کد خبر: 1047393
تاریخ انتشار: ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۱۹
گفت‌وگوی «جوان» با خواهر شهید مختار ده‌یادگاری
مختار وقتی به سن خدمت رسید، راهی شد. جنگ و تجاوز بعثی‌ها هم او را نترساند. همه نگرانی برادرم از تنهایی پدرم در کار کشاورزی بود. دائم تماس می‌گرفت و می‌گفت من فقط ناراحت شما هستم، ناراحت بابا هستم که دست تنهاست و کاری از دستش برنمیاد. آخرین روز‌ها هم تماس گرفت و گفت تا دو ماه دیگر خدمتم تمام می‌شود و برای کمک به شما می‌آیم. برادرم ۲۲ ماه در منطقه خسروآباد و آبادان و شلمچه خدمت کرد.
مبینا شانلو
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: تک‌تیرانداز جبهه روستا‌زاده‌ای بود که به خاطر کمک به امرار معاش خانواده دست از درس و تحصیل کشید و در کنار پدر به کسب رزق حلال پرداخت. «شهید مختار ده یادگاری» متولد سال ۱۳۴۳ بود و وقتی به سن خدمت رسید، بی‌هیچ تردیدی راهی شد. حضور در جبهه همانطور که خودش بار‌ها به آن اشاره کرده بود، از افتخارات او در این سال‌ها به شمار می‌رفت. مختار دوره آموزش نظامی را در شهرستان آباده سپری کرد و سپس به منطقه جنگی رفت. دو ماه به پایان خدمتش نمانده بود که در ۱۳ اردیبهشت سال ۱۳۶۴، در شلمچه مزد مجاهدت‌های خالصانه‌اش را گرفت و آسمانی شد.

با خواهر شهید مختار ده یادگاری همکلام شدیم تا از روز‌های در کنار هم بودن و شهادت برادر برایمان روایت کند.
 
متولد داراب

برادرم مختار در ۵ فروردین ماه سال ۱۳۴۳ در یکی از محله‌های قدیمی شهر داراب به نام «بنفش» در خانواده‌ای مؤمن پرورش یافت. ما چهار برادر و سه خواهر بودیم. ایشان فرزند اول خانواده بود. مختار، تا پایه دوم را در مدرسه راهنمایی «اباذر» فعلی سپری کرد. پس از آن به دلیل نیاز پدر به کمک، از تحصیل دست کشید و در کنار پدر، به شغل رانندگی پرداخت و گاهی به باغداری و درختکاری نیز می‌پرداخت.

دلواپسی‌های شهید

مختار وقتی به سن خدمت رسید، راهی شد. جنگ و تجاوز بعثی‌ها هم او را نترساند. همه نگرانی برادرم از تنهایی پدرم در کار کشاورزی بود. دائم تماس می‌گرفت و می‌گفت من فقط ناراحت شما هستم، ناراحت بابا هستم که دست تنهاست و کاری از دستش برنمیاد. آخرین روز‌ها هم تماس گرفت و گفت تا دو ماه دیگر خدمتم تمام می‌شود و برای کمک به شما می‌آیم. برادرم ۲۲ ماه در منطقه خسروآباد و آبادان و شلمچه خدمت کرد.

مختار شهید

مختار بسیار ساده و مذهبی بود. اهل این نبود که به خودش برسد و اهل تجملات ظاهر‌سازی باشد. کمک حال پدر بود. حتی زمانی که از خدمت به مرخصی می‌آمد، می‌رفت و کشاورزی می‌کرد. احترام خاصی برای پدر و مادرم قائل بود. در طول خدمت سربازی مقدار پولی که به او دادند را پس‌انداز کرده بود و به پدر و مادرم تحویل داد. با همه این توصیفات و خصوصیات گویی مختار برای شهادت برگزیده شده بود.

سیزده بدر و حلالیت

وعده‌ای که هرگز از یاد خانواده نمی‌رود. وقتی از جبهه به مرخصی می‌آمد، بستگان و دوستان با او صحبت و او را به خانه‌شان دعوت می‌کردند، اما او دوست داشت پیش ما و والدین‌مان بماند. دورهمی ۱۳ فروردین ماه سال ۶۴ هرگز از یاد ما نمی‌رود. آخرین سیزده‌ای بود که مختار آمد و برای سیاحت و گردش بیرون رفتیم. نمی‌دانم چه غوغایی در درون او بود که همانجا در مراسم سیزده بدر از همه دوستان و بستگان حلالیت طلبید. می‌گفت حلالم کنید، شاید این‌بار که رفتم دیگر برنگشتم. آخرین روز هم از همه حلالیت طلبید و راهی شد.

شلیک آرپی‌جی

یک ماه بعد از آخرین دیدارمان با مختار در ۱۳ اردیبهشت ماه سال ۶۴ در شلمچه بر اثر اصابت آرپی‌جی به شهادت رسید. بعد‌ها دوستش از چگونگی شهادتش اینگونه برایمان روایت کرد که «مختار خیلی خسته بود. هر چه اصرار کردیم و گفتیم که تو امروز نرو! خستگی‌ات که رفع شد برو، اما مختار که هیچگاه در انجام وظایفش کوتاهی نمی‌کرد. گفت نه نوبت من است، باید حتماً بروم. همراه با یکی از بچه‌ها راهی شد و همین که سرش را از خاکریز بالا برد، آرپی‌جی به صورتش اصابت کرد و نیمی از صورتش از بین رفت و به شهادت رسید.»

وداع با برادر

قبل از اینکه خانواده ما در جریان قرار بگیرد، همه همسایه‌هایمان مطلع شده بودند، اما کسی به ما حرفی نزد. در همین حین چند نفری از بچه‌های سپاه به خانه ما آمدند تا خبر شهادت برادرم را به ما بدهند، اما تا چهره معصوم و مظلوم پدر و مادرم را دیدند، نتوانستند و بدون هیچ صحبتی از خانه رفتند و از پدر خواستند که خودش یکسری به سپاه بزند. پدرم رفت سمت سپاه. کمی بعد با خبر شهادت برادرم مختار به خانه بازگشت. بعد از شنیدن خبر شهادت برادرم همه ما با خودرو‌های سپاه به بیمارستان رفتیم و از آنجا تشییعش کردیم. با پیکر برادر وداع کردیم. نصف صورتش رفته بود، تمام سرش را بسته بودند و فقط سینه‌اش را نشان ما دادند. مراسم تشییع مختار بسیار شلوغ بود. برادرم در گلزار شهدای داراب فارس به خاک سپرده شد.

گوسفند قربانی

عید قربان بعد از شهادتش، برایش قربانی کردیم. بعد از آن یکی از بستگان خوابش را دیده بود که مختار در‌حالی‌که از گله‌ای گوسفند مراقبت می‌کرده در دامنه کوه ایستاده است. شهدا زنده‌اند و بر همه امورات ما آگاهی دارند. بسیاری از اقوام و خویشان به شهیدمان متوسل می‌شوند و از او مدد می‌خواهند. شهدا زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی می‌خورند. امیدوارم که ما رهرو خوبی برای‌شان باشیم. همان‌ها که در روزگاری که کشور به حضورشان نیاز بود در هر سمت و مسئولیتی که بر عهده داشتند، مردانه حاضر شدند و گاهی همین ایستادگی‌شان آن‌ها را تا مرز شهادت و جانبازی رساند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار