سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: عملیات بزرگ و موفقیتآمیزالی بیتالمقدس جنبههای پنهان و ناگفته زیادی دارد و هنوز بررسی و موشکافی این عملیات اطلاعات جالبی به ما میدهد. یکی از بخشهای کمتر صحبت شده در مورد عملیات الیبیتالمقدس، به اقدامات و کارهای نیروهای جهاد برمیگردد. اگر آنها نبودند امکان موفقیت در دو عملیات فتحالمبین و الیبیتالمقدس پایین میآمد. اکبر عربنژاد، از رزمندگان کرمانی دفاع مقدس، در جریان عملیاتهای فتحالمبین و الیبیتالمقدس در جهادسازندگی کار میکرد و گفتنیهای زیادی از فعالیتهایش دارد. عربنژاد در گفتوگو با «جوان» از آزادی خرمشهر، رشادت رزمندگان و ایثار حاج قاسم سلیمانی میگوید.
شما چطور عضوی از نیروهای جهاد شدید و در چه بخشی فعالیت میکردید؟
مهمترین دلیلی که من به جهاد رفتم و مشغول به کار با دستگاه و ماشین شدم به عملیات حصر آبادان برمیگردد. من در این عملیات نیروی پیاده بودم و به مدت 16 روز در نهری به همراه تعدادی دیگر در محاصره قرار گرفتم و هر لحظه ممکن بود تکتیراندازهای عراقی ما را بزنند. شرایط خیلی سختی بود. شب شانزدهم نیروهای جهاد به ما رسیدند و مشغول زدن خاکریز شدند. در عملیات حصر آبادان و در گرمای آنجا سختی زیادی کشیدیم. من در این عملیات آرپیجیزن بودم. بعدها از نیروهای جهاد پرسیدم الان بیشتر به دستگاه نیاز دارید یا نیروی انسانی؟ که جواب دادند مشکل اصلی کمبود نیروی انسانی است. من همانجا تصمیم گرفتم رانندگی بولدوزر یاد بگیرم و آموزش رانندگی با بولدوزر را در جهاد کرمان آموختم. برای اولین بار در عملیات فتحالمبین به عنوان راننده بولدورز همراه نیروهای جهاد سمنان وارد عمل شدم. من قبل از حصر آبادان در مهاباد و کردستان نیروی رزمی بودم ولی دیگر ضرورت ایجاب کرد که به جهاد بروم. در جهاد هم بیشتر کارهای عملیاتی و مهندسی مثل زدن جاده، خاکریز و دژ انجام میدادیم.
در کرمان با حاج قاسم آشنایی داشتید؟
من از سال 1359 با حاج قاسم ارتباط داشتم و ایشان مربی آموزشی ما بود. من آموزش دیدم و به مهاباد رفتم. آن زمان 15 سال داشتم اما به لحاظ جثه درشت و قوی بودم. حاج قاسم در آموزشی مراعاتم را میکرد و خیلی به من سخت نمیگرفت. دیگر بعد از عملیات حصر آبادان از شهرستانهای مختلف به جهاد میپیوستند. ما از کرمان هفت نفر بودیم. من چون کار رزمی انجام داده بودم، سابقهام از همراهانم بیشتر بود. در کردستان و دیگر مناطق دفاع مقدس حضور داشتم و تجربه خوبی پیدا کرده بودم و این تجربه خیلی به کمکم میآمد.
چند روز قبل از عملیاتهای بزرگی مثل فتحالمبین و الیبیتالمقدس کارهای مهندسی را شروع کردید؟
تقریباً 40 روز قبل از شروع عملیات به منطقه رفتیم و مشغول آمادهسازی خاکریزها شدیم. فاصله خط خودی با خط دشمن زیاد بود و به همین خاطر تصمیم گرفتند در حد فاصل نیروهای خودی با دشمن خاکریز زده شود. ما این خاکریزها را ایجاد کردیم و پشت سر ما نیروهای پیاده که از تیپ امام حسین(ع) بود حرکت کردند و مستقر شدند. پس از آن دوباره ساعت 2صبح به ما گفتند خاکریز را بشکافید که خودم راننده بولدوزر بودم و کارها را انجام میدادم. پس از خاکریز زدن ما نیروهای پیاده لشکر 77 خراسان عبور کردند. بعد ما هم همراه تانکها با بولدوزر حرکت میکردیم. شرایط طوری بود که باید تا جلوی تانک میرفتیم و سنگر و خاکریز ایجاد میکردیم تا موقعیت برای درگیری تانکهایمان با تانکهای عراقی ایجاد شود. زمانی که تانکهای عراقی میخواستند شلیک کنند، من لوله تانک را میدیدم که تکان میخورد؛ آنقدر فاصلهمان نزدیک بود. کنارم یک بلیزر از جهاد سمنان بود که فیلم میگرفت. تانک عراقی شلیک کرد و بلیزر منهدم شد و نیروهایش که مشغول فیلمبرداری بودند، به شهادت رسیدند.
پس حضورتان برای عملیات فتحالمبین بسیار راهگشا بوده است؟
بله، نیروها در سنگرهایی که میکندیم مستقر میشدند. اگر نیروها میخواستند چند متر جلوتر بروند و ما باید جلوتر میرفتیم و خیلی سریع سنگر میزدیم. همینطور پله پله جلو میرفتیم تا به یک جاده شنی رسیدیم و عراقیها را در دشت دیدم. چون من سابقه رزمی داشتم، بقیه نیروها قبولم داشتند. عراقیها را دیدم که در کف شیارهای روی زمین خوابیدهاند. اول خواستم که خودشان را تسلیم کنند ولی قبول نکردند. وقتی دیدم نمیآیند بولدوزر را به سمتشان بردم و اسیرشان کردم. کمی که جلوتر رفتیم، دیدم کسی پشتمان نیست. ما یک کیلومتر بیشتر رفته بودیم و عراقیها پشت سرمان بودند. دیگر سریع جاده شنی را شخم زدم و راه عراقیها را بستم. عراقیها با جیپ 106 رسیدند پشت خاکریز اما گیر کردند. در نهایت توانستیم با نیروهایی که بودیم اسیرشان کنیم. خودم پشت جیپ 106 نشستم. در مهاباد با این ماشینها کار کرده بودم. کمی جلوتر رفتم و دیدم عراقیها به ستون در حال آمدن هستند. به محض رسیدن دیدند جاده بسته است. نمیدانستند چه خبر است. آنجا موفق شدیم 70،80 نفر از نیروهای دشمن را اسیر کنیم.
با روحیه و تجربه خوبی به الیبیتالمقدس رسیدید؟
فکر میکنم در عملیات فتحالمبین خیلی موفق بودم. مانع فرار تعدادی زیادی از نیروهایی شدم که در نهایت موفق شدیم اسیرشان کنیم. آن شخم زدن زمین را بدون اینکه کسی به من بگوید با ایده خودم انجام دادم.
پس از عملیات فتحالمبین بلافاصله برای الیبیتالمقدس رفتید؟
من بعد از عملیات به کرمان رفتم.چون چندین بار به جبهه رفته بودم دیگر کاری به اعزام نداشتم و از طرف دیگر آدمها و منطقه را میشناختم و خودم میرفتم و میآمدم. برای عملیات الیبیتالمقدس من را به جهاد اصفهان فرستادند. ارتش میخواست پل شناوری از روی کارون بزند و ما کارهای آمادهسازی را انجام میدادیم. شب از روی پل عبور کردند و ما هم پشت سرشان عبور کردیم و عملیات را سمت پادگان حمیدیه و خرمشهر انجام دادیم.
از چه زمانی کارها را انجام میدادید؟
من مسئولیت خاصی در جهاد نداشتم و فقط نیرویی جسور بودم. همیشه هنگام زدن خاکریزها روی اولین بولدوزری که در خطر بود، مینشستم. عملیات الیبیتالمقدس هم جریانی شبیه به عملیات فتحالمبین داشت. ما میخواستیم از کنار پادگان حمیدیه به سمت پل نو بیاییم. با تیپ امام حسین(ع) و نجف بودیم و آنها را پشتیبانی میکردیم. جهاد اصفهان به لحاظ امکانات و نفرات خیلی فعال بود. با چهار نفر از بچههای کرمان که در عملیات فتحالمبین بودیم به الیبیتالمقدس رفتیم. اگر کار عملیاتی پیش میآمد، اول از همه کرمانیها را صدا میزدند. ما تجربه خوبی در کار با دستگاه داشتیم. باز هم فاصله خاکریز خودی با دشمن خیلی زیاد بود و یکی از فرماندهان میخواست در روز خاکریزی بین دو جبهه بزند. خاکریز زدن در روز با بولدوزر خیلی پرخطر است. به هرحال کار را همراه چند نفر دیگر شروع کردیم و یک روز و یک شب طول کشید تا نیروها آنجا مستقر شدند. عملیات شروع شد و نیروهای پیاده جلوتر به سمت خرمشهر حرکت کردند.
کنار دژی میرفتیم که سقوط نکرده بود. هوا هم در حال روشن شدن بود و من تیرهای رسام را به خوبی میدیدم. عراقیها را میدیدم که خیلی نزدیک هستند و شاید فاصلهمان 80 متر هم نمیشد. کنار دژ چند مجروح افتاده بود. مجروحان را روی کاپوت بولدوزر گذاشتم و به عقب آوردم تا اسیر نشوند. این اتفاقات برای مرحله دوم عملیات است. نیروی پیاده در عملیات راحتتر عمل میکند، جان پناه دارد و میتواند خیلی سریع از زمین استفاده کند. اما برای بولدوزر هیچ جانپناهی نیست و یک وسیله غولپیکری است که به راحتی سیبل میشود.
نکته جالب دیگر در رابطه با عملیات الیبیتالمقدس اینکه دستگاهی را به نام اسکریپر از اصفهان آورده بودند که خاک را داخل خودش میکشید و عقب میریخت. دستگاه قسمت سست زمین را برمیداشت و زمین را برای حرکت ماشین درست میکرد تا قابلیت رفت و آمد در جاده مهیا شود. راننده این دستگاه ترسید با آن کار کند. من روز قبل دستگاه را دیده و با رانندهاش آشنا شده بودم و کمی کار با دستگاه را بلد بودم. من از روز بعد راننده این دستگاه شدم. جاده خیلی خراب بود و نمیشد داخلش رانندگی کرد. من در جاده حرکت میکردم و جاده را برای تردد سامان میدادم.
تا انتهای عملیات الیبیتالمقدس با بولدوزر بودید؟
بله، من با بولدوزر به خرمشهر رفتم. چند روز هم لب پل نو خاکریز زدیم و با دشمن درگیر بودیم. در جنگ گاهی اوقات یک فرد یا یک حرکت باعث پیروزی در آن جبهه میشود. من با خودم میگویم اگر جاده را نبسته بودم، عراقیها ما را میگرفتند و اوضاع خراب میشد. من پس از عملیات الیبیتالمقدس میخواستم باز هم در جهاد باشم ولی سردار سلیمانی من را به مهندسی - رزمی لشکر برد و حمید عربنژاد مسئول زرهی لشکر که پسرعمویم بود، نگذاشت به مهندسی بروم. من هم پس از دیدن آموزشهای لازم راننده تانک شدم. حاج قاسم سابقه مهندسی و رزمی من را میدانست و به همین خاطر مرا به مهندسی- رزمی لشکر معرفی کرد. هنوز نیروهای مهندسی- رزمی لشکر خیلی ماهر نبودند.
در این 2 عملیات چند بولدوزر کار میکردند؟
تقریباً بین 10 تا 12 بولدوزر داشتیم که کار میکردند. امکاناتمان خیلی محدود بود.
به همراه نیروهای کدام تیپ وارد خرمشهر شدید؟
بچههای نجفآباد و اصفهان همراهمان بودند.
پس از ورود به خرمشهر و دیدن آزادی شهر چه حال و هوایی داشتید؟
زمانی که صبح زود سوم خرمشهر به ویرانههای خرمشهر رسیدیم، عراقیها اطراف گمرک و جاده اهواز خرمشهر هر چه ماشین و آهنآلات بود را به صورت عمودی گذاشته بودند تا از هوابرد نیروهای ما جلوگیری کنند. اولین صحنههایی که دیدیم اینها بود. بعد با انبوهی از اسرای دشمن مواجه شدیم که با تریلی و اتوبوس و کامیون آنها را به عقب میبردیم. جنازههای نیروهای دشمن هم روی زمین بود که رویشان خاک میریختیم تا بو نگیرد. پیروزی خیلی شیرین است و با وجود تمام خستگیمان، وقتی به خرمشهر رسیدیم جان دوبارهای پیدا کردیم. نزدیکیهای ظهر به مسجد جامع خرمشهر رسیدیم که تنها ساختمان سالم شهر بود. گفتند نرسیده به مسجد خاکریز بزنید و ما هم مشغول زدن خاکریز شدیم. توپخانه دشمن هم فعال بود و چند دستگاهمان را منهدم کرد و چند نفر از نیرویمان را به شهادت رساند. از آن سمت شیرینی میدادیم و از این سمت ناراحت شهادت نیروها بودیم. ما تا آخرین لحظه برای آزادی خرمشهر شهید دادیم.
از آزادی خرمشهر احساس غرور میکردید؟
خیلی غرورآمیز بود. زمانی که پیام از رادیو پخش میشد یک انرژی و روحیه مضاعفی میگرفتیم. چون خودمان در صحنه بودیم، کاملاً فضا را درک میکردیم. پیام امام که خوانده شد و مارش نظامی زده شد، حالمان خیلی خوب شد.
آن زمان واقف بودید که در حال انجام دادن چه کار تاریخی و مهمی هستید؟
من آن زمان یک جوان جسور بودم که عشق به یادگیری و خدمت داشتم. وقتی میدیدم نیروی کناریام شهید شده سریع از بولدوزر پیاده میشدم، سوار نفربر میشدم و سعی میکردم کار با آن را یاد بگیرم. آن روزها اگر من کار با جیپ 106 را در مهاباد یاد نگرفته بودم، نمیتوانستم در فتحالمبین از جیپ106 استفاده کنم. خمپاره 120 را در حصر آبادان یاد گرفتم. در مهاباد خمپاره 120 در سپاه بود و شهید حمید عربنژاد پسرعمویم کار با آن را یادمان داد. تمام آن تجربیات در آزادی خرمشهر به یاریام آمد. همه بینهایت خوشحال بودیم. خیلی حس خوبی در وجودمان بود. هنوز که فکر میکنم میبینم بهترین روزهای عمرم در جبهه گذشت. بهترین دوستانم از همرزمان جبهه بودند.
در خرمشهر و مسجد جامع این شهر حاج قاسم را ملاقات کردید؟
حاج قاسم به همراه نیروهایش در جبهه فرسیه حضور داشتند. شهید حمید عربنژاد فرمانده خط فرسیه بود و همانجا هم به شهادت رسید و پیکرش پس از چند روز پیدا شد. در جریان عملیات الیبیتالمقدس یک عملیات ایذایی انجام دادیم و دشمن را در سمت دیگر درگیر کردیم تا نیروها از سمت دیگر وارد شوند و به هدف اصلی برسند. بعثیها فکر میکردند هدف اصلی ما در جبهه فرسیه است.
پس حاج قاسم در جریان عملیات نقش خیلی مهمی داشتند؟
سردار سلیمانی و نیروهای تیپ، مقابل سه لشکر بعثی ایستادند تا به خرمشهر نیایند. خیلی درگیریهای سختی در آن منطقه داشتند. از یک گردان لشکر ثارالله هشت تا 10 نفر برگشتند. آنجا دو گردان درگیر بودند و فرماندهشان حمید عربنژاد بود که ایشان هم در فرسیه به شهادت رسید.
پس از آزادی خرمشهر چه زمانی حاج قاسم را دیدید؟
من پس از عملیات به کرمان رفتم و دیگر پیش حاج قاسم بودم. حاج قاسم بسیار آدم توداری بود. ایشان آدمی احساسی بود اما احساسش را به راحتی و همه جا بروز نمیداد. ولی در بعضی موارد دیگر توان کنترل خودش را نداشت. مثلاً در مقابل خانواده شهدا یا فرزند شهدا نمیتوانست جلوی احساسش را بگیرد. به خاطر از دست دادن نیروهایش در جریان عملیات نیز ناراحت بود. حاج قاسم یک احساس دوگانه داشت. از طرفی از آزادی خرمشهر خوشحال بود و از طرفی از بابت شهادت نیروهایش ناراحت بود.
به نظرتان در موفقیت عملیاتهای بزرگی مثل فتحالمبین و الیبیتالمقدس نیروهای جهاد تا چه اندازه نقش داشتند؟
اگر کار مهندسی در جنگ صورت نگیرد، هیچ عملیاتی با موفقیت روبهرو نخواهد شد. هنگام عملیات میخواهید در منطقه بمانید و برای چنین موضوعی به استحکامات، خاکریز، سنگر و جاده نیاز دارید. اگر اینها نباشد اصلاً امکان عملیات کردن وجود ندارد. حاج قاسم به بچههای مهندسی اعتقاد داشت و مهندسی لشکر ثارالله را به همین خاطر تقویت کرد. حاج قاسم به مهندسی بها میداد و به همین دلیل آمار تلفات هم پایین میآمد. در کربلای5 آتش دشمن خیلی سنگین بود ولی ما به محض اینکه خط را تصرف کردیم با نیسان کمپرسی سریع سنگرهای بتنی در خط گذاشتیم تا نیروها سنگر بگیرند و بلافاصله خاکریز میزدیم تا تلفات کم شود.