السلام علیکم ..حداقل مختصر توضیح میدادید علت جدایی این دختر از پدر و مادرش را ... و مدت جدایی...و دختر خانم کجا نگهداری می شده که زبان فارسی را بخوبي یاد گرفته است
السلام علیکم ..حداقل مختصر توضیح میدادید علت جدایی این دختر از پدر و مادرش را ... و مدت جدایی...و دختر خانم کجا نگهداری می شده که زبان فارسی را بخوبي یاد گرفته است
پاسخ ها
ش
||
۲۲:۵۴ - ۱۴۰۰/۰۲/۱۴
سلام علیکم علت جدایی این دختر سوریه ای از پدر و مادر حمله داعشی های کثیف بوده یعنی داعشی ها ایشون رو از پدر و مادرشون جدا کردن و این خانم فرار کرده و به ایران پناه آورده و مدت طولانی ایران مونده و زبان فارسی رو یاد گرفته ..ایران عزیز هم پیگیری کرده ، پدر و مادر ایشون رو پیدا کرده ..پدر و مادرشون رو اول بردن زیات آقا امام رضا (مشهد) و بعد آوردن پیش دخترشون ...
بعد آمریکا به ما تروریست!!!!!!!!!
وی ماجرای خارج شدن از محل زندگیاش را اینگونه روایت میکند که: پس از آن که پدرم دید ما در امنیت نیستیم تصمیم گرفت ما را از شهر فراری دهد، او از من خواست که به ایران بیایم چون به لحاظ فرهنگی به ما نزدیک است و امنیت دارد، برای همین با گروهی که از شهر خارج میشدند شبانه از شهر خارج شدم، پدرم میگفت فقط زنده باشید اگر دور هم بودید مهم نیست، اما مادرم التماس میکرد که بمانم، یادآوری این لحظات برایم بسیار سخت است، حتی برادرم را دنبال من فرستاده بود که مرا برگرداند که برادرم در راه از موتور افتاده و مجروح شده بود.
فاطمه در ادامه توضیح داد: یک هفته در راه بودیم تا به دمشق برسیم، بخشی از راه را با اتوبوس و باقی راه را پیادهروی کردیم و در مواجهه با نیروهای داعش جایی مخفی میشدیم تا اینکه به دمشق رسیدیم، شرایط خطرناکی بود چون امکان داشت یا بمیریم و یا اسیر شویم ولی باز ترجیح دادیم که فرار کنیم، حتی آن زمان دو اتوبوس حامل زنها و بچهها در راه گم شد، پس از رسیدن به دمشق به منزل خواهرم رفتم و در آنجا ماندم و کنکور دادم و پس از آن به سفارش پدرم راهی ایران شده و در اینجا مشغول به تحصیل در رشته روانشناسی شدم تا بتوانم به درمان روانهای پریشان مردم آسیبدیده از جنگ در کشورم بپردازم.
این دانشجوی سوری با اشاره به اینکه من زبان فارسی را طی چهارماه آموختم، تصریح کرد: در حال حاضر هفت سال است که ایرانم و پدر و مادرم را ندیدم، خوشحالم که آنها امشب این برنامه را از تلویزیون میبینند، دلم برای خانوادهام خیلی تنگ شده، پدرم مثل یک کوه پشت ما بود و در آن شرایط شجاعانه همه ما را به نقاط امن فرستاد و خودش همراه مادرم در خانه ماندند.