کد خبر: 1037584
تاریخ انتشار: ۱۸ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۴
نگاهی به رمان «فقط بابا می‌تواند من را از خواب بیدار کند»
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: ماجرای داستان «فقط بابا می‌تواند من را از خواب بیدار کند» بعد از پایان جنگ اتفاق می‌افتد. بهنام پسر نوجوانی است که هیچ وقت پدرش را ندیده است. بابای بهنام قبل از به دنیا آمدنش به جبهه می‌رود و اسیر می‌شود. حالا بهنام سال‌هاست آمدن پدرش را لحظه‌شماری می‌کند تا موقع موعود فرا برسد. پدر او از اسارت برمی‌گردد، اما بینایی هر دو چشمش را از دست داده است. بهنام که منتظر چنین واقعه‌ای نبوده است با دیدن پدر از لحاظ عاطفی و روحی به هم می‌ریزد. او نمی‌خواهد بپذیرد که پدرش یک نابیناست. کشمکش و چالش داستان از زمانی آغاز می‌شود که پدر بهنام وارد خانه‌شان می‌شود. بهنام تا آن موقع فقط چهره پدرش را از روی قاب عکس بزرگی دیده که روی دیوار اتاق خانه‌شان نصب است؛ مردی جوان و شاداب، اما حالا پدر از اسارت برگشته‌اش با آن پدری که در ذهنش تصور کرده بسیار متفاوت است. نویسنده در این داستان بیشتر به عواقب و عوارض حوادث بعد از جنگ در زندگی اجتماعی خانواده‌ها پرداخته است. ارتباط برقرار نکردن یک نوجوان امروزی با پدری که قهرمانانه از موطنش دفاع کرده است، موضوع اصلی داستان است. نویسنده در پرداخت داستان قواعد کلیشه‌ای نگارش را کنار گذاشته است و به خاطر اینکه روایتش شکلی امروزی و مدرن به خود بگیرد، داستان را از زبان سه راوی بیان می‌کند؛ راویانی که هر کدام به نوعی مشکلات جسمی و روحی خودشان را در زندگی دارند. راوی اول و اصلی داستان بهنام است که از زبان اول شخص حال، داستان را روایت می‌کند. راوی بعدی داستان رامن است. او که یک نابیناست، صحبت‌هایش را در قالب نامه برای بهنام که دوستش است می‌فرستد. دامن سعی می‌کند به بهنام بفهماند که آدم‌های نابینا هم می‌توانند مثل همه آدم‌ها به زندگی طبیعی‌شان بپردازند و حتی بسیاری از نابینا‌ها از انسان‌های بینا باهوش‌ترند. راوی سوم قصه هم دختر معلول و کندذهنی است به نام یاسمین که بر اثر عوارض جنگ معلول شده است. یاسمین کوچک‌تر از بهنام و همسایه قدیمی آنهاست. با اینکه پدر یاسمین به خاطر معلولیت دخترش او را خیلی دوست ندارد، اما یاسمین هیچ ناامیدی در زندگی‌اش احساس نمی‌کند و نگاهش نسبت به زیبایی‌های زندگی مثبت است. داستان با بی‌محلی‌های بهنام به پدرش و پادرمیانی دوستان و مادر بهنام به اوج می‌رسد. در پایان بهنام که به یک دگردیسی فکری و ذهنی در زندگی رسیده است از فکر‌های بیهوده‌ای که در مورد پدرش می‌کرده پشیمان می‌شود. او حالا با کمک دوستان و پدرش متوجه واقعیت و چرایی جنگی می‌شود که پدر در آن شرکت داشته و بعد می‌فهمد که پدر او چه آدم مهربانی است و چقدر هم او را دوست دارد. مخاطب، اما تا پایان داستان متوجه نمی‌شود که مکان داستان کدام شهر ایران است. از طرفی مستقیم‌گویی و توضیحات اضافی که از زبان دوستان بهنام روایت می‌شود هم گاهی خسته‌کننده وکسالت‌بار و خالی از تعلیق است. از طرفی دیگر، نویسنده در بعضی از قسمت‌های رمان درگیر توضیحات حاشیه‌ای و فرعی داستان می‌شود که از عنصر مهم فضاسازی و توصیف داستان غافل می‌ماند. این رمان در ۲۷۲ صفحه توسط کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است و نویسنده آن مژگان بابا‌مرندی است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار