کارگردان سریال سربداران میگوید: مخملباف بهعنوان مغز متفکر جریان تندرو، در پوشش اسلام به دنبال منافع اقتصادی بود، همه هنرمندان قبل از انقلاب را فاسد میدانست. هر چند جریان مخملباف ارتباط نزدیکی با میرحسین موسوی داشت و به قول خودش میگفت من کارهایم را با خانم رهنورد هماهنگ میکنم، اما عاقبت او نشان داد که دنبال منافع اقتصادی بودند و اسلام بهانه بود.
«محمدعلی نجفی» اولین مسئول معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و کارگردان سریال خاطرهانگیز «سربداران» در رابطه با تقابل و برخوردش با دیدگاهها و تفکر چهرههایی مانند «محسن مخملباف» و ارتباطی که این فیلمساز پرحاشیه با چهرهای مانند میرحسین موسوی، نخست وزیر وقت داشته است به تسنیم میگوید: هیچ بحث و مباحثهای میان ما نبود، چون آنها فکر میکردند که مثلاً من روشنفکر و بورژوآ هستم. من هم با این اصطلاحات خیلی خوب آشنا بودم؛ بحث اینکه آقای مهندس بازرگان و اطرافیان او لیبرال و ضدانقلاب هستند و این دست حرفها را میشنیدم، برای همین ابتدا به این نتیجه رسیدم که معضل ما فرهنگ است. ما اختلاف طبقاتی فرهنگی داریم، نه اختلاف طبقاتی اقتصادی، اما بعد از مدتی فهمیدم خیر، موضوع فرهنگی نیست بلکه منافع اقتصادی است، اسلام هم بهانه است، فقط اقتصاد است که اهمیت دارد، از سینما و فرهنگ هم هیچچیز نمیدانند، تنها مغز متفکرشان هم آقای مخملباف است.
وی ضمن اشاره به اینکه در آن دوران مهندس موسوی منتقد من بود، در رابطه با نحوه آشناییاش با مخملباف اظهار میدارد: سال ۱۳۶۶ که فیلم «گزارش قتل» را ساخته بودم و جایزه هم در جشنواره گرفته بودم، آقای دکتر اژهای داماد شهید بهشتی، معاون آقای نخست وزیر بود، من را برای صبحانه دعوت کرد در نخستوزیری و گفت که «هدفم از این دعوت این است که آقای مهندس موسوی گفتند «آقای مخملباف از سازمان تبلیغات آمده بیرون»، سفارش کردند که تو تهیهکننده فیلم مخملباف برای فیلمی که میخواهد بسازد بشوی.»
کارگردان سریال سربداران میافزاید: چند دقیقه بعدش در باز شد، آقای مخملباف آمد، برای اولین بار ما همدیگر را دیدیم. گفتم: «آقای مخملباف، شما سناریوی آماده دارید؟»، گفت: «بله، دو تا دارم»، گفتم: «بدهید من مطالعه کنم و به شما میگویم که چهکار کنید»، دوتا سناریو آورد؛ یکی «دوچرخهسوار» یکی هم «عروسی خوبان».
نجفی با اشاره به اینکه من از عروسی خوبان خوشم نیامد، اما از دوچرخهسوار خوشم آمد، ادامه میدهد: گفتم: آقای مخملباف، من پیشنهادم این است که ما لوکیشن مشخصی را برای کار بسازیم، برادر من پیشاور است، من با او صحبت میکنم. در پاکستان دوچرخهسوار را میگویند «بایسیکلران»، من پیشنهادم این است که اسمش را بگذاریم بایسیکلران. من هم خودم میدان جلفای اصفهان را برای ایجاد فضای متناسب با فیلمنامه طراحی میکنم که به شکل پاکستان درآید، شما هم با فیلمبردارت و هنرپیشه اصلیات میروی آنجا. اما فیلم که تمام شد نگاتیوها را آمدند و بردند. مدیر استودیو به من زنگ زد و گفت: «نگاتیوها را بردند»، گفتم: «شما نمیدانید که نگاتیوها مال تهیهکننده است؟»، گفت: «چرا، ولی با اسلحه که میآیند، میبرند، من نمیتوانم کاری بکنم»، گفتم: «اشکالی ندارد، هیچ موردی ندارد»، ولی وقتی که میخواست فیلم تمام شود به آقای مهندس احمدیان که در بنیاد مستضعفان بود پیشنهاد کردم که بخرد، اما به یک شرط که به هیچ عنوان اسم من در آن نباشد، نه تهیهکننده، نه طراح و...
این فیلمساز پیشکسوت با طرح این پرسش که چرا مخملباف بعدها فیلم «فریاد مورچگان» را میسازد؟ میگوید: این اسلام کاسبی است، نه اسلام واقعی که مشخص است. اسلام میگوید همه چیز پاک است تا عکسش ثابت بشود، بروید نهجالبلاغه را بخوانید، ببینید حضرت علی (ع) چه میگوید، من سواد عربیام خیلی کم است، ادعایی ندارم. از قرآن حسّم این است، یعنی میگویم با این نگاه هم میشود به قرآن نگاه کرد، منبع است برای من. من با هنر دیکانستراکتیو (ساختارشکنی) که آشنا شدم، متوجه شدم ساختار قرآن چقدر مدرن است. چطوری یک کتابی میآید میگوید که «ما یک آیهای فرستادیم برای هدایت شما و گمراهی یک عده» این یک هنر ساختارشکن است.