سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: من به خاطر همه چیز پشیمان میشوم: تصمیماتی که در دهههای گذشته گرفتهام، حرفهای گفته و ناگفتهام، فرصتهای از دست داده و ندادهام، خریدهای جدید و نخریدنها و پسدادنهایم. همه اینها را در ذهن خود زیرورو میکنم و بهدنبال سرنخ میگردم برای چیزی که دربارهاش مطمئن نیستم. تنها چیزی که میدانم این است کمتر پیش میآید که کارهای کرده و نکردهام را بازبینی نکنم. این دقیقاً روش من در بررسی تجربههاست: همراه با شکاکیت و با نگاه به گذشته. احساس میکنم مسافر زمانم، با این تفاوت که بهجای بازگشت به دوران رمباستان یا انقلاب فرانسه، بارها و بارها به دوراهیهای سرنوشتساز یا نهچندان سرنوشتساز در جاده زندگی خودم برمیگردم. برخی از مردم این کار را شلاقزدن به خود میدانند؛ اما من آن را تلاشی مادامالعمر برای آشتیدادن ممکن با واقعیت میشمارم. این یعنی شناخت خود واقعیام. گذشته از اینها ما با تصمیماتمان تعریف میشویم.
کتابهای روانشناسی عامه با موضوع پشیمانی، برای ریشهکن کردن آن، طرحهای آسانی پیشنهاد میکنند. گویی پشیمانی، نوعی ویروس است یا چربی اضافی دور کمر! جنبه دیگری از این نگرشها به پشیمانی، عذابم میدهد. به نظر من این نگرشها نه تنها به طرز بیرحمانهای ضد احساسات، بلکه ضدعقل نیز هستند. جانت لندمن شاعر و روانشناس، در کتاب خود با عنوان «پشیمانی: ماندگاری ممکنها» (۱۹۹۳) میگوید: راحت نبودن ما با پشیمانی، نوعی «ناراحتی وجودی با محدودیتهای کنترل شخصی ما» را نشان میدهد. از زمانی که لندمن کتابش را نوشت، این ایده ریشهدارتر شده است که رفتار و تجربه انسانی را میتوان با تقلیل آن به داده و به بهترین نحو، درک و بهینهسازی کرد. برنامهریزی برای آیندهای بدون پشیمانی، روزبهروز آسانتر میشود؛ برنامهریزی برای بهینهترینشدن تا حد ممکن، طوری که میتوانیم بدون احساس دوسوگرایی، به گذشته نگاه کنیم. زندگی اسرارآمیز نیست؛ بلکه مثل ریاضیات است. تنها کاری که باید بکنیم این است که بهرهوری، مخارج، گامها و میزان دریافت کالریمان را پیگیری کنیم. فقط باید تعداد دوستان، لایکها و دنبالکنندههایمان را بشماریم. تسلط بر تمام جنبههای زندگیمان، توهمی است بسیار قوی که این ابزارها به ما میبخشند. همیشه کاری هست که امروز میتوانیم برای پرهیز از پشیمانی در روز بعد بکنیم. پذیرش پشیمانی یعنی پذیرش شکست و ناتوانی قبلی در کنترل خود. لندمن مینویسد: «در مدلهای تصمیمگیری اقتصادی حاکم، انسانها مانند ماشینحسابند و اولویتهای خود را براساس محاسبات سودمندی و احتمالات تعیین میکنند. شاید پشیمانی را به این دلیل رد میکنیم تا بگوییم بازنده نیستیم یا هرگز بازنده نبودهایم.» در فرهنگی که باور دارد برنده شدن، همهچیز است و موفقیت را سیستمی مطلق و کامل میشمارد، خوشبختی و حتی ارزش اساسی با برندهشدن تعیین میشود. پس تعجبی ندارد که مردم احساس میکنند باید برای ماندن در میدان بازی، پشیمانی را انکار کنند و به عبارت دیگر، شکست را انکار کنند. هرچند هر یک از ما چارچوبی شخصی برای بررسی پشیمانی داریم، استدلال لندمن این است که فرهنگ ما نگرش عملگرا و خردگرا به پشیمانی را ترجیح میدهد. این نگرش که هیجان یا اندیشهپردازی خلاف واقع در آن جایی ندارد، با چارچوبی قهرمانانه ترکیب میکند که هر چیزی کمتر از ایدهآل افلاطونی را با شکست برابر میداند. در چنین محیطی انکار شکست، قدرتی جادویی میگیرد و به واکسنی علیه خود شکست تبدیل میشود. در چنین شرایطی ابراز پشیمانی دست کمی از خطر ندارد و کل سیستم را به فروپاشی تهدید میکند.
لندمن در ابتدا با بیان فواید ممکن پشیمانی نقل قولی از ویلیام فاکنر میآورد. ویلیام فاکنر در سال ۱۹۵۰چنین مینویسد: «گذشته هرگز نمیمیرد. گذشته حتی گذشته هم نیست.» لندمن میگوید موضوع رمانهای شاهکار غالباً درباره پشیمانی است. این پشیمانی درباره پیامدهای یک تصمیم بد است که زندگی قهرمان داستان را در یک دوره طولانی دگرگون میکند. تعجبآور نیست که بزرگترین پشیمانیهای مردم به تحصیلات، شغل و ازدواج مربوط است؛ چراکه تصمیماتی که درباره این مسائل میگیریم آثاری درازمدت و گسترده دارند. نکته مهم پشیمانی این نیست که میکوشیم گذشته را تغییر دهیم، بلکه هدف شفافسازی زمان حال است. این مسئله در طول تاریخ در قلمرو علوم انسانی بوده است. رمانها به ما میگویند که پشیمانی، رفتاری سازنده است و اولین چیزی که پشیمانی (مثل همتای جسمیاش یعنی درد) به ما میآموزد این است که در زمان حال اشتباهی وجود دارد و یک جای کار میلنگد.
چند سال پیش مشغول کار مورد علاقهام بودم تا وقتی که فرصت شغلی دیگری با دستمزد بالاتر برایم پیش آمد. در واقع، دستمزد کار جدید آنقدر بالا بود که متقاعد شدم شغل قبلیام را حتی نمیتوان با این یکی مقایسه کرد. با اینکه هرگز قبلاً تجربه مشابهی نداشتم؛ نمیدانم مبنای این نگرشم چه بود. فرآیند مصاحبه برای شغل جدید، مرموز و پرتنش بود. به همین خاطر مشورتکردن با کسانی که میتوانستند کمکی کنند، دشوار بود. وقتی پیشنهاد را پذیرفتم، از کسی که در قسمت مالی میشناختم، مشورت خواستم. او به من گفت: «مبنای تصمیمت را پول قرار نده. اول تصمیم بگیر که دوست داری کجا باشی و سعی نکن مبارزهای مزایدهای شروع کنی. در نهایت از این کار پشیمان خواهی شد.» این نصیحت از طرف کسی بود که خیلی بیشتر از من پول در میآورد و قطعاً پول برایش هدفی بود که در آن مشورت، آن را فرض گرفته بود، ولی این نکته در مورد شرایط من صادق نبود. با اینکه پول برایم مهمترین مسئله نبود، ولی قابل چشمپوشی هم نبود. من بدون اینکه تمایلی به شنیدن پیشنهادهای متقابل کارفرمایم نشان بدهم، وارد آن شغل شدم. این کار باعث رنجش شد و بلافاصله از این تصمیم پشیمان شدم. در پایان اولین روز کارم، وقتی که دچار ندامت و پریشانی شده بودم، با همان دوستم تماس گرفتم. گفتم: «اشتباه بزرگی مرتکب شدهام.» او گفت: «حالا دیگر خیلی دیر است. تصمیمت را گرفتهای. آب رفته را نمیشود به جوی برگرداند.» چندین سال طول کشید تا بفهمم این دومین نصیحت بد دیگران درباره آن تصمیم بوده است. هر دو تصمیم از دو چیز نشئت میگرفتند: رد کامل اموری که به سختی سنجش پذیرند؛ باور کورکورانه به اینکه اقدام سریع و قاطع برتر است از دوسوگرایی، ابهام و احساسات مختلط.
همه ما به بیراهه رفتهایم؛ چون خردگرایی رها از قید هیجان را برتر میشماریم و به بیان لندمن انسانها را «ماشینحساب» میدانیم. مشکل این است که به ارزشهای مطلق چسبیدهایم و به دام دوگانگیهای کاذب افتادهایم. گاهی ارزیابی ما از واقعیت، ناقص یا منسوخ یا به طرز عجیبی ایدئولوژیک یا بر پایه دوگانگیهای کاذبی مثل خرد در برابر هیجان یا گذشته در برابر حال استوار است.
احساسات مختلط نهتنها ما انسانها را میسازند، بلکه ما را بهمعنای واقعی عاقل میکنند. این احساسات، ما را از راه فرآیندی دیالکتیک به حقایقی پیچیده میرسانند. باید به جای انکار پشیمانی، دوسوگرایی را با آغوش باز بپذیریم. باید برای رسیدن به یک ایدهآل، جدوجهد کنیم؛ یعنی بهگونهای رفتار کنیم که انگار وجود ایدهآلی مطلق ممکن است. در عین حال به یاد داشته باشیم که چنین ایدهآلی وجود ندارد، چون عملاً نتایج تصادفیاند و همه احتمالات باهم وجود دارند.
نقل از وب سایت: ترجمان/ نوشته: کارینا چوکانو/ ترجمه: مجتبی هاتف/ تلخیص: سیمین جم/ مرجع: وب سایت «ایان»