کد خبر: 1046436
تاریخ انتشار: ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۷
سردار جعفر جهروتی‌زاده در گفتگو با «جوان» از حماسه گردان سلمان در عملیات بیت‌المقدس می‌گوید
گردان سلمان مردانه مقابل دشمن ایستاد و شهدا و مجروحان زیادی داد و نگذاشت دشمن یک متر هم داخل شود. آن شب درگیری خیلی شدید بود. در آن گیر و دار من سراغ حسین قجه‌ای را گرفتم که گفتند حسین آن سمت خاکریز رفته و کمی بعد خبر شهادت ایشان را شنیدم
احمد محمدتبریزی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: هرچقدر از کار بزرگ شهید حسین قجه‌ای و گردان سلمان در عملیات بیت‌المقدس گفته شود، کم است. شهید قجه‌ای به همراه نیروهایش در این عملیات با رشادت و فداکاری‌هایشان اجازه شکستن خط را ندادند و با مقاومت‌شان نقش مهمی در آزادسازی خرمشهر داشتند. کار بزرگ فرمانده گردان سلمان و نیروهایش برای همیشه در تاریخ دفاع مقدس ماندگار خواهد ماند تا همگان متوجه بزرگی کار شهید قجه‌ای شوند. اگر مقاومت شهید قجه‌ای نبود، امکان موفقیت در عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر خیلی پایین می‌آمد. به مناسبت سالروز شهادت حسین قجه‌ای در پانزدهم اردیبهشت ۱۳۶۱ و برای بررسی بهتر نقش گردان سلمان در جریان عملیات بیت‌المقدس گفت‌وگویی با سردار جعفر جهروتی‌زاده انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.

شهید قجه‌ای با وجود اینکه متولد تهران نبود، چطور در لشکر ۲۷ حضور پیدا کرد و یکی از فرماندهانش شد؟

شهید قجه‌ای متولد زرین‌شهر اصفهان بود و الان هم مزارش در اصفهان قرار دارد. در مریوان با حاج‌احمد متوسلیان آشنا شدند و بعد برای تشکیل لشکر ۲۷ به تهران آمدند. در مریوان نیرو‌ها از همه جای ایران حضور داشتند و همانجا با حاج‌احمد آشنا شدند.

شما چه زمانی با شهید قجه‌ای آشنا شدید و ایشان را چطور نیرویی دیدید؟

من تقریباً اواخر ۶۰-۵۹ در مریوان با شهید قجه‌ای آشنا شدم. شهید قجه‌ای در شجاعت، تقوا و ایمان اعجوبه‌ای بود و من اگر بخواهم یک روز تمام از شهید قجه‌ای بگویم باز هم مطلب درباره ایشان وجود دارد. شهید قجه‌ای در بحث کار، اخلاص و تقوا انسان منحصربه‌فردی بود. ایشان در مریوان فرمانده بود و شهید رضا چراغی نیز معاون ایشان بود. این بزرگواران حدود ۱۰۰ کیلومتر جبهه را فرماندهی می‌کردند. یعنی از مریوان در جایی که از سه راهی حزب‌الله شروع می‌شد و تا دزلی و پاسگاه شهدا می‌رفت، محدوده فرماندهی این بزرگواران بود. من در آن مقطع فرماندهی محوری را در ارتفاعات دکل و کوتخت بر عهده داشتم و زیر نظر شهید قجه‌ای و چراغی کار می‌کردم. از آنجا با این عزیزان آشنا شدم و چیز‌های زیادی را از این فرماندهان بزرگ یاد گرفتم. شهید قجه‌ای خیلی انسان بزرگ و ویژه‌ای بود. از نظر فعالیت و تلاش زبانزد همگان بود. شب‌ها نمی‌شد حاج حسین را پیدا کرد، چون سعی می‌کرد ضربه‌ای به دشمن بزند و همیشه در حال بررسی و تلاش جهت آسیب زدن به دشمن بود. نماز شبش ترک نمی‌شد. مرکز فرماندهی شهید قجه‌ای دزلی بود، منتها خیلی کم در منطقه حضور داشت و بیشتر در خط و منطقه فعالیت می‌کرد. اگر شهید قجه‌ای این ویژگی‌های ممتاز را داشت به خاطر وجود فرماندهی مثل حاج احمد متوسلیان بود. حاج احمد هم همیشه در کنار رزمندگان و نیروهایش بود و در سخت‌ترین شرایط همیشه کنارشان حضور داشت.

می‌توان گفت فرماندهانی مثل شهید قجه‌ای خودشان را وقف جبهه کرده بودند!

ما یک روز در سپاه مریوان و در اتاق بزرگی که آنجا وجود داشت، حضور داشتیم و ۱۰، ۱۲ نفر از نیرو‌های نزدیک به حاج احمد که مسئولیت هم داشتند در این اتاق می‌ماندند و استراحت می‌کردند. حاج احمد اگر در مریوان بود و شب می‌ماند، در همین اتاق استراحت می‌کرد. نزدیک‌های عصر به شهید قجه‌ای که در اتاق نشسته بود گفتند پدرت آمده است. شهید قجه‌ای در آن مقطع یک سالی می‌شد که به مرخصی نرفته بود. آن زمان نامه نوشتن به خاطر ناامنی جاده‌ها سخت بود. تلفن هم که در دسترس نبود و خانواده‌ها خیلی در خانه تلفن نداشتند. مادر شهید خیلی دلتنگ حسین شده بود و وقتی دیده بود حسین به خانه نمی‌آید، پدر حسین را به منطقه فرستاده بود. حسین بلند شد و به استقبال پدر رفت. دست و پای پدرش را بوسید و پدر با چشمانی اشکبار گفت که مادرت دلتنگت شده و چرا به مرخصی و خانه نمی‌آیی؟ وقتی پدر این حرف‌ها را زد، اشک در چشم‌های حسین جمع شد و گفت: «بابا می‌دانی چند وقته رزمندگان غذای گرم نخورده‌اند؟» پدرش از آنجا که آشپز خوبی بود همانجا مشغول به کار شد. چند وقت بعد مادر دید، پدر، حسین را که به خانه نیاورد، خودش هم به خانه برنگشت. این بار برادرش را به جبهه فرستاد. حسین برادرش را نیز در تعمیرگاه جبهه مشغول کرد و برادر هم در جبهه ماند.

شهید قجه‌ای از همان بدو تشکیل تیپ ۲۷ مسئولیت فرماندهی گردان را بر عهده داشتند؟

ما از مریوان به جنوب برای تشکیل تیپ محمدرسول‌الله (ص) آمدیم و حسین با پدر و برادرش هم حضور داشتند. تیپ ۲۷، ۲۰ بهمن ۱۳۶۰ در دوکوهه تشکیل شد و همانجا حاج احمد مسئولیت‌ها را مشخص کرد که شهید قجه‌ای فرمانده گردان سلمان و شهید چراغی فرمانده گردان حمزه شدند. آن زمان من با توجه به تجربه‌ای که در بحث تخریب داشتم و اوایل سال ۱۳۵۸ در پادگان منجیل دوره تخریب دیده بودم، حاج احمد من را نیز فرمانده گردان تخریب کرد.

عملکرد گردان سلمان و شهید قجه‌ای را در جریان عملیات فتح‌المبین چگونه می‌دیدید؟

در عملیات فتح‌المبین گردان‌های شهید قجه‌ای، چراغی و وزوایی خیلی خوش درخشیدند. سخت‌ترین مأموریت‌ها بر عهده این گردان‌ها بود و باید ۲۴ کیلومتر در عمق مواضع دشمن می‌رفتند و توپخانه دشمن را به غنیمت می‌گرفتند. این طرح یکی از شاهکار‌های حاج احمد بود. حاج احمد متوسلیان ظرف ۴۳ روز تیپ را با استعداد ۱۱ گردان که استعداد یک لشکر را داشت، تشکیل داد. حاج احمد به اعتبار فرماندهان خوبی که داشت از ظرفیت‌های تیپ باخبر بود. همان زمان فرماندهانی مثل شهید قجه‌ای و شهید چراغی در حد فرمانده تیپ بودند و قدرت و لیاقت اداره یک تیپ را داشتند. حاج احمد در جلساتی که می‌رفت و با پیگیری‌های بسیار، اصرار داشت طرح عملیاتی‌اش را به قرارگاه بقبولاند. با شهید باقری جلسات زیادی داشت و حاج احمد اصرار داشت در فتح‌المبین اولین نقطه‌ای که باید بگیرند، توپخانه دشمن باشد. برای این کار باید خط دشمن را رد می‌کردیم و ۲۴ کیلومتر پشت جبهه دشمن می‌رفتیم و به توپخانه دشمن می‌رسیدیم. این طرح به تصویب رسید و قرار شد اجرا شود.

شناسایی‌ها برای انجام این کار را چه کسانی انجام می‌دادند؟

شش نفر برای شناسایی مشخص شدند. شهید چراغی فرمانده گردان حمزه، شهید قجه‌ای فرمانده گردان سلمان، شهید عباس کریمی مسئول اطلاعات و یک نفر از بچه‌های دزفول به عنوان راهنما و من برای تخریب مشخص شدیم. قرار بود ما خودمان را به توپخانه دشمن برسانیم و شناسایی و شمارش کنیم تا شب عملیات اطلاعات کافی داشته باشیم. باید وجب به وجب مسیر را چک و موقعیت دشمن را روی نقشه مشخص می‌کردیم تا شب عملیات مشکلی پیش نیاید. شهید قجه‌ای از همان شب اول در یک دستش تسبیح بود و در دست دیگرش قطب‌نما. ایشان به اینکه در چند متری دشمن قرار دارد، توجهی نداشت و آنقدر توکلش به خدا زیاد بود که ذره‌ای ترس در وجودش نبود. شب آخر به توپخانه دشمن رسیدیم و نمی‌شد برگردیم، چون وسط منطقه دشمن به روز می‌خوردیم و گرفتار می‌شدیم. نزدیکی‌های اذان صبح به توپخانه دشمن رسیدیم. در سنگری مخفی شدیم و خیلی به توپخانه دشمن نزدیک بودیم و با چشم توپخانه را می‌دیدیم. آن شب موفق شدیم نسبت به تجهیزات دشمن شناسایی خوبی انجام دهیم. وقت نماز صبح داشت می‌گذاشت و آبی هم برای آشامیدن نداشتیم. شهید قجه‌ای گفت صبر کنید الان برایتان آب می‌آورم. به سمت تانکر عراقی رفت و ما هم نگاهش می‌کردیم. شهید قجه‌ای نزدیک تانکر رفت و منتظر شد تا نیروی عراقی از پای تانکر بلند شود. ایشان خیلی خونسرد با قمقمه آب آنجا منتظر ایستاد تا نوبتش شود. وقتی افسر بعثی کارش تمام شد، نگاهی به حسین قجه‌ای انداخت و باورش نمی‌شد نیروی ایرانی تا اینجا آمده باشد. شهید قجه‌ای خیلی خونسرد قمقمه‌ها را آب کرد و آورد، وضو گرفتیم و نشسته نماز خواندیم. دیگر روز شد و شناسایی‌ها را انجام دادیم. غروب که شد حرکت کردیم و به سمت نیرو‌های خودی آمدیم.

در شب عملیات طرح حاج احمد با موفقیت انجام شد؟

بله، شب عملیات نیرو‌ها موفق شدند توپخانه دشمن را بگیرند. عملیات فتح‌المبین با پیروزی کامل به پایان رسید و مأموریت بعدی عملیات آزادسازی جاده اهواز - خرمشهر و شهر خرمشهر بود. از آن به بعد گردان‌ها آمدند اطراف جاده اهواز و آبادان مستقر شدند و کار‌های اداری در شهرک انرژی اتمی انجام می‌شد. آنجا مسئولیت مانور‌ها هم برعهده ما بود و گردان‌ها درخواست مانور می‌کردند. شهید قجه‌ای گفت می‌خواهم یک مانور بگذاری حداقل ۲۰ شهید داشته باشد. من اول از این حرف تعجب کردم، چون حسین حاضر نبود ببیند خون از دماغ یکی از نیروهایش می‌آید پس چطور این حرف را می‌زد. بعد سریع متوجه منظورش شدم که یعنی مانوری بگذار تا شب عملیات از شهدا کاسته شود و بچه‌ها از آتش اولیه دشمن هراسی نداشته باشند و سرعت خودشان را حفظ کنند. مانور خیلی خوبی هم برگزار کردیم و آتش سنگینی برای نیروهایش بدون اینکه کسی آسیب ببیند، داشتیم.

بعد از فتح‌المبین، بلافاصله وارد عملیات بیت‌المقدس شدید؟

شب عملیات من در شهرک انرژی اتمی بودم و دیدم ماشین حاج احمد در حال داخل شدن است. حاج احمد به همراه شهید شهبازی و شهید همت بود. حاج احمد به من گفت آماده شوید امشب عملیات است. آمادگی هم برای عملیات نبود. مثل اینکه در جلسه‌ای در قرارگاه تصمیم گرفته بودند همان شب عملیات را انجام دهند. انگار بیسیم‌های دشمن را شنود کرده و متوجه تحرک دشمن شده و فهمیده بودند دشمن قصد دارد تا چند روز آینده خودش را به رودخانه کارون بچسباند. اگر دشمن به کارون می‌چسبید عبور از کارون برای نیرو‌های ما سخت می‌شد. همان شب به ما گفتند عملیات است و ما سریع آمدیم و نیرو‌ها آماده شدند. خیلی برایمان سخت بود. آن شب شهید قجه‌ای مأموریت داشت از جاده آسفالت عبور و آن سمت جاده نیرو‌های دشمن را منهدم کند تا دیگر دشمن نتواند پاتک بزند. می‌خواستند آرایش دشمن را آن سمت جاده به هم بزنند. شهید قجه‌ای در راه در منطقه‌ای قبل از رسیدن به جاده با دشمن درگیر می‌شود. اگر می‌خواستند از جاده عبور کنند دیگر به روز می‌کشید. همان موقع که شهید قجه‌ای درگیر شد، ما در گردان مالک پشت جاده آسفالت استقرار یافتیم و با نیرو‌های بعثی درگیر شدیم. همان شب حاج احمد تماس گرفت و گفت یک گروهان از بچه‌های مالک را بردارید و به آن سمت جاده بروید و کاری را که قرار بود حسین انجام بدهد، انجام دهید، حسین گیر کرده و تا به جاده برسد دیر می‌شود. آن شب نیرو‌ها را برداشتیم و به آن سمت جاده رفتیم و خوب کار کردیم. پنج، شش کیلومتر از جاده جلو رفتیم و ۶۰۰، ۷۰۰ نفر از بعثی‌ها را اسیر کردیم. تعدادی از نیروهایشان نیز کشته شدند و در نهایت برگشتیم. در همین عملیات به دستم گلوله خورد و مجروح شدم.

درگیری شهید قجه‌ای و نیروهایش در آن منطقه شدید بود؟

درگیری خیلی شدیدی رخ داده بود و دشمن آتش سنگینی می‌ریخت. محور ما هزار متر با گردان شهید قجه‌ای فاصله داشت و حملات و آتش سنگین توپخانه دشمن را که روی سر گردان سلمان می‌ریخت، می‌دیدیم. محل حضور گردان سلمان اوج درگیری نیرو‌های عراقی با نیرو‌های ما بود. با توجه به اینکه سمت چپ گردان سلمان نیرو‌های خودی وجود نداشت، دشمن از آنجا تلاش می‌کرد خط بچه‌های سلمان را بشکند و داخل بیاید و گردان‌های دیگر را محاصره کند. گردان سلمان مردانه مقابل دشمن ایستاد و شهدا و مجروحان زیادی داد و نگذاشت دشمن یک متر هم داخل شود. آن شب درگیری خیلی شدید بود. در آن گیر و دار من سراغ حسین قجه‌ای را گرفتم که گفتند حسین آن سمت خاکریز رفته و کمی بعد خبر شهادت ایشان را شنیدم. وقتی خبر را شنیدم با خودم فکر کردم گردان سلمان قطعاً روحیه‌اش تضعیف می‌شود و همان موقع به ذهنم رسید حاج احمد را مطلع کنم. دیگر به فکرم نرسید از طریق بیسیم این کار را انجام دهم. در جاده خاکی شروع به حرکت کردم و متوجه هیچی نبودم. فقط می‌خواستم خبر را به حاج احمد بدهم تا اتفاقی برای گردان سلمان نیفتد و اگر می‌شود گردان دیگری را جایگزینش کند. وقتی به انرژی اتمی رسیدم، حاج احمد در جلسه بود. دیدم بچه‌های مخابرات هم آنجا هستند و فهمیدم خبری که می‌خواستم بدهم را آن‌ها زودتر داده‌اند. شنیدن خبر شهادت حسین قجه‌ای برای حاج احمد خیلی سنگین بود. حاج احمد چنان محکم به پشت دستش زد که تمام بچه‌ها بیرون ریختند. شهید چراغی بلافاصله پیشم آمد و از من سراغ حسین را گرفت؟ من گفتم مجروح شده. خوشحال شد. گفت همین که شهید نشده جای خوشحالی دارد. اما بعد که خبر شهادت حسین را از حاج احمد شنید خیلی ناراحت شد. اقدام بعدی حاج احمد این بود که شهید چراغی را مأمور خط کرد. این بچه‌ها برای حاج احمد خیلی عزیز بودند. حاج احمد فرزند خودش را راحت‌تر از خودش جدا می‌کرد تا اینکه بخواهد نیروهایش را از خودش جدا کند و به خط بفرستد. آن شب گردان حمزه و شهید چراغی مأموریت پیدا کردند و در نهایت با ایثار شهید قجه‌ای و نیروهایش همه چیز تمام شد و ما بدون شهید قجه‌ای مرحله دوم عملیات را شروع کردیم.

اگر مقاومت گردان سلمان و شهید قجه‌ای نبود چه اتفاقی می‌افتاد؟

اگر شهید قجه‌ای و نیروهایش مقاومت نمی‌کردند شاید ۱۰ گردان دیگر هم از بین می‌رفت. اگر دشمن با این همه تانک پشت خط می‌آمد، خیلی از نیرو‌ها را به شهادت می‌رساند. پیروزی عملیات بیت‌المقدس یعنی مقاومت نیرو‌های سلمان و حسین قجه‌ای. اگر در مرحله اول شکست می‌خوردیم و عملیات موفق نمی‌شد، محال بود به این سادگی از کارون عبور کنیم و خودمان را به جاده آسفالت برسانیم. حاج احمد می‌گفت وقتی حسین قجه‌ای است، من خیالم راحت است و می‌دانم خط شکست نمی‌خورد. خیلی به شهید قجه‌ای ایمان داشت و می‌دانست او حتی تنهایی هم مقاومت می‌کند و اجازه نفوذ به دشمن نمی‌دهد. حاج احمد فداکاری‌های این بزرگمرد را در کردستان دیده بود و خیالش راحت بود. شهید قجه‌ای توکلش به خدا زیاد بود و می‌دانست هر چیزی که خدا بخواهد می‌شود و همه چیز دست خداست. در فتح‌المبین و بیت‌المقدس هوانیروز و نیروی هوایی ارتش نیز سنگ‌تمام گذاشتند و فداکاری کردند. توپخانه ارتش هم در حد توانایی‌هایش خیلی خوب عمل کرد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار