شهید مجید پازوکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس لشکر ۲۷ محمدرسولالله (ص) بود که پس از پایان جنگ در قالب یک نیروی تفحص در مناطق عملیاتی دفاع مقدس ماند و عاقبت در هفدهم مهرماه ۱۳۸۰ بر اثر انفجار مین برجای مانده از دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید. متن زیر خاطراتی از این شهید از زبان همرزمش سید احمد میرطاهری است که پیش رو دارید.
هشت گلوله
حاجمجید از رزمندههای نوجوان دفاع مقدس بود. ایشان از ۱۶ سالگی به جبهه رفت و به عنوان تخریبچی کارش را از عملیات والفجر مقدماتی شروع کرد. در همین عملیات به لشکر ۳۱ عاشورا مأمور شد. پازوکی تا آخر جنگ در جبهه ماند و چند بار مجروح شد. چون تخریبچی بود، مرتب در معرض خطر قرار داشت. یک بار عصب دست راستش قطع شد. زمانی که با او آشنا شدم، دستش تقریباً بیحس بود. عصب سیاتیک پایش هم به صورت جدی آسیب دیده بود. بار دیگر در عملیات والفجر ۸ هشت گلوله به شکمش خورد. مدت طولانی در بیمارستان بستری بود. بعد از بهبودی به جبهه برگشت و تا آخر جنگ در جبهه ماند.
تن مجروح
شهید پازوکی عاشق شهادت بود. بعد از پایان جنگ به کردستان رفت تا ادامه جهاد بدهد. آنجا در درگیری با ضد انقلاب دو نفر از دوستانش شهید شدند و یک ترکش هم به گردن حاج مجید خورد. با این مجروحیت یک مورد دیگر به کلکسیون مجروحیتهای آقا مجید اضافه شد. ایشان از اوایل دهه ۷۰ به عنوان تخریبچی وارد یگان تفحص شد. ما کار تفحص را از اواسط سال ۶۹ یا اوایل سال ۷۰ شروع کردیم. مجید پازوکی و علی محمودوند جزو اولین تخریبچیهایی بودند که داوطلبانه به یگان تفحص آمدند. حاجمجید با آنکه انواع مجروحیتها را داشت، آدم خندهرو و شوخطبعی بود. با وجود ۶۰ درصد جانبازی، اخمش را نمیدیدیم و با روحیه بالایی کارش را انجام میداد.
دو همرزم قدیمی
شهید پازوکی و شهید محمودوند از دوران دفاع مقدس همدیگر را میشناختند و همیشه همرزم بودند. زمان جنگ وقتی محمودوند مسئول دسته شد، پازوکی جانشینش بود. وقتی مسئول گروهان شد، شهید پازوکی جانشینش شد و... همینطور همه جا با هم بودند و در یگان تفحص هم با هم وارد شدند. این دو نفر خیلی با هم رفیق بودند و حتی بین شهادتشان هم خیلی فاصله نیفتاد. اول علی محمودوند بهمن ماه ۷۹ به شهادت رسید و چند ماه بعد هم مجید پازوکی به او ملحق شد و به شهادت رسید. انگار که این دو نفر نمیتوانستند خیلی دوری همدیگر را تحمل کنند و مجید زود به علی پیوست و آسمانی شد.
هوای جبههها
شهید پازوکی با وجود ۶۰ درصد جانبازی که داشت، میتوانست در تهران بماند و کارهای ستادی انجام بدهد. اما اصلاً در قید و بند دنیا نبود. میگفت وقتی به مناطق عملیاتی میآیم حال و هوای جبههها را میگیرم و باعث میشود روحم تازه شود. اصلاً اهل شهر ماندن نبود. میتوانم بگویم تنها دغدغه دنیاییاش نحوه تربیت صحیح دو پسرش بود. دوست داشت آنها ولایتمدار بار بیایند و در خط انقلاب باشند. شهید پازوکی خودش نمونه واقعی یک سرباز مکتبی و یک انقلابی به تمام معنا بود.
شهادت در میدان مین
بعد از شهادت علی محمودوند، شهید پازوکی آدم سابق نبود. انگار لحظهشماری میکرد خیلی زود به دوست شهیدش بپیوندد. حاج مجید سابقه ماهها حضور در دفاع مقدس را داشت. کسی از او انتظار نداشت دوباره به مناطق عملیاتی بیاید. اما آنقدر در مسیر شهادت اصرار کرد که عاقبت در یک عملیات برونمرزی تفحص، پشت پاسگاه وهب عراق به شهادت رسید.