شهید مهران عزیزانی از جنس شهادت بود؛ از جنس شهدای دفاع مقدس با همان اخلاص و ایثار. در گمنامی در سختترین شرایط کار میکرد و بدون هیچ توقعی فقط به دنبال گرهگشایی و جهاد بود. حاجمهران در دوران دفاع مقدس در جبههها حضور مستمر داشت و پس از جنگ نیز فعالیتهایش را در جبهه مقاومت ادامه داد و در نهایت در سال ۱۳۹۸ به دست تروریستهای جبههالنصره به شهادت رسید. برادر بزرگش، رضا نیز در دفاع مقدس به شهادت رسیده بود و ایثار و شهادت در خانوادهشان امری آشنا بود. محمد عزیزانی، پسر شهید در گفتگو با «جوان» از روحیه خستگیناپذیر حاجمهران و از فعالیتهای مداوم و مستمرشان در جبهه مقاومت میگوید که در ادامه میخوانید.
شهید مهران عزیزانی متولد چه سالی بودند و چندسال سابقه حضور در دفاع مقدس را داشتند؟
حاج مهران در اصل عموی من بودند. پدرم، شهید رضا عزیزانی سال ۱۳۶۴ پنج روز قبل از اینکه من به دنیا بیایم به شهادت میرسند. حاج مهران دو سال بعد زمانی که من دو ساله بودم با مادرم ازدواج کردند. حاصل ازدواجشان سه فرزند است. من از روز اول که چشم باز کردم ایشان را بابا صدا کردم. ایشان متولد سال ۱۳۴۸ و از پدرم کوچکتر بودند. برای حضور در جبهه از ۱۴ سالگی شناسنامه شان را دستکاری کردند و به کردستان رفتند. در کردستان از ناحیه پا مجروح شدند و پس از کردستان به جنوب رفتند و تا اواخر جنگ در جنوب ماندند.
پس از جنگ نیز در لشکر ۲۷ ماندند؟
بله، پس از جنگ هم پاسدار لشکر ۲۷ بودند. بعد که بحث سوریه پیش آمد، خیلی زود راهی شدند. اولین اعزامشان سال ۹۰ یا ۹۱ بود. تازه اوایل جنگ سوریه بود که ایشان به این کشور رفتند و در راه مبارزه با تروریستهای سلفی کار کردند. پس از داعش هم در سوریه حضور داشتند. جبههالنصره ایشان را از قبل شناسایی کرده بود و به شهادت رساند. تا سال ۱۳۹۸ در سوریه بودند و شش، هفت سال به طور کامل در سوریه حضور داشتند. در سوریه هم مسئولیتهای مختلفی بر عهدهشان بود. به قول فرماندهان حاج مهران آچار فرانسه بود و اگر جایی کار گیر میکرد، حاج مهران کار را انجام میداد. در نهایت اتفاقی که باید میافتاد، افتاد و ایشان را به شهادت رساندند.
اگر بخواهید ایشان را به لحاظ ویژگیهای اخلاقی و رفتاری توصیف کنید، حاج مهران چطور آدمی بودند؟
ایشان عزتنفس خیلی بالایی داشتند. توانمندیهایشان در کارهایی که به ایشان سپرده میشد در حد اعلا بود. در کارهای مدیریتی، اجرایی و هرجایی که نیاز بود اگر کاری به حاج مهران سپرده میشد، او به قدری کار را خوب مدیریت میکرد که همیشه میگفتیم مدیریت در خونشان است و از کالبدشان بیرون نمیرود. در مدیریت بحران عالی بودند. در بدترین و سختترین شرایط بهترین تصمیمها را میگرفتند و الحق والانصاف کار را خیلی خوب جلو میبردند. سالها مداح اهل بیت بودند، هیئتی داشتند و از پامنبریهای قدیمی حاج منصور بودند. راه هیئت حاج منصور را ایشان به من نشان داد. در مناسبتهای مختلف دست من و تمام خانواده را میگرفتند و به هیئت میبردند. حتی اگر وسیله نقلیه هم نداشتیم با آژانس به هیئتهای حاج منصور میرفتیم و این هیئت رفتن هیچ وقت ترک نمیشد. در کار نظامی بحث شجاعت کاملاً بر ایشان غالب بود. از لحاظ شجاعت خارقالعاده بودند. حاج قاسم گفته بودند باید شهید باشی تا شهید شوی و زندگی دنیوی آدم باید شهادتگونه باشد. ایشان کاملاً اینگونه زندگی میکرد. در بحثهای مالی دنیا برای ایشان پشیزی ارزش نداشت. اگر میلیاردها تومان پول جلویشان میگذاشتید برایش ارزشی نداشت. در زمان حیات هر چیزی که دستش میآمد را سعی میکرد ببخشد. خیلی سال پیش یک بار به ایشان گفتم اگر همین الان یک میلیارد تومان به شما بدهند چه کار میکنید، گفت ۹۹۹ میلیون تومانش را میبخشم و یک میلیونش را اگر مادرت وسیلهای لازم داشت، برایش آن وسیله را میخرم. اصلاً دنبال چیزی برای خودش نبود. اصلاً دنبال مادیات نبود و طوری نبود که بخواهد بگوید میروم زمین و ملک میخرم. کلاً در وادی دنیا نبودند. تمام زندگیشان را دیوانهوار دنبال بحث شهادت بودند. نه اینکه شهادت برایشان فعلی باشد که حتماً بخواهند به آن برسند، بلکه ایشان شهادت را واقعاً دوست داشتند و یکی از اهدافش بود. میگفت باید طوری کار کنی که برای سرت جایزه بگذارند نه اینکه بروی و خودت را به کشتن بدهی. در یک کاری که انجام میدادند اسم مستعارشان شهیدی بود. خیلی در مقوله شهادت ثابث قدم بود تا به آن برسد.
اینطور که مشخص است ایشان خیلی پای کار بودند و خستگیناپذیر به فعالیت میپرداختند؟
حاج مهران در کار کردن فوقالعاده بودند و روحیات خاص خودشان را داشتند. اگر کار را شروع میکردند حتماً باید آن را به پایان میرساندند. محال بود کاری را نیمهکاره رها کنند. این روحیه ایثارشان بود که حاج مهران را به اینجا رساند. در یک برهه با یکسری شرکتهای اقتصادی کار میکردند. معمولاً این شرکتها شبهای عید به کارمندهایشان عیدی و هدیه میدهند، ولی ایشان یک هدیه هم به خانه نمیآورد. همه را جمع و بعد بین کارمندان تقسیم میکرد. شهید از سال ۹۰ تا ۹۸ مستمر در جبهه مقاومت حضور داشت. گاهی ایشان یک سال به یک سال در سوریه میماندند و بعد به خانه میآمدند. اینکه در آن سن کم با مادرم ازدواج کردند بزرگترین ایثارشان بود. ایشان از همان جوانی روحیه ایثار و فداکاری را داشتند و با گذشت زمان مدام آن را تقویت کردند. در نهایت جواب ایثار و فداکاریهایشان را گرفتند.
ایشان سابقه جانبازی هم داشتند؟
ایشان جانباز بودند و ترکش کنار نخاعشان و در دست و کتفشان بود. پایشان نیز تیر خورده بود. زمان جنگ بحث تخریب را داشتند و در این راه جانباز شده بودند. در سوریه هم چند باری پیغام آمده بود که تروریستها دنبال ترورشان هستند. قبل از اسارت و شهادتشان با مادرم تماس گرفتند که برای زیارت به سوریه بروند و بعد با همدیگر برگردند و شب عید تهران باشند. تروریستهای جبهه النصره در قسیالقلب بودن بدتر از داعشیها هستند. ایشان در حال آمدن بودند که تروریستهای سلفی جاده را میبندند و ایشان را اسیر میکنند و به شهادت میرسانند. شهادت ایشان اسفند سال ۱۳۹۸ اتفاق افتاد و آخرین شهید آن سال بودند.
پیکرشان به وطن بازگشت؟
پیکرشان را هنوز تحویل ندادهاند و باجخواهی زیادی میکنند. در همان اسفند ماه اعلام کردند که حاج مهران شهید شدهاند. چون تنها بودند که به اسارت تروریستها درآمدند خیلی معلوم نشد پس از اسارت چه اتفاقی افتاده است. حاج مهران اشراف کاملی به منطقه داشتند و قطعاً تروریستها ایشان را میشناختند. دقیقاً ۲۴ ساعت آن جاده را بستند، ایشان را به اسارت درآوردند و بعد جاده را باز کردند.
برای شما یا مادرتان سخت نبود که شهید تا این اندازه درگیر مسائل غیرمادی بودند؟
آنقدر در خانواده ما چنین اتفاقاتی افتاده که دیگر برایمان عادی شده است. همچنین این بحث کاملاً اعتقادی است و همهمان آن را پذیرفتهایم. ما خودمان هم سعی میکنیم در راهی قدم برداریم که آخر و عاقبتش به همین راه ختم بشود. روحیه جهاد و شهادت در خانوادهمان عادی است و همهمان همیشه آمادگی این را داشتیم که یک روز خبر شهادت حاج مهران را بشنویم. من برای شهادت ایشان اصلاً ناراحت نشدم، چون واقعاً به چیزی که میخواستند، رسیدند. از وقتی خبر شهادت ایشان را دادند تا همین لحظه من حتی یک بار هم پیراهن مشکی نپوشیدم. حتی اگر پیکر ایشان را هم بیاورند باز هم پیراهن مشکی نمیپوشم. وقتی میبینم خودشان از شهادت در این راه خوشحال هستند دیگر چرا من ناراحت باشم. تمام خانوادهمان چنین اعتقادی دارند. وقتی خبر اسارتشان را به پدربزرگم دادم، اولین جمله ایشان این بود که به چیزی که میخواست رسید. ایشان در گیلان هم مراسمی گرفته بودند. پدربزرگم در مراسم شهید در گیلان در خاطرهای گفت که با شهید به زیارت رفته بودند و آنجا حاج مهران به پدرش میگوید آقاجان الان برای شما زیارتنامه میخوانم و شما هم قول بده برای شهادتم دعا کنی. بابا همه جا در محوریت بود. در مسافرتها و برنامههایش همه جا محور اصلی بود. هر سال عید بدون استثنا جنوب بود. از سال ۱۳۷۲ که من بچه بودم و هنوز ویرانیهای خرمشهر باقی بود، ما عیدها به جنوب میرفتیم. از آن زمان این احساس را داشت که این راه را باید تا آخر برود.
درباره شهادتشان با شما و مادرتان صحبت کرده بودند؟
بله، حتی ایشان جایی را که باید دفن میشدند از قبل مشخص کرده بودند. بالای سر یکی از دوستانشان همیشه خالی بود و میگفتند اگر روزی شهید شدم که میدانم میشوم، اینجا جای من است و پیکرم را جای دیگری نبرید. دوستشان شهید یونس عطایی از همرزمان دوران دفاع مقدسشان هستند که از کودکی با همدیگر بودند.
قطعاً حاج مهران دوستان شهید زیادی داشتند؟
خیلی، ما یک عکس داریم که از آن عکس همه دوستانشان شهید شدهاند و فقط ایشان ماندهاند. اگر شما فیلمهای ایشان را در سوریه ببینید، متوجه خواهید شد در حال و هوای خودش نیست. یک اکانت اینستاگرامی هم برای شهدای مدافع حرم درست کرده بودند و نام خودشان را هم جامانده گذاشته بودند. تمام زندگیشان در جهاد و شهادت خلاصه شده بود.
در گمنامی هم کار خودشان را انجام میدادند؟
واقعاً نشان دادن خودش برایش مهم نبود. حرف و عملشان کاملاً یکی بود و اصلاً دنبال نشان دادن خودشان یا ریاکاری نبودند. فقط دنبال این بود ببیند کجا کاری گیر کرده یا روی زمین مانده تا انجام بدهد. با اخلاص تمام کارهایشان را انجام میدادند. وقتی به ایشان میگفتند اینجا بیشتر به شما نیاز داریم، حاج مهران میگفتند اینجا حاج حسین اسداللهی است. با حاج حسین دوستی نزدیکی داشتند. پشت سر همدیگر هم به شهادت رسیدند. حاج حسین که بیمارستان بودند من به ملاقاتشان رفتم و تصویری با بابا صحبت کردم. در حال دویدن بودند و منطقه را توجیه میکردند. پدرم آخرین شهید سال ۹۸ و حاج حسین اولین شهید سال ۹۹ بودند و اینجا هم اینگونه دوستیشان را ادامه دادند.