کد خبر: 1061299
تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
خوب یادم است! چای را در دو فنجان لنگه به لنگه در یک سینی ترک‌خورده آورده بود و با لبخند می‌گفت دو دست فنجان سالم دارم‌ها! از همان‌ها که نقشش گل سرخ است و روی دسته‌اش یک نوار باریک طلایی کوبیده شده، ولی گذاشتم‌شان در کارتن بالای کمد دیواری؛ گذاشته‌ام که وقتی می‌روم خانه خودم استفاده کنم. اینجا اجاره‌ای است، سقف آشپزخانه‌اش هم نم می‌دهد، به درد وسایل نو نمی‌خورد که! برای همین دلم نمی‌آید بازشان کنم.

خوب یادم است! چای را در دو فنجان لنگه به لنگه در یک سینی ترک‌خورده آورده بود و با لبخند می‌گفت دو دست فنجان سالم دارم‌ها! از همان‌ها که نقشش گل سرخ است و روی دسته‌اش یک نوار باریک طلایی کوبیده شده، ولی گذاشتم‌شان در کارتن بالای کمد دیواری؛ گذاشته‌ام که وقتی می‌روم خانه خودم استفاده کنم. اینجا اجاره‌ای است، سقف آشپزخانه‌اش هم نم می‌دهد، به درد وسایل نو نمی‌خورد که! برای همین دلم نمی‌آید بازشان کنم. چشمانم برق زد و گفتم چه عالی خاله‌جان! به سلامتی خانه خریده‌اید؟ چشمان مرواریدی‌اش را ریز کرد و با لبخندی معنادار گفت: چایت را بخور دختر! خانه‌ام کجا بود؟ پول‌مان کجا بود؟ منظورم این است حالا هر وقت پولی دست‌مان آمد و چاله چوله‌ها را پر کردیم و قرض و بدهی نماند برای‌مان و توانستیم آلونکی بخریم، وسایل نویی را که کارتن کرده‌ام می‌آورم و با دل خوش استفاده می‌کنم. از شیطنت دستانم را به آسمان بلند کردم و با خنده گفتم خداجان! به خاطر آن فنجان‌های خاک‌خورده هم که شده یک خانه به خاله‌ام بده تا بلکه دست از سر این فنجان و نعلبکی لنگه به لنگه بردارد! بعد هم رو به خودش گفتم: «خاله‌جان! فکر فردا را نکن! به نظرم الان بیاورشان پایین و با دل خوش استفاده کن، حالا خانه خریدی این‌ها را هم با خودت می‌بری دیگر! اگر هم شکست و سرویست ناقص شد قول می‌دهم که خودم برای کادوی خانه‌ات یک دست بهترش را بخرم!» چقدر آن لحظه را خوب یادم است؛ سرش را تکان داد و یک حبه قند گذاشت بین لب‌هایش و گفت: «چایت را بخور دختر! سرد شد.»
امروز، اما دو سال از آن حرف‌ها می‌گذرد و من برای مهمان‌های خاله‌ام درون همان فنجان‌هایی که نقشش گل سرخ است و روی دسته‌اش یک نوار باریک طلایی کوبیده شده چای ریخته‌ام، در آشپزخانه همان خانه کوچک اجاره‌ای که سقفش نم کشیده است و به درد اینکه از وسایل نو استفاده کنی نمی‌خورد. امروز با گریه فنجان‌های کارتن شده خاله‌ام را از بالای کمد دیواری پایین آوردم و برای مهمان‌هایش چای ریختم؛ گریه امانم نمی‌دهد! چون او خودش نیست که در این فنجان‌ها چای بنوشد! برایش خانه جدیدی خریده‌ایم و او به خانه جدیدش سفر کرده، ولی دیگر نمی‌تواند وسایل کارتن شده بالای کمد دیواری را با خودش ببرد! او به خانه ابدی‌اش سفر کرده و من را در حسرت همان روزی که راجع به فنجان‌ها حرف می‌زدیم گذاشته است؛ در حسرت اینکه چرا وقتی قند را گذاشت بین لب‌هایش و گفت دختر! چایت سرد شد! بحث را تمام کردم و مجبورش نکردم فنجان‌های لنگه به لنگه‌اش را دور بیندازد و فنجان‌های نو را جانشینشان کند، او که مرا خیلی دوست داشت و اگر اصرارم را می‌دید تن می‌داد به خواسته‌ام، پس چرا چهارپایه نیاوردم و کارتن‌ها را نکشیدم پایین تا حسرت نوشیدن یک چای تازه دم در فنجان‌های گل سرخی که روی دسته‌اش یک نوار باریک طلایی کوبیده شده نماند به دل خاله‌ام؛ چرا اصرار نکردم؟ چرا بحث را تمام کردم؟!

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار