سردگرد شهید ایرج رستمی، از همرزمان نزدیک شهید چمران بود که شهادت وی، بهانه پرواز فرماندهاش مصطفی چمران را فراهم کرد! رستمی که از مقطع حضور شهید چمران در کردستان عاشق مرام و منش دکتر شده بود، او را در جبهههای دفاع مقدس نیز همراهی کرد و فرماندهی محور دهلاویه را برعهده گرفت. بامداد ۳۱ شهریور ۱۳۶۰ که خبر رسید ایرج رستمی در دهلاویه به شهادت رسیده، دکتر چمران برای تعیین جانشین او به خط دهلاویه رفته بود که با اصابت ترکش خمپارههای دشمن، تنها چند ساعت پس از یار دیرینهاش ایرج رستمی، به شهادت رسید و این دو همرزم و دوست قدیمی، در شهادت نیز همراه و همنشین هم شدند.
متولد آشخانه
شهید ایرج رستمی متولد سال ۱۳۲۰ در آشخانه خراسان بود. وی در ۱۸ سالگی به عنوان درجهدار به ارتش پیوست و سال ۱۳۵۰ وارد دانشکده افسری شد. شهید رستمی که در ابتدا رسته پیاده را برای خدمت در ارتش انتخاب کرده بود، دوره جنگهای نامنظم را پشت سر گذاشت و به عنوان یکی از نیروهای زبده تیپ ۵۵ هوابرد شیراز، به خدمت ادامه داد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شهید چمران آشنا شد و به همراه ایشان به کردستان آشوبزده رفت. پس از مدتها حضور در کردستان، رستمی که شیفته شهید چمران شده بود، از آن به بعد دکتر را در هرجا که حضور مییافت همراهی میکرد.
توجه آقا
با شروع جنگ تحمیلی و حضور دکتر چمران در جبهه خوزستان، شهید رستمی از سوی ارتش مأموریت دیگری یافته بود، اما داوطلبانه خود را به دکتر در اهواز رساند و همراه وی، در تشکیل ستاد جنگهای نامنظم تلاش کرد. تواناییهای شهید رستمی باعث شد تا شهید چمران از او برای آموزش نیروهای مردمی ستاد جنگهای نامنظم استفاده کند.
سرگرد شهید ایرج رستمی بهرغم اینکه سالها در جبهههای دفاع مقدس حماسهآفرینی کرده بود، تا مدتها پس از شهادتش در بین عموم مردم شناخته شده نبود. حتی عنوان میشد، چون به صورت داوطلبانه از محل خدمتش به ستاد جنگهای نامنظم رفته، از سوی ارتش نیز برای اعطای درجه او مشکلاتی ایجاد شده است. در بحبوحه این نامهربانیها، مقام معظم رهبری با بیان خاطرهای از این شهید بزرگوار، باعث شد تا اذهان عمومی به سوی رستمی و خدماتی که به جبههها کرده بود جلب شود. ایشان در بیان خاطرهشان از شهید رستمی بیان کردند: «یک شب با مرحوم چمران نشسته بودیم راجع به مسائل جبهه و کارهایی که فردا داشتیم، صحبت میکردیم؛ در باز شد، شهید رستمی وارد شد. چند روزی بود من او را ندیده بودم. دیدم سر تا پایش گلآلود است؛ این پوتینها گلآلود، بدنش خاکآلود، صورتش خسته، ریشش بلند؛ اما چهره را که نگاه کردم، دیدم مثل ماه میدرخشد؛ نورانی بود. روزهای قبل، من این حالت را در او ندیده بودم. رفته بود در یک منطقه عملیاتی، آنجا فعالیت زیادی کرده بود؛ حالا آمده بود، میخواست گزارش بدهد. او بعد از چندی هم به شهادت رسید. ارتشی بود، اما آمده بود بسیجی وارد میدان شده بود؛ فعالیت میکرد، مجاهدت میکرد، حضور فداکارانه داشت در همان مجموعه بسیجیِ شهید چمران، بعد هم به شهادت رسید. این نورانیت را خیلیها دیدند؛ ما هم دیدیم، دیگران هم بیشتر از ما دیدند. این ناشى از همان حضور فوقالعاده است.»