کد خبر: 1049746
تاریخ انتشار: ۰۸ خرداد ۱۴۰۰ - ۲۰:۰۰
مراقبت از خطر‌هایی که ذهن را تهدید می‌کند
ماجرای قتل بابک خرمدین به دست والدینش که این روز‌ها به یکی از سوژه‌های خبری داغ تبدیل شده است، بسیاری از ذهن‌ها را درگیر کرد. برخی روانشناسان اظهارنظر کردند که این اتفاق ممکن است به دلایل مختلف در هر خانواده‌ای اتفاق بیفتد. بابک خرمدین، کارگردان سینما بود که صبح روز یک‌شنبه ۲۶ اردیبهشت ماه، تکه‌هایی از جسد مثله‌شده‌اش از سطل زباله‌ای در شهرک اکباتان کشف شد. روز بعد والدین این کارگردان ۴۷ ساله سینما، درحالی که هیچ آثاری از پشیمانی در رفتارشان وجود نداشت، به جرم خود اعتراف کردند
مرضیه بامیری

ماجرای قتل بابک خرمدین به دست والدینش که این روز‌ها به یکی از سوژه‌های خبری داغ تبدیل شده است، بسیاری از ذهن‌ها را درگیر کرد. برخی روانشناسان اظهارنظر کردند که این اتفاق ممکن است به دلایل مختلف در هر خانواده‌ای اتفاق بیفتد. بابک خرمدین، کارگردان سینما بود که صبح روز یک‌شنبه ۲۶ اردیبهشت ماه، تکه‌‌هایی از جسد مثله‌شده‌اش از سطل زباله‌ای در شهرک اکباتان کشف شد. روز بعد والدین این کارگردان ۴۷ ساله سینما، درحالی که هیچ آثاری از پشیمانی در رفتارشان وجود نداشت، به جرم خود اعتراف کردند. هنوز جامعه در شوک این جنایت بود که پدر بابک خرمدین در شامگاه سه‌‌شنبه ۲۸ اردیبهشت ماه به دو جنایت دیگر با همدستی همسرش هم اعتراف کرد و گفت که در سال‌های ۹۰ و ۹۷ داماد و دخترش را هم به شیوه بابک به قتل رسانده و اجسادشان را در نقاط مختلف شهر ر‌ها کرده‌اند. نحوه برخورد قاتلان این جنایت ما را به موضوع بسیار مهمی هدایت می‌کند و آن مراقبت از ذهن و نحوه نگرش است. بعضی‌ها فکر می‌کنند همین که مراقب جسمشان باشند کافیست. همین که مراقب باشند سرما نخورند‌، در محیط آلوده پا نگذارند یا در مقابل ویروس کرونا از خود محافظت کنند، کافیست‌. واقعیت این است که خود مراقبتی برای ایجاد یک تن سالم لازم است ولی کافی نیست. قبل از داشتن جسم سالم باید ذهنی سلامت داشت. ذهن را نمی‌شود با الکل و شستن مرتب دست‌ها ضدعفونی کرد و در مقابل ویروس مصونش داشت. باید آن را با آگاهی و دانش سالم نگاه داشت. بیماری جسمی شاید ما را مدتی در رختخواب اسیر کند و داروهای تلخ در حلقمان کند ولی قابل درمان است و جای نگرانی نیست. چیزی که نگران‌کننده است، بیماری ذهن است. اگر جریان سیال ذهن که زندگی‌ساز است و راه را بر ما هموار می‌کند، دچار کوچک‌ترین نقصی بشود، می‌تواند آسیب‌های جدی و مهلکی به پیکره زندگی بزند. اول مثل موریانه به جان ریشه‌های روان می‌افتد و سپس شیره جان آرامش را ذره ذره می‌مکد‌. پس باید موریانه‌های ذهن را سمپاشی کرد. راستی رابطه شما با ذهنتان چطور است ؟ تا به حال به احوال ذهن خودتان فکر کرده‌اید؟ به اینکه در آن چه‌ها می‌گذرد؟ کدام درست است و کدام خطرناک؟ با هم روایت چند نفر را درباره ذهن‌های ترسناک می‌خوانیم.آنها هر کدام در مواجهه با ذهن نگرش و واکنش خاص خودشان را دارند.


