سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: برای آشنایی با شهید راشد صیدی با همسرش آسیه صیدی همکلام شدیم. میان عاشقانههایی که از زبان او روایت میشد، اگرچه به تعلق و وابستگی زیادی بینشان رسیدیم، اما گویی راشد به عشقی والاتر رسیده بود که به همه دلبستگیهای دنیایی پشت پا میزد و شهادت را که خونبهای همان عشق به معبودش بود، گرفت. متن پیش رو حاصل همکلامی ما با آسیه صیدی، همسر شهید مدافع امنیت راشد صیدی است که در چهارم فروردین سال ۰۹ شهید شد.
همسرم راشد متولد سال ۱۳۵۰ روستای دهگلان سنندج بود. ایشان دوران ابتدایی را در روستای پدری به پایان رساند و برای ادامه تحصیل به سنندج رفت. به درس علاقه زیادی داشت و توانست مدرک کارشناسی خود را در رشته اقتصاد از دانشگاه بوعلی سنندج بگیرد. کمی بعد به عنوان کارمند جهاد نفت استخدام شد، اما بعد به خاطر اینکه علاقه زیادی به خدمت در نظام داشت، وارد نیروی انتظامی شد. من و راشد از دوران کودکی با هم بزرگ شده بودیم و شناخت کافی نسبت به هم داشتیم. دانشگاه محل تحصیل هر دوی ما هم یکی بود. کمی بعد من و راشد با هم ازدواج و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. راشد بسیار مهربان، دوستداشتنی و خوشاخلاق بود. در میان همه دوستان و بستگانمان به مهربانی شهره بود و بسیار مهماننواز و مردمدار بود. هرچه داشت به دیگران هم میبخشید. راشد در دوران نوجوانی یتیم شد. برادرش خلیل که سرباز بود، در دوران خدمت به شهادت رسید و پدر و مادرش بعد از شهادت خلیل به رحمت خدا رفتند.
من و راشد زندگی عاشقانهای با هم داشتیم. همیشه من را در تحصیل و کار تشویق میکرد و حامی من بود.
الحمدلله توانستم مدرک دکتری بگیرم و در تمام این مدت، همراهی راشد کمک بزرگی برایم بود. چهارمین روز از فروردین ماه سال ۹۰ بود. تقریباً دو یا سه ساعت قبل از شهادتش به ایشان اطلاع دادند که در سنندج درگیری شده است. من و همسرم با هم بیرون بودیم. رو به من کرد و گفت: من باید بروم، اما آسیه اگر من شهید بشوم، تو همسر شهید میشوی، چندباری این جمله را تکرار کرد. برایم عجیب بود، چون تا آن زمان حرفی از شهادت نمیزد. راشد رفت و همان رفتن به شهادتش ختم شد. متأسفانه گروهی از سلفیها درگیری را در منطقه ایجاد و به سمت خودروی همسرم شلیک کرده بودند که تیر به شاهرگ ایشان اصابت میکند و به شهادت میرسد. در این جریان یک نوجوان ۱۴ ساله و یک سرباز هم به شهادت میرسند.