سرویس تاریخ جوان آنلاین: ۷۷ سال پیش در چنین روزی، اعتبارنامه سیدجعفر پیشهوری مدیر روزنامه آژیر، به اتفاق آرا در مجلس چهاردهم رد شد! این رویداد را پیامدهایی است که بسیاری تشکیل و فعالیت فرقه دموکرات آذربایجان را در زمره آن میشمارند! به همین مناسبت و در این نوشتار، برآنیم که روایت ناب و خواندنی ابوالحسن عمیدی نوری، فعال سیاسی و روزنامهنگار دوره پهلوی را از اندیشه و عمل پیشهوری مورد خوانشی تحلیلی قرار دهیم. مستندات این خوانش، خاطرات و روزنگاشتهای اوست که طی مجلداتی از سوی پژوهشکده تاریخ معاصر ایران نشر یافته است. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
عمیدی نوری کیست و روایات تاریخی او چرا مهم است؟
شاید در آغاز سخن، لازم باشد قدری درباره راوی داستانهای پی آمده، یعنی ابوالحسن عمیدی نوری بیشتر بدانیم تا بتوانیم جایگاه منقولات وی در تاریخنگاری دوره پهلوی به ویژه شناخت سیدجعفر پیشهوری و بحران آذربایجان را بشناسیم. در این باره، سه نقل قول از سه تاریخپژوه معاصر، ما را به درکی واقعبینانهتر از جایگاه این شخصیت تاریخی، رهنمون میسازد. دکتر موسی فقیه حقانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب مکانت تاریخی عمیدی نوری و اهمیت نگاشتههای او در باب وقایع تاریخ معاصر ایران، بر این باور است: «او از جوانی، وارد عرصه روزنامهنگاری شد. از نکات مهم در باره این حوزه از زندگی او، میتوان به انتشار مطالبی درباره زمینخواری رضاشاه اشاره کرد. دراقع بعد از شهریور ۱۳۲۰، عمیدی نوری و خلعتبری، جزو اولین کسانی بودند که درباره زمینخواری رضاشاه، مطلب نوشتند و چوب آن را هم بعدها خوردند! کار عمیدی نوری به عرصه روزنامهنگاری محدود نبود. او وکیل دادگستری، نماینده مجلس شورای ملی و فعال سیاسی بود. ارتباطات عمیدی نوری با برخی چهرهها بهویژه در گعدههای روز جمعه، سبب اطلاع او از مسائل متفاوتی شده است. مسئولیت دیگر عمیدی نوری، معاونت سیاسی فضلالله زاهدی طی دورهای کوتاه در دولت کودتا بود. شاید یکی از اشتباهات عمیدی نوری، همین مقطع است که با رژیم کودتا همکاری کرد. او معتقد بود مصدق با روندی که در اداره کشور در پیش گرفته است، آن را به سمت سقوط میبرد! شاید با این فکر بود که او با عوامل کودتا همکاری کرد، زیرا نطقهای او در مجلس هجدهم و نوزدهم- که به نمایندگی از بابل در آنها حضور داشت- نشان میدهد که فرد مستقلی است.»
خسرو معتضد تاریخ پژوه پرآوازه معاصر نیز اهمیت روایت عمیدی نوری در باره بحران آذربایجان و شخص پیشهوری را از این قرار میداند: «عمیدی نوری روزنامهنگار جسور و ورزیدهای بود که ابتدا در روزنامه ستاره ایران مینوشت، ولی بعدها داد را منتشر کرد! از کنار همین روزنامه بود که مجله دانشمند وارد عرصه مطبوعات شد. در این روزنامه، نویسندگان بنامی مطلب مینوشتند. ابوالحسن عمیدی نوری در عرصه روزنامهنگاری، به قدری اهمیت داشت که قوام در ماجرای آذربایجان و مذاکرات مربوط به نفت شمال، او را همراه خود به مسکو برد! خاطرات عمیدی از جذابترین منابع است، زیرا او به دلیل احاطه بسیار بر مسائل دربار پهلوی و معاملات آنها، اطلاعات ذیقیمتی در اختیار خوانندگان قرار میدهد. گفتنی است عمیدی نوری، گعدههای بسیاری با رجال عصر پهلوی داشت و در همین گعدهها، اطلاعات بسیاری از ابعاد مختلف حکومت و اجتماع کسب و در یادداشتهایش ثبت میکرد. بنابراین کتاب خاطرات او را میتوان در سطح دایرهالمعارف دانست. البته این تعریفها، به معنای آن نیست که نباید به مطالب کتاب به دیده انتقادی نگریست و صحت و سقم آنها را بررسی کرد. از نمونههایی که در این کتاب مطرح شده، اما واقعیت ندارد میتوان به آنچه درباره ترور محمدرضاشاه در بهمن ۱۳۲۷ بیان میکند یا مطالب مربوط به بزمهای ملکه مادر اشاره کرد. اما در کل انتشار این یادداشتها که چیزی حدود ۱۰ جلد خواهد شد، اقدام بسیار ارزشمندی است و امیدوارم کتاب آذربایجان دموکرات به قلم عمیدی نوری هم به مجلدات دیگر این کتاب اضافه شود.»
دکتر غلامعلی حداد عادل از ادبا و تاریخ پژوهان معاصر نیز جایگاه منقولات تاریخی ابوالحسن عمیدی نوری را به شرح ذیل تبیین میکند: «من عمیدی نوری را ندیده بودم، ولی نامش را از طریق دوست پدرم، غلامرضا نوریمقدم شنیده بودم. غلامرضا نوریمقدم مانند پدرم در کار حمل و نقل و کامیوندار بود. افزون بر این هر دو آنها در اتحادیه کامیوندارها حضور داشتند. این اتحادیه درخواستهای خود را از طریق نوریمقدم، به عمیدی نوری میرساندند. یادداشتهای عمیدی نوری قابل بررسی و مهم است، زیرا این یادداشتها دربردارنده اطلاعات دست اولی، درباره انتقال حکومت از قاجاریه به پهلوی است و مطالب مفصلی از اوایل دوره سلطنت رضاشاه و مخصوصاً دادگستری و دوره حضور علیاکبر داور در آنجا بیان میکند. خود عمیدی نوری، دانشجوی حقوق بوده و با داور نیز کار کرده است. این روزنامهنگار عصر پهلوی با خانواده خلعتبریها، یعنی دختر امیر اسعد، وصلت کرد و از طریق آنها جزو ملاکان و صاحبان اراضی کشور در مازندران درآمد. اهمیت دیگر یادداشتهای عمیدی نوری، از خاطرات دست اولی ناشی میشود که او از ظلم رضاشاه در گرفتن املاک مردم بیان میکند.»
سودای همسایه شمالی، برای ضمیمه کردن آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی!
شناخت پیشینه روابط جعفر پیشهوری با روسها نشان میدهد انگیزه جداییطلبی و استقلال آذربایجان از ایران از دیرباز در ذهن وی وجود داشته و رد اعتبارنامه او در مجلس چهاردهم تنها آن را کلید زده است! ابوالحسن عمیدی نوری اگر چه بر این باور است که رد اعتبارنامه، پیشهوری را به سوی یاغیگری سوق داد، اما با سابقهای که از مراودات وی با برادر باقراف رئیسجمهور آذربایجان شوروی به دست میدهد، تلویحاً میپذیرد که زمینههای تشکیل حزب دموکرات و اندیشه الحاق آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی از مدتها قبل وجود داشته است:
«پیشهوری که سالها در بادکوبه در اوایل انقلاب کمونیستی میزیست، با باقراف رئیسجمهور آذربایجان شوروی از آن موقع دوست بود. باقراف نزد استالین نفوذ داشت و منشی حزب کمونیست در کمیته مرکزی هم بود. باقراف برادری داشت به نام علیاف که اطلاعات نفتیاش هم زیاد بود و در آن موقع، مستشار سفارت شوروی در تهران بود و با پیشهوری، دوست صمیمی بود. سفارت شوروی که حساسیت استالین را درباره نفت ایران احساس نموده، رد پیشنهادش را از طرف ساعد مراغهای و تصویب طرح ماده واحدهای بر منع مذاکرات نفت با خارجیها را مادام [که]قشون آنها در ایران مقیم است، عقده خاطری علیه ایران نموده، دنبال اجرای نقشههایی میگشت، تا اینکه اعتبارنامه پیشهوری رد شد. علیاف با پیشهوری، مذاکره شلوغکاری در آذربایجان را به میان آورد که هدف اساسی باقراف رئیسجمهور آذربایجان شوروی این بود که بلکه بتواند از آب گلآلود، ماهی بگیرد و آذربایجان ایران را ضمیمه آذربایجان شوروی نموده، حوزه جمهوری خود را توسعه داده باشد. بدین جهت بود که باقراف با نفوذی که در استالین داشت، او را قانع کرد که بتواند در صورت موافقت او به چنین اقدامی دست زند. فقط مختصر مساعدت ارتش سرخ در آذربایجان، کافی بر اجرای این نقشه است. به همین جهت پس از جلب موافقت استالین بود که پیشهوری نیز فوراً به تبریز رفت و به ایجاد حزب دموکرات آذربایجان پرداخت، در حالی که حزب توده آذربایجان منحل گردید و اعضای آن زیر پرچم حزب جدید درآمدند و بعضی از عوامل نیز از قبیل غلام یحیی، از قفقاز وارد تبریز شده، به تقویت پیشهوری پرداختند و موقعیت او را به نحوی تحکیم کردند که روز ۲۹ آذر ۱۳۲۴، باش وزیری یعنی نخستوزیری پیشهوری در آذربایجان اعلام و مجلس آنجا تشکیل گردید و تهران را به لرزه درآورد، در حالی که مجلس چهاردهم گرفتار کشمکش با صدرالاشراف نخستوزیر وقت بود که یک اقلیت ۴۰ نفری مجهز به لیدری دکتر مصدق، از راه اوبستروکسیون کار دولت را چنان فلج کرده بود که با عدم حضور خود در جلسه علنی مجلس، حتی حقوق ماهانه وزارتخانهها و ادارات هم اگر استثنائاً آن اقلیت قوی در مجلس حاضر نمیشد، پرداخت نمیگردید. صدرالاشراف که از طرف اکثریت مجلس به صدارت رسیده بود، مورد اعتراض آن اقلیت قوی ۴۰نفری بود. بدین جهت آن اقلیت با عدم حضور خود در مجلس، کارش را فلج کرده بود و صدر و حامیانش هم لجاجت به خرج میدادند که با این وضع، به کار اداره دولت پردازند. عاقبت نیز مجلس چهاردهم ناچار شد به خود تکانی داده وضع جدیدی بهوجود آورد. ناچار شد صدرالاشراف را کنار زده، حکیمالملک آذربایجانی را نخستوزیر نماید، بلکه در وضع آذربایجان تغییری حاصل شود. او هم واحدی از ارتش از تهران برای تبریز اعزام داشت که با عکسالعمل ارتش سرخ در شریفآباد قزوین مواجه شد! یعنی رسماً جلوی پیشرفت آن را از آنجا به بعد گرفتند که برای جلوگیری از خونریزی، به سرتیپ امجدی رئیس آن ستون نظامی، از تهران دستور مراجعت رسید. سپس منجر به طرح شکایت ایران از دولت شوروی، در جلسات شورای امنیت و سازمان ملل گردید که تازه این مرکز سیاسی بینالمللی بهوجود آمده بود. خلاصه اینکه واقعه آذربایجان پس از رد اعتبارنامه پیشهوری و عصبانیت او به نحوی که تشریح نمودم، بهوجود آمد و من قطع دارم اگر آن اشتباه در مجلس نمیشد، آن وقایع یک سال و نیم آذربایجان به میان نمیآمد، زیرا حقیقت واقعه آذربایجان همین بود که شرح دادم و من با ارتباطی که با پیشهوری داشتم و اطلاعاتی که در مسافرت به روسیه شوروی برای مذاکرات مستقیم با دولت شوروی درباره اصلاح روابط ایران و شوروی بهدست آوردم، این حقایق پشت پرده سیاست را بهدست آوردم که در اینجا ثبت گردید....»
راهی رفتهام که دیگر امکان برگشت ندارم!
ابوالحسن عمیدی نوری، در واپسین روزهای حاکمیت جعفر پیشهوری بر آذربایجان و مقطعی که روسها پشت وی را خالی کرده بودند نیز از سوی احمد قوام به دیدار پیشهوری رفت و از سوی نخست وزیر به او تضمین داد که در صورت بازگشت به تهران، به وزارت گماشته خواهد شد! توصیف عمیدی از حالات پیشهوری در آن روزها خواندنی است! به ویژه از این جنبه که دولتهای بیگانه، در نهایت عمّال خود را وا خواهند نهاد و تنها منافع خویش را از طریق سازشهای پشت پرده پی خواهند جست:
«مسافرت به تبریز، با هواپیمای شوروی انجام یافت و موقعی وارد آن شهر شدیم که در میان همهمه و شوری که از هیاهوی جمعیت زیاد داشتند، مجسمه رضاشاه را از میدانی که در آن نصب بود، بر میداشتند و ما را در دیداری از آن مراسم شرکت دادند. بدیهی است، چون ما مأموریت دیداری از سرحدات آذربایجان برای مشاهده تخلیه ارتش سرخ داشتیم، ابتدای ورود نتوانستیم زیاد در تبریز بمانیم. به همین دلیل پیشهوری از طرف خود، علیزاده نامی را که معاون نخستوزیر به ما معرفی شده بود، نزد ما فرستاد که در معیت او، سفر خود را به آذربایجان ادامه دهیم. به همین دلیل به سرعت، به سوی خوی و نقطه سرحدی جلفا با اتومبیلهای دولت پیشهوری! به مسافرت پرداخته، از آنجا به سوی رضائیه و سپس مراغه و شهرهای دیگر سر زدیم که همه جا از ما استقبال لازم به عمل آمد و آثاری از وجود ارتش شوروی ندیدیم. ناچار از هر شهری، تلگرافی به تهران برای نخستوزیر ارسال داشتیم که اینجا از ارتش شوروی خالی شده است و سپس به تبریز برگشتیم و یکی دو روز آنجا طبق برنامهای که برای ما ترتیب داده شده بود، به دیدار آثار جدید دسته پیشهوری از ساختمان، راه و مرکز حزبی دموکرات آذربایجان و محل نمایش تئاتر و امثال آن پرداخته، پیغام اول قوامالسلطنه را که حامل آن بودم، به او دادم که: نخستوزیر در انتظار ورود شما به تهران و قبول پست وزارت است، هر وزارتخانهای را که شما بخواهید. پیشهوری از این پیغام تکان نخورد، بلکه با بیاعتنایی به آن نگریسته به درددل با من پرداخت و گفت خود شما که به روسیه رفتید و در مذاکرات قوام با آنها بودید و دیدید آنها از ایران نفت میخواستند و فعلاً هم به وعدهای که قوام داده و قراری با امضای خود به آنها داده، دلخوش شدند و دیگر به کار آذربایجان اهمیتی نمیدهند! من این سرخوردگی آنها را در تهران که بودم، به خوبی احساس کردم، زیرا در مدت اقامتم هر چه خواستم در قراردادی که میخواهیم با دولت تهران منعقد نماییم، اصلاحی به عمل آید و تعدیلی شود که رفقای آذربایجانی ما هم آن را بپذیرند، تمایلی از دولت نشان داده نشد و به روسها هم که مراجعه میکردیم، فشاری به دولت وارد نمیکردند! به همین دلیل توقف ما در تهران بینتیجه ماند ناچار به مراجعت به تبریز گردیدم و پیغام دادم هواپیمایی در اختیار ما برای پرواز به تبریز گذارند، اینقدر طفره رفتند و تأخیر کردند که من ناراحت شده و پیغام دادم اگر هواپیما ندهند اتومبیلی کرایه میکنم و به تبریز مراجعت مینمایم! آن وقت هواپیما در اختیارم گذارده که به اینجا آمدهام. من خود میدانم کارم تمام است، اما چگونه بتوانم بیایم به تهران و وزیر دولت قوامالسلطنه شوم؟ آن هم کسی که من او را بیست و چند سال پیش، مرتجع در مقالاتم در روزنامه حقیقت معرفی میکردم؟ وانگهی من نهضتی در آذربایجان به وجود آوردم که در راهش خونها ریخته شد، حالا اگر چنین کاری کنم مردم به من چه میگویند؟ آیا نمیگویند همه این کارها برای این بود که وزیر نخستوزیر مرتجع شوم؟ خیر، خیر، من میدانم عاقبت کارم یا مرگ است یا فرار، زیرا دیگر آنها از من پشتیبانی ندارند، اما من مرگ را بر این ننگ وزارت ترجیح میدهم!... گفتم پس حالا که خودتان واقعبینی را نشان داده، قبول دارید سیاست مسکو با استفاده از امید به دسترسی یافتن به نفت شمال ایران، دست از شما درباره آذربایجان برداشته و قوای خود را هم از ایران برگردانیده است، زیرا در فشار شورای امنیت و اخطار امریکا نیز قرار داشت، صلاح این است که در برابر قوام، از خود نرمش نشان داده، ترتیبی پیش آوری که به تدریج کار آذربایجان خاتمه پذیرد و شما هم برخلاف آنچه فکر میکنی، هم زنده بمانی و هم از کشور فرار نکنی! پیشهوری گفت مثلاً چه کنم؟ گفتم من حامل پیشنهاد دیگری هم از قوامالسلطنه هستم که به نظرم بپذیرید، راهحل وسط است، یعنی هم بساط فعلی شما تا حدی برقرار میماند و هم اختلاف با دولت رفع میشود و آن این است که شما اصولاً این مطلب را بپذیرید که استاندار و رئیس قشون آذربایجان به فرمان شاه تعیین گردند، منتها هر کس که مورد اطمینان و موافقت خود شماست، اسامی آن دو نفر را ضمن اسم دو نفر دیگر، برای هر یک از این پستها صورت دهید، من آن اشخاص بالخصوص شما را به نظر قوامالسلطنه برسانم و ایشان آن اشخاص را به سمتهای مزبور تعیین و فرمان شاه را صادر کند، این هم پیغام دیگری است که خود قوام به من گفت به شما برسانم. پیشهوری گفت عیب کار این است که افکار رفقایم در اینجا طوری است که با همان مسافرتی که به تهران کردم و همان موافقتنامه کلی که با موسویزاده و فرمانفرمائیان تهیه شد، مرا سازشکار دانستهاند، آنها که از حقایق پشت پرده آگاه نیستند و خیال میکنند واقعاً قیام اصیلی نموده و استقلال بهدست آوردهاند، این است که من نمیتوانم آنها را با این راهحل نیز قانع کنم!... من گفتم پس با وضعی که خود بهتر از جریان سیاست شوروی با ایران میدانید، درباره کار خود چه فکر میکنید؟ با اضطراب خاطری گفت هیچ، هیچ، همانطوری که گفتم یا مرگ یا فرار، تنها راههایی است که جلوی چشمم میبینم، زیرا راهی رفتهام که دیگر برگشت ندارم!... من دیگر ادامه گفتگو را با او، صلاح ندانسته با او خداحافظی نموده، به سوی مهمانخانه محل توقف رفتم. بین راه به یاد زرق و برقها و تظاهرات شورانگیز تو خالی پیشهوری در روز ورودم به تبریز افتادم که چگونه برای برداشتن مجسمه رضاشاه ابراز احساسات میکردند و یا یاد صحنههای تئاتری که در تالار تازه ساخته دموکراتها بر ضد دولت مرکزی افتادم که هنرمندان آن نمایشنامه چگونه با حرارت نقش خود را ادا میکردند. همچنین یاد بچهها و جوانهایی که لباس فدائیان دموکراتها را به تن داشتند و مشق نظامی مینمودند و اطراف تبریز سنگر حفر میکردند، افتاده و پیش خود گفتم واقعاً سیاست چقدر بیپدر و مادر است که بیگانگان برای وصول به مقصود خود، چگونه مردم ما را آلت دست خود نموده، همه را به جان هم میاندازند و احساسات آنها را آن چنان بر میانگیزند که سر نخ از دست خود و عمّال دست اولیشان هم در رفته، به هیچوجه نمیتوانند سر و ته کار را به هم آورند. راستی آن آلتهای بلا اراده دست دوم و سوم، در چه خیالند و این پیشهوری آلت دست اول بیگانه، در چه وضعی است....»