از ذهن خود در برابر افکار منفی مراقبت کنیم
مائده نمینی می‌گوید: گاهی از اینکه با ذهن خودم روبه‌رو می‌شوم وحشت دارم. از اینکه صدایش را بشنوم می‌ترسم. در رادیو اگر بخواهیم دیالوگی را از زبان ذهن کسی بنویسیم، می‌گوییم صدای ذهن. اغلب شنیدنش ترسناک است و ما خودمان از آن فراری هستیم. انگار که ذهن ما نیست و با آن بیگانه‌ایم. گاهی به چیز‌هایی فکر می‌کنیم که خودمان را می‌ترساند و اصلاً شبیه واقعیت نیست. ولی کم کم همین ذهن‌هاست که ما را به سوی رفتارهای فیزیکی سوق می‌دهد. من بار‌ها توی ذهنم به چیز‌هایی فکر کرده‌ام که حتی خودم را ترسانده و برای به وقوع نپیوستن آن دعا کرده‌ام. مثلاً وقتی فیلم وحشی‌گری‌های داعش را می‌دیدم، توی ذهن تصور می‌کردم که دارم همان بلا را سر فرزند خودم می‌آورم. یا وقتی خیلی عصبانی هستم، توی ذهنم او را می‌کشم. گاهی با دست خفه‌اش می‌کنم و گاهی وقتی توی حمام است، در را رویش می‌بندم و صدای فریادش را می‌شنوم. اینها خودآزاری است. می‌دانم ولی همین افکار مخرب ذهن‌هاست که یک روز کار دست آدم می‌دهد. اگر به فکرهای منفی‌ات پروبال بدهی و به آن جامه عمل بپوشانی فردی مخرب می‌شوی و اگر از کنارشان ساکت بگذری و مدام نجواهایش را بشنوی و نادیده نگیری دیوانه می‌شوی. من فکر می‌کنم چیزی که آدم‌ها را به مرز دیوانگی می‌رساند ذهن‌های خطرناکشان است. آنها به ظاهر سالم هستند ولی از درون مورد هجوم حمله‌های ذهن قرار می‌گیرند. اکثر دیوانه‌ها کارشان از یک روان آشفته آغاز می‌شود. اضافه شدن باری بر دوش زندگی‌شان که شانه آنها طاقتش را ندارد. یکی بعد از خیانت همسرش دیوانه شده یکی با مرگ فرزندش. یکی شاهد آزارهای پدرش نسبت به مادر بوده و حتی یکی شکنجه‌های دوره کودکی مثل نوار مدام از جلوی چشمش می‌گذرد و او را آرام نمی‌گذارد. آنها به جای اینکه با ذهن بیمار مدارا کنند و فکر درمانش باشند مدام در تنهایی به آن بال و پر می‌دهند. آنها قدرت فراموشی ضعیفی دارند. فرض کنید یک قاتل اعتراف کند به قتل‌هایی که مرتکب شده است.
او مقتول‌ها را مشابه نمونه ذهنی خودش برمی‌گزیند. مانند کسی که از او نفرت دارد. یکی چشم آبی‌ها را می‌کشد. یکی ترجیح می‌دهد دختران با پوشش نامناسب را بکشد یا حتی کسی که زیورآلات زیادی دارد. او در واقع با کشتن قصد دارد عقده‌های فروخفته درونش را بیدار نکرده چال کند. من می‌گویم مراقبت از ذهن کار دشواری است ولی حتماً باید انجام دهیم تا از شر وسوسه‌هایش مصون بمانیم.


همه ما یک ذهن منفی‌باف در درونمان داریم
فاطمه همویی معتقد است ذهن مخرب می‌تواند کار دست آدم بدهد. بدی آن این است که کسی ذهن بیمار را نمی‌بیند و نمی‌شود از آن فاصله گرفت. کسی که سرفه یا عطسه می‌کند، ناخودآگاه از او فاصله می‌گیریم ولی هر روز از کنار ذهن‌های بیمار و خطرناک رد می‌شویم‌. وی می‌گوید: بعضی ذهن‌های بیمار می‌توانند قاتل بالفطره باشند و در قالب انسان از کنارمان عبور کنند. وقتی ماجرای فرزندکشی خانواده خرمدین را شنیدم، مو بر اندامم راست شد و با خودم فکر کردم چقدر آدم‌ها هر روز از کنارشان توی صف نان و اتوبوس و... گذشته‌ و با آنها خوش و بش کرده‌اند. شاید درددل کرده‌اند یا شاید از بدی زمانه گله کرده‌اند. دردناک است آنها فکر کنند تمام وقت از کنار یک ذهن قاتل گذشته‌اند. کسی چه می‌داند؟ شاید وقتی کنار آنها بوده در حال پروراندن نقشه‌اش بوده است. شاید کسی از کنار ما به لبخند می‌گذرد ولی توی دلش نقشه خیانت می‌کشد. شاید یکی تحویلمان می‌گیرد و درست وقتی که ما فکر می‌کنیم چقدر آدم خوبی است نقشه کلاه گذاشتن سرمان را می‌کشد؟ ذهن آدم خیلی عجیب است. بازیگر خوبی است. خوب نقش بازی می‌کند. آنقدر که تو آدم خوب و بد را تشخیص نمی‌دهی. تو نمی‌توانی حرف و عمل دیگران را بسنجی. شاید خدا ارزش ذهن را بیش از عمل دانسته که گفته الاعمال‌بالنیات.
یعنی خیلی از ما افکار مثبتمان را در ذهن می‌پرورانیم، بی‌آنکه قدرت اجرا کردنش را داشته باشیم. فرق است بین کسی که دلش می‌خواهد به دیگران کمک کند اما توانش را ندارد، با کسی که مدام توی ذهنش بدجنسی می‌کند و بدخواه دیگران است. خیلی‌ها بدخواه و حسودند ولی تمام عمر مجبور به نقش بازی کردن هستند. بعضی‌ها چشم دیدن بقیه را ندارند. به ظاهر تو را ستایش می‌کنند ولی توی ذهنشان موهای بلندت را قیچی می‌کنند و به صورت زیبایت خنجر می‌کشند تا از او برتر نباشی.
همه ما یک ذهن منفی‌باف در درونمان داریم که اگر مراقبش نباشیم، تبدیل به حیوان درنده می‌شود و تمام خوی انسانی‌مان را می‌درد و از ما یک حیوان آدم‌نما می‌سازد. از ما یک دیوانه زنجیری می‌سازد که هر کاری از دست ذهنش برمی‌آید. مراقبت از ذهن خیلی مهم است. مهم است که فراموشی نگیریم. مهم است که مراقب آلزایمر نگرفتن‌مان باشیم. آلزایمر دشمن فکر و ذهن است. آن را درهم می‌شکند و طومار عواطف و احساسات را درهم می‌پیچد. فکر کن دچار یک بیماری مهلک بشوی و هیچ کدام از عزیزانت را به خاطر نیاوری‌. حتی خودت را فراموش کنی و در آیینه خودت را نشناسی. ذهن قدرت عجیبی دارد. یکی را مخترع می‌کند، یکی را قاتل و دیگری را... .


ترس‌هایی که همیشه همراه من است
مهتا ناصری از تجربه‌های ترس خود می‌گوید: من زیاد می‌ترسم. مادرم برای کم کردن ترسم هر کاری کرده است. از رفتن پیش روانشناس گرفته تا دستورهای سنتی و قرآنی. ولی هیچ کدام تأثیری نکرد. چیزی که باید عوض‌ می‌شد، ذهن من بود. من مدام تصویرهای وحشتناک را توی ذهنم می‌بینم. وقتی حمام می‌روم در را باز می‌گذارم و اگر بیدار شوم مادرم خانه نباشد از ترس سکته می‌کنم. آنها می‌گویند نگاه کن دخترم. چیزی برای ترسیدن وجود ندارد. تمام آن تصویر‌ها را خودت می‌سازی و هیچ چیز برای ترسیدن وجود ندارد‌، ولی آنها درک نمی‌کنند که من به محض تنها شدن، آدم‌های عجیب و غریب می‌بینم که می‌خواهند من را از پشت خفه کنند‌. دلم می‌خواهد شب‌ها آرام بخوابم یا راحت توی خانه رفت‌وآمد کنم و در تاریکی اتاق برای خودم رؤیا بسازم، ولی می‌ترسم و مدام باید یکی کنارم باشد. آرزو می‌کنم زودتر بزرگ شوم و بتوانم ذهنم را تحت کنترل دربیاورم و از هر چیزی که آزارم می‌دهد، فرار کنم.


علف‌های هرز و فکرهای مخرب ذهنت را هرس کن!
سعیده نظری معتقد است: ذهن خانم‌ها بیش از مرد‌ها اهل حسادت کردن است‌. او می‌گوید: ما اگر چیزی مطابق میلمان نباشد برایش قصه می‌سازیم. اگر کسی چیزی بهتر از ما خرید یا زندگی‌اش از ما بهتر بود، انگ مشکوک بودن به او می‌زنیم و زیر بار نمی‌رویم که خودش با تلاش صاحب مال شده است‌. بعضی زن‌ها نسبت به یکدیگر حساسند. شاید اسمش را بشود گذاشت چشم و هم‌چشمی ولی من می‌گویم ذهن حسود. هرچه بقیه دارند من هم باید داشته باشم. این ذهن مرا آزار می‌دهد و هر بار مهمانی می‌روم باید خدا خدا کنم چیز تازه‌ای چشمم را نگیرد. تا حالا چند بار دکور خانه را عوض کرده‌ام ولی باز هم وقتی خانه اقوام یا دوستانم می‌روم، ایده‌های جدید توی ذهنم می‌آید. این ذهن آزار‌دهنده است و اگر کنترل نشود، شیرازه زندگی را به هم می‌ریزد‌. مدام باید در بند ذهن باشی و این خطرناک است. یکی را می‌شناسم ذهنش کینه‌ای است. هر که سهواً جواب سلامش را ندهد از چشمش می‌افتد و برای تلافی نقشه می‌کشد. ذهنش اهل تلافی کردن است و مدام در تکاپوست تا اشتباه دیگران را تلافی کند. این ذهن‌ها با کسی ارتباط برقرار نمی‌کنند و خودشان را برتر می‌دانند‌. به همه بدبین‌ هستند و به نیت خیرشان ظن اشتباه دارند. بعضی ذهن‌ها هم به شدت منفی‌باف هستند. یکی از دوستانم مدام آیه یأس می‌خواند. مدام می‌گوید: نمی‌شود... نمی‌توانم... امکان ندارد... البته بیشترین آزار را خودش می‌بیند، زیرا از انجام هر کاری می‌ترسد و درست به همین دلیل هیچ وقت کار جدیدی شروع نمی‌کند و قدرت ریسک ندارد. او همیشه نیمه خالی لیوان را می‌بیند و هرگز نمی‌تواند جنبه‌های مثبت یک رابطه را درک کند. به همه شک دارد و از شروع می‌ترسد و اغلب در رابطه‌ها دنبال‌کننده است. او وقتی کاری می‌کند، مدام منتظر است تا اتفاق بدی بیفتد و همین موجب رنجش ذهنش می‌شود. خودآزاری تلخی است وقتی مدام در انتظار رخداد منفی باشی و اگر هم اتفاق خوبی رخ داد، بگذاری به حساب شانس. آدم‌هایی مثل دوست من مدام می‌ترسند و یک اضطراب درونی همیشه همراهشان است که نمی‌گذارد از لحظه‌هایشان لذت ببرند.
به نظر من ذهن خصوصی‌‌ترین جای هر فرد است. حتی عزیز‌ترین و قابل اعتماد‌‌ترین آدم‌ها به آن دسترسی ندارند و درست به همین دلیل نیاز به مراقبت زیادی دارد‌. اگر ذهن یک فرزند خطرناک باشد مادر نمی‌تواند ذهنش را بخواند و آن را از اشتباه وا دارد. پس باید مدام آن را پالایش کرد و علف‌های هرز و فکرهای مخرب را هرس کرد‌.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار