواز رساندند، اما عملیات غیور اصلی در پایان دهه اول مهر ۵۹، آنها را مجدداً تا مرز چزابه فراری داد. با شهادت غیور اصلی در فردای روز این عملیات (۱۱ مهرماه)، نیروی عمدهای در مرز قرار نگرفت و عراق از نیمه مهرماه دوباره به قصد تصرف سوسنگرد و آمدن به سمت اهواز خیز برداشت. همین موضوع عدم تأمین مرز پس از عملیات غیور اصلی، تجربهای گرانبها بود که با تلخی یورش مجدد دشمن به دست آمد.
در نواحی جنوبیتر، بعثیها با گذشتن از مرز شلمچه، خود را به پل نو رساندند و سپس با عبور از آن، به سمت خرمشهر حرکت کردند. اما در آن زمان جوانهای آبادانی مرتباً به خرمشهر میرفتند و کار تصرف این شهر را برای دشمن سخت کرده بودند؛ لذا بعثیها در حالتی سردرگم نیمنگاهی به آبادان داشتند و نیمنگاهی به خرمشهر. اما از اواسط مهرماه سعی کردند با تمرکز روی خرمشهر، یکی از دو کار نیمهتمام خود در جبهه جنوبی را زودتر به اتمام برسانند.
در روزشمار دفاع مقدس میخوانیم که ۱۹ مهرماه ۵۹، دشمن بعثی جاده اهواز - آبادان را سد کرد و نشان داد که میخواهد به سمت آبادان برود. این کار دشمن یک بار روانی را به رزمندگان آبادانی وارد کرد و باعث شد تا نبرد خرمشهر از وجود این رزمندهها خالی بشود. به این ترتیب کار خرمشهر به وخامت گرایید.
شاید اگر رزمندگان اسیر بار روانی قطع جاده آبادان- اهواز نمیشدند و همچنان در خرمشهر حضور پرتعدادتری پیدا میکردند، اوضاع این شهر در روزهای بعدی وخیمتر نمیشد.
یک نکته که شاید در مرور وقایع تلخ اولین ماه جنگ مغفول مانده باشد، تجربیاتی است که جبهه خودی در برخورد با ارتش کلاسیک دشمن کسب میکرد و رفته رفته درمییافت چگونه باید با چنین دشمنی رو به رو شد.
یکی از رزمندهها در این خصوص میگوید: «از نظر من مشکل عمده ما در اولین روزها و هفتههای جنگ، نگاه منطقهای به موضوع دفاع بود. یعنی خیلی از ما فکر میکردیم همین که از سنگر یا خط و نهایتا از شهر خودمان دفاع میکنیم، همه کارها را انجام دادهایم و دیگر نباید کار دیگری انجام بدهیم. مثلاً کسی که از سوسنگرد دفاع میکرد، فکرش این بود که نهایتاً دشمن را از دروازههای شهرش فراری بدهد. دیگر به این فکر نمیکرد که خودش باید از فردا کجا پدافند کند و چطور رفتار کند که دشمن دوباره به شهر نزدیک نشود.»
کمتجربگی رزمندهها یکی از بزرگترین کاستیهایی بود که آن روزها جبهه خودی را رنج میداد. وقتی بچههای آبادان روی شهر خودشان تمرکز کردند، خرمشهر از دست رفت و کمی بعد نیز محاصره آبادان کامل شد.
آن روزها کمتر کسی بود که به فردای روز عملیات فکر کند. اما رفته رفته رزمندهها به چنان قابلیتی دست پیدا کردند که فرماندهان جوان عملیاتی در بازه زمانی چند ماهه نظیر کربلای ۵ را طرحریزی کنند.