سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روزهایی که بر ما میگذرد، از صدمین سالروز کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، عبور میکنیم. این رویداد محمل نکات و داعیههای فراوان است که چنین مناسبتی، برای پرداخت بدان مغتنم به نظر میآید. در گفتاورد پی آمده، دکتر یقوب توکلی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به باز خوانی زمینهها و جریانات دخیل در این کودتا پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
ترکتازی انگلستان، به موازات تضعیف دولت قاجار
بینیاز از تذکار است که انقلاب مشروطه در ایران به تضعیف قدرت قاجار منجر شد، بهویژه که دولت انگلستان با توجه به تجربهای که در مهار شورشها بهدست آورده بود، توانست بر موج جنبش مشروطه سوار شود و ایدهها و ذهنیتهای مدنظر خود را با کمک جریان غربگرا در مشروطه بر جنبش سوار و بار کند و بهتدریج جریانهای موافق با غرب و معارض با اهداف ایرانی و اسلامی در ایران را بهنوعی به جریان قدرت و سیاست در ایران نزدیک کند. در این دوره دو قرارداد بسیار مهم ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ منعقد شدند. پیش از این قرارداد نفت دارسی (William Knox D'Arcy) منعقد شده بود. در این دو قرارداد، براساس توافق بین روس و انگلیس، ابتدا قرار بود ایران به سه ناحیه تقسیم شود، ولی در قرارداد ۱۹۱۵، ایران به دو ناحیه تقسیم شد و حتی ناحیه میانی حد واسط دو قدرت را هم برداشتند و کل کشور را بین خودشان تقسیم کردند، ولی وقوع جنبش سوسیالیستی در روسیه و جنگ جهانی اول باعث شد این قرارداد به نتیجه نرسد و با خارج شدن روسیه از جنگ و فضای سیاست ایران، انگلیسیها توانستند در ایران به قدرت بلامنازع تبدیل شوند.
تئوری دولتهای تحتالحمایه
یکی از موضوعاتی که در سالهای اخیر، مطالعات مربوط به آن کاهش پیدا کرده، بحث استعمارشناسی و امپریالیسمشناسی است. جریان اشغال و استعمار با استفاده از چهرههای مختلف و عوامل داخلی به اهدافش دست پیدا میکند. یکی از جریانهای استعماری تاریخ جهان، انگلستان است که مدتها کشورهای مختلف جهان از جمله هندوستان را تحتاستعمار خود درآورده بود. واقعیت این است که بخش سیاست خارجی انگلستان در علم اشغالگری که خود میوه نفوذ است، دانش گستردهای دارد. این جریان استعماری، مانند دیگر جریانها، با استفاده از چهرههای مختلف و عوامل داخلی (نفوذ) به هدفش (اشغال) دست پیدا میکند. شاهد این مدعا جمعیت انگلیسیها در هند مستعمره انگلیس است. جمعیت انگلیسیها در این سرزمین، در روزی که آنها از این کشور خارج شدند، بیش از ۱۵۰ هزار نفر نبود. اوج جمعیت انگلیسیها در هندوستان در طول زمان مستعمره بودن این کشور، ۳۰۰ هزار نفر بود؛ بنابراین آنها با نیروهای خودشان هند را مستعمره نکردند، بلکه با کمک فرقه اسماعیلیه و ایجاد فرقههای مختلف و دامن زدن به اختلاف بین آنها، سیاستهای خود را پیش بردند. واقعیت این است که برای اشغالگری، ابتدا نفوذ انجام میشود و وقتی که نفوذ بسط و قدرت یافت و عوامل خود را تجمیع کرد و توانست بین این عوامل مختلف تجمیع شده، وحدت قدرتی ایجاد کند، بستر عملیات اشغال فراهم میشود. البته عملیات اشغال و استعماری ممکن است از نوع اشغال نظامی یا از طریق قدرتدهی به وابستگان مستقیم و عوامل نفوذیاش باشد. همین امر نشان میدهد که تجربه و مطالعات انگلیسیها در جذب عوامل نفوذی بسیار زیاد است، اما واقعیت این است که انگلیسیها در فرآیند اشغال و بهرهگیری از نفوذ و انتقال منابع و حتی در شکلدهی حقوقی و سازمانی انتقال و غارت منابع، نیز تجربه و مطالعات گستردهای دارند. این واقعیتی است که ما کمتر به آن توجه کردهایم که قدرتهای اشغالگر چگونه طی زمان در حوزه این علم، آگاهی و مهارت چشمگیری پیدا کردهاند. همچنان که چپها و مارکسیستها در علم شورشگری مهارت بیشتری داشتند و جریانهای شورش را بهتر سازماندهی و مدیریت میکردند.
در این دوره، وزارت خارجه انگلستان به این نتیجه رسیده بود که از طریق قرارداد تحتالحمایگی، میتوانند ایران و سایر سرزمینها را تحتپوشش قرار دهند. شاهدیم که قرارداد تحتالحمایگی در عراق به نتیجه رسید. در ایران این قرارداد مشهور به قرارداد لرد کرزن (George Nathaniel Curzon) یا قرارداد سرپرسی کاکس (Sir Percy Zachariah Cox) یا قرارداد وثوقالدوله ـ کاکس است. این قرارداد مبنای تعامل جدید انگلستان با ایران بود و براساس آن قرار بود ارتش و نیروی مالیه ایران را انگلیسیها اداره کنند و در ایران، نیروهای نظامی ما بالاتر از درجه سروانی نداشته باشند و نیروهای پاییندست باشند؛ یعنی عملاً کارهای پرمخاطره و میدانی و خطرپذیر را نیروهای داخلی انجام دهند و فرماندهی و بهرهگیری از منافع و هدایت سازمان نظامی به عهده انگلیسیها باشد. برای تحقق این هدف، در گام نخست آنها تا حدودی سعی کردند آن بخش از نیروهای نظامی ایران را که قبلاً تحتنظر روسیه عمل میکردند، جذب کنند. فرآیند جذب دیویزیون (Division) قزاق را همگان میدانند.
اما واقعیت این است که اعزام نیروهای نظامی و سیاسی و مالیهچی برای انگلستان هزینه داشت، کمااینکه این هزینه در عراق سالانه بیش از ۳۰ میلیون پوند بود و باید ۳۰ میلیون پوند جدید هم در ایران بر انگلستان تحمیل میشد. این دیدگاه لرد کرزن بود، اما در نقطه مقابل، وینستون چرچیل (Sir Winston Leonard Spencer Churchill) که در آن زمان وزیر مستعمرات بود، دیدگاه دیگری را مطرح کرد. او معتقد بود که انگلستان نباید هزینه جدیدی را افزون بر هزینههای ناشی از خسارتهای جنگ، بر اقتصاد خود تحمیل کند، بلکه به جای پرداخت هزینه دولتهای تحتالحمایه به منظور حفظ حکومتهایی که بتوان بر آنها نظارت مستقیم داشت و پرداخت هزینههای ناشی از اشغال و هزینههای تقابل با گروههای ضدانگلیسی و درگیر شدن با منازعات داخلی، باید دولتهایی را در این کشورها بر سر کار بیاوریم که قوام، دوام و ایستادگی آنها منوط به اراده انگلستان باشد و تبدیل به دولتهای متمرکز بشوند، ولی منافعی که انگلستان از این سرزمینها مطالبه میکند، جریان پیدا کنند.
جریانهای مؤثر در کودتای ۱۲۹۹
جریانهایی که در ایران در پس پرده تلاش کردند چنین حکومتی روی کار آید، نیازمند بازخوانی دقیق هستند. در ایران، وزارت خارجه انگلستان خواهان اجرای این پیشنهاد نبود، بلکه وزارت جنگ و نمایندگان ام. آی. سیکس (MI۶) در ایران، سیاست انگلستان را پیگیری میکردند. در انگلستان کسی که پرونده ایران را در دست داشت لرد ناتانیل روچیلد (Nathaniel Mayer Rothschild)، از خانوادههای مشهور یهودی انگلستان بود. ردپای بسیار مؤثر این خانواده قدرتمند در اشغال سرزمین فلسطین نیز مشهود است. وینستون چرچیل، وزیر مستعمرات، هم از ناحیه مادر یهودی بود. من مثل بعضی از دوستانی که مطالعات یهودی دارند، خیلی نگاه توطئهگرانه ندارم و تمام بازیهای دنیا را در دست یهودیها نمیدانم،، اما واقعیت این است که در ام. آی. سیکس و در سیاست خارجی انگلستان، کسانی که از به قدرت رسیدن یک دولت مستقل محلی با اندیشه تعارض با اسلام و تشیع دفاع میکردند، یهودی بودند. با توجه به آنچه گفته شد، قدرت استعماری انگلیس از لوید جورج (David Lloyd George) و وزارت مستعمرات شروع میشد و تا کانون ام. آی. سیکس و رهبری لرد ناتانیل روچیلد یهودی ادامه پیدا میکرد. لرد ناتانیل روچیلد شبکههای داخلی خودش را در ایران داشت. انگشتان داخلی او اردشیرجی و افراد وابسته به او، اعم از ارمنیان، اعضای کمیته آهن، یهودیها، پیروان پارسیان ایرانی مقیم هند - که من آنها را از جامعه زرتشتیان ایران تفکیک میکنم - بودند.
الف) اردشیر جی
همانگونه که گفته شد، نماینده روچیلد یهودی در ایران شخصیتی است که چهرههای گوناگون و جلوههای مختلفی در تاریخ ایران دارد؛ برای نمونه وقتی که وارد مباحث مربوط به جامعه زرتشتیان میشویم، میبینیم که در زمان ناصرالدینشاه، شخصی به نام اردشیرجی، بهعنوان یک روحانی زرتشتی، به نمایندگی از پارسیان زرتشتی مقیم هند، برای رسیدگی به امور زرتشتیان ایران به اینجا میآید. در ابتدا ما با یک چهره روحانی روبهرو هستیم. بعدها اردشیرجی در مواجهه با جریانهایی که تمایلات روشنفکری دارند، ادبیات باستانگرایانه را با آنان به تسهیم و اشتراک میگذارد. در این ادبیات باستانگرایانه، ضدیت شدید با اسلام دیده میشود. در آثار آخوندزاده و پس از او میرزا ملکمخان، تعارض شدید با اسلام بسیار آشکار است. البته در آثار آخوندزاده، این تعارض آشکارتر و روشنتر است و تلاش برای باستانگرایی موهوم و خیالی او، با صراحت جدیتری مشاهده میشود. در سالهای اخیر در فضاهای مجازی، نوعی بهشت خیالی از دوران قبل از اسلام توصیف و تصویر میشود که تا حد زیادی تحتتأثیر ادبیات آخوندزاده است. اردشیرجی چه در فرآیند روابط با جامعه روشنفکری باستانگرا و چه در فرآیند تعامل با تشکیلات فراماسونری حضور دارد. در مطالعه درباره تاریخچه ام. آی. سیکس در ایران مشاهده میکنیم که پایهگذار این سازمان در دوره ناصرالدینشاه، اردشیرجی است. ایشان در مدرسه علوم سیاسی هم در سمت استادی تدریس میکرد و از این فرد در جاهای مختلف، تصاویر گوناگونی مشاهده میشود.
ب) جریان بهائیت
در این زمان چندین جریان فرقهای در ایران شکل گرفته بودند:
۱- جریان شیخیه که در پارهای از مسائل از قبیل ظهور و قیامت و حیات برزخی و حیات امام زمان (عج) و امثال آن، با شیعه اختلاف جدی داشت. این جریان برپایه آموزههای شیخاحمد احسائی شکل گرفته بود.
۲- جریان بابیه که از جریان شیخیه منتزع شده بود و انتزاع آن از جریان شیخیه براساس این اعتقاد بود که تجلی رکن رابعی که در نظریه شیخیه مطرح شده در شخصیت سیدعلیمحمد شیرازی یا سیدعلیمحمد باب است و عقاید بابیه حول محور این فرد شکل گرفته بود.
۳- جریان بهائیت که از دل جریان بابیه بیرون آمد و حول میرزا حسینعلی نوری بهاءالله شکل گرفت. بابیه به دو گروه ازلی و بهایی تقسیم شد. طیف ازلی بیشتر به آموزههای جریان باب پایبند بود، اما جریان بهائیت، پیروان میرزا حسینعلی نوری بهاءالله، اعتقادات عجیب و غریبی مثل حلول روح خداوند در میرزا حسینعلی را مطرح کردند و از حمایت شدید انگلستان هم برخوردار شدند. مرکز اینها هم به عکا انتقال پیدا کرد.
ج) باقی جریانهای داخلی
همانگونه که گفته شد، عوامل لرد ناتانیل روچیلد در ایران، گروه وسیعی از اردشیرجی و برخی ارمنیان و یهودیان تا اعضای کمیته آهن را دربرمیگرفت. در کنار این گروهها باید از عوامل داخلی دیگری یاد کرد که با جریان کودتا پیوند خوردند و در اجرا و موفقیت آن سهیم شدند. جریانهای فراماسونری، جریان صهیونیستی و یهودیهای متصل به جریان صهیونیسم، جریان روشنفکری معارض با اسلام، گروهی از اشراف سیاسی - مثل شوکتالملک علم - که منافع خود را در همراهی با این جریان جدید میدید، چهرههایی مثل میرزایحیی دولتآبادی و میرزاکریمخان رشتی و عوامل مؤثر در ایالات مختلف که هر کدام در منطقه شاهکهایی بودند، نمونهای از این گروهها هستند؛ بنابراین جریانهای مختلف در کودتا حضور و نفوذ داشتند، اما، چون در اینجا بیشتر توجه به جریان بهائیت بود، این جریان پررنگتر شد. البته همه جریانهای مؤثر در این عملیات شایان بحث و بررسی هستند. بهنظر من یکی از بهترین منابعی که در این حوزه در بازشناسی جریانهای منتفع از کودتا اهمیت بسیار دارد کتاب «بهائیت در ایران» است.
مأموریت اردشیر جی به عین الملک هویدا
اردشیرجی از حبیبالله عینالملک هویدا میخواهد که فرماندهی را بهعنوان گزینه جانشین پادشاه قاجار به او معرفی کند. در زمانی که میرزا عباس افندی در عکا حضور دارد، عینالملک هویدا مسئول دفتر و همهکاره امور اوست. او محافل ایران را جست و افسر قدبلند تنومندی به نام رضاخان میرپنج را شناسایی کرد که با بهائیها رفتوآمد و با جریانهای فرقهای ارتباط داشت. البته شخصیت سرلشکر محمد نخجوان هم بررسی شد، اما او به دلیل اینکه نسبت به رضاخان سواد و آگاهی بیشتر و بهروزتری داشت، کنار گذاشته شد. رضاخان به دلیل سطح پایین سواد و اطاعتپذیری بالاتر و خشونت رفتاری بیشتر برگزیده شد. (همانگونه که میدانید، رضاخان به رضا ماکسیم (Maxim) معروف بود؛ چون آنقدر قلدر بود که میتوانست تیربار ماکسیم را بهتنهایی جابهجا کند.) بدین ترتیب هویدا از طریق معرفی رضاخان میرپنج به اردشیرجی، روند پیشرفت رضاخان را محقق ساخت. رضاخان ابتدا فرمانده دیویزیون قزاق شد و سپس فرآیند کودتا تداوم پیدا کرد.
تلاش فرقه بهائیت برای از بین بردن مراکز مقدس شیعی
یکی از اسناد مهمی که در بررسی این دوره پیدا کردیم، خاطرات مرحوم آیتالله صاحبالفصول است. در عربستان سعودی با شکلگیری دولت وهابی، مقابر حضرت ابوطالب (ع) و حضرت خدیجه (س) تخریب شدند و در ایران اعتراضاتی علیه این اقدام شکل گرفت. حاکمیت پهلوی برای ظاهرسازی، نمایندهای را برای اعتراض به عربستان فرستاد که با ملک عبدالعزیز ملاقات و اعتراض علمای ایران را به پادشاه عربستان منتقل کرد. مدتی پس از اعزام این نماینده، شاهد تخریب قبور ائمه بقیع (ع) هستیم. آیتالله صاحبالفصول، از علمای نجف، شخصاً با ملک عبدالعزیز ملاقات و اعتراض علما و خلاف اسلام بودن تخریب قبور را از طرق مذاهب چندگانه بیان کرد. ملک عبدالعزیز در پاسخ به او اظهارکرد: ما چندان موافق این اقدام نبودیم، اما نکته عجیب این است که نمایندهای که دولت شما فرستاد، بیش از افراطیهای ما برای تخریب قبور عجله داشت و اصرار میکرد که تخریب ادامه پیدا کند و کاری هم از دست علما و مردم شیعه ایران برنمیآید.
در شکلگیری مدارس بهائی و مدارس معارض با اسلام و گسترش کشف حجاب قبل از سال ۱۳۱۴ نیز ردپای چهرههای فرهنگی بهائی زن دیده میشود. حتی محمدرضا و خواهرانش در دورهای، در مدارس بهائیها تحصیل کردند. حضور نظامیان و سیاستمداران بهائی، با هدف تأمین حداکثری منافع بهائیان، در کنار جریان روشنفکری باستانگرا که بعضاً تمایلاتی هم به نقد تشیع و ادبیات شیعی و نگاهی هم به ادبیات نقد تشیع از منظر وهابیت دارند، به تقویت جریان بهائیت منجر شد. آثاری که کسروی در نقد تشیع نوشته و بعدها کتاب «اسرار هزار ساله»، انتقال ادبیات جریان روشنفکری است که آبشخور فکری خود در نقد تشیع را از وهابیت گرفته است.
نظری بر مطالعات موجود درباره کودتای سوم اسفند پس از پیروزی انقلاب اسلامی
واقعیت این است که در مطالعات مربوط به کودتای ۱۲۹۹ و شکلگیری نظام سلطه در دوره بعد از جنبش مشروطه و عصر پهلوی، به دلیل اینکه تاریخنگاری انقلاب اسلامی با مسائل دیگری مواجه بود و مشغلههای دیگری داشت، به این حوزه ورود نکرد. اکنون نیز جهتگیری مطالعات به این سمت با مناقشات متعدد و حتی آزار اجتماعی همراه است. این آزار اجتماعی ممکن است حتی در محیطهای دانشگاهی هم باشد و در محیطهای عامه هم در سالهای اخیر اتفاق افتاده است. من مکرر گفتهام یکی از دلایلی که در سالهای اخیر، رضاخان بازسازی و در ذهن بعضی از مردم از جایگاه طاغوت به نوعی قهرمان تبدیل شده است، همین ورود نکردن جریان تاریخنگاری انقلاب به این حوزه و بیتوجهی جریانها و مدیریتهای فرهنگی و - حتی جدیتر و بیرحمانهتر میگویم - عدم فهم مدیریتهای فرهنگی در لزوم پرداختن به این مباحث است؛ از همین رو میبینیم خاطرهای که در حافظه تاریخی مردم از رضاخان شکل گرفته، براساس نوشتههای عناصر شکل گرفته در عصر پهلویها یا تازه جداشده از آنهاست. جریان انقلاب اسلامی در این سالها بهطور جدی به حوزه نقد رضاخان ورود نکرده است. برای ورود جدی به این عرصه، باید سیر مطالعاتی گستردهای طی شود و مجموعهای از آثار و اسناد متعدد مطالعه شوند و مهمتر از همه جمعبندی حوزههای مرتبط با معارف انقلاب در این حوزه تاریخی صورت گیرد و برایش فکر اساسی شود؛ چون ذهن جامعه در حال تغییر است و ورود نکردن به این حوزه به تدریج ما را به نفوذیها در جریان انقلاب اسلامی تبدیل خواهد کرد! این واقعیتی است که متأسفانه نهتنها به آن توجه نشده است، بلکه افرادی هم که مثل ما هشدار و تذکر دادهاند، با تأنف و بیاحترامی مواجه شدهاند.
هدفشناسی طرح و بسط مقولات تاریخی در دوران حاضر
نکته دیگری که در پایان بحث باید به آن اشاره کنم، هدف از طرح بحثهای تاریخی است. من بهعنوان یک معلم تاریخ معتقدم که از تاریخ نه برای خوانش گذشته، بلکه باید برای آوردن آن به زمان حال و ارائه راهکار برای آینده استفاده کرد. مقصود من از طرح این بحث هم فقط روایت یک ماجرای تاریخی نبود، بلکه اشاره به دو نکته بود:
۱- طیفی که دنبال بهرهبرداری از فضای سیاسی است، همیشه وجود داشته است و اشراف ما اینگونه بودهاند. برخی از این طیفها گاه دچار رفتار مخبرالسلطنهای میشوند. مخبرالسلطنه هدایت، منتقد سیاستهای غرب در ایران است و خیلی قبل از جلالآلاحمد و جلال شادمان، نخستین کتاب در نقد غربزدگی در ایران را نوشت. او کسی است که سیاست کشف حجاب را اجرا کرد، اما اجازه نداد خانم خودش از خانه بیرون بیاید و بیحجاب شود. در زمانه ما نیز بسیاری از افراد هستند که رفتار مخبرالسلطنهای دارند. یکی از انتقادها به نظام جمهوری اسلامی این است که عدهای در درون نظام مانع از ورود نیروهای انقلابی به درون نظام شدند و آنها را به حوزههای مطالعاتی، تبلیغی و حوزههای امربهمعروف و نهیازمنکر و حوزههای پرمخاطره سوق دادند و حوزههای مدیریتی را تصاحب و مصادره کردند و اجازه ندادند که این طیف وارد این حوزه شوند و لذا رفتار مخبرالسلطنهای در ایران گسترش پیدا کرد. ما در پس رفتارهای مخبرالسلطنهای حضور طیفها و جریانهای ضداسلامی را شاهد هستیم که بهسرعت با یکدیگر پیوند میخورند و همدیگر را پیدا میکنند.
۲- ما در حال حاضر بهصراحت در معرض نفوذ هستیم؛ نفوذی که هدف خود را رسیدن به سلطه قرار داده است. اگر به فضای نفوذ توجه و تجربه نفوذ تا سلطه را بازآفرینی نکنیم و حلقههای مختلف شکل گرفته در زمان کودتا را مطالعه نکنیم، حالا هم نمیتوانیم به حلقههای مختلف ورود و آگاهی پیدا کنیم؛ بنابراین نکته بسیار مهم و خروجی نهایی این بحثهاست که باید مورد توجه جدی قرار گیرد.