سرویس حوادث جوان آنلاین: هشتم آبان امسال پسر جوانی در تهران سراسیمه به اداره پلیس رفت و گفت دایی ۸۸ساله پولدارش به طور ناگهانی گمشدهاست.
شاکی در توضیح ماجرا گفت: داییام منوچهر سرمایهدار است و گاراژ بزرگ ۴ هزارو ۱۰۰متری حوالی شهرک ولیعصر دارد.
او مدتیها در زمینه راهسازی فعالیت میکرد و در همان گاراژ دستگاههای راهسازی هم مونتاژ میکرد و میفروخت. پس از مرگ همسرش تنها زندگی میکرد و به همین خاطر من و دیگر بستگان نزدیک هر چند وقت یکبار به او سر میزدیم تا اینکه امروز برای دیدنش به گاراژش رفتم که شاگردانش گفتند، او ساعتی قبل برای قدم زدن از گاراژ بیرون رفتهاست. چون داییام همیشه در پارک نزدیک گاراژش قدم میزد به داخل پارک رفتم، اما هر چقدر در پارک گشتم او را پیدا نکردم و از طرفی هم تلفن همراهش خاموش بود که بیشتر نگران شدم و الان احتمال میدهم برای او اتفاق بدی رخ دادهباشد و درخواست کمک دارم.
آزادی گروگان پس از ۳ هفته
با طرح این شکایت تیمی از کارآگاهان ادارهیازدهم پلیس آگاهی به دستور قاضی احسان زمانی، بازپرس شعبهششم دادسرای امور جنایی تهران برای پیدا کردن ردی از مرد سرمایهدار وارد عمل شدند.
بررسیهای مأموران نشان داد همزمان با گمشدن مرد سالخورده خودروی رنوی گرانقیمت وی هم سرقت شدهاست. در حالی که چند هفتهای از حادثه گذشته بود و مأموران پلیس هیچ ردی از مرد پولدار پیدا نکردهبودند، وکیل وی به اداره پلیس رفت و گفت: دقایقی قبل پسر جوانی که مدعی بود با همدستی چند نفر دیگر منوچهر را ربوده است با من تماس گرفت و گفت منوچهر را از اسارتگاه دوستانش فراری داده و الان همراه او در خانه یکی از دوستان منوچهر در شهر قدس مخفی شدهاند. بدین ترتیب مأموران پلیس با گرفتن نیابت قضایی به خانه دوست منوچهر در شهر قدس رفتند و یکی از متهمان را که پسر ۲۹سالهای به نام شاهین است، بازداشت و مرد سرمایهدار را به خانهاش منتقل کردند.
متهم صبح دیروز برای تحقیق به دادسرای امور جنایی منتقل شد و به جرم خود اقرار کرد و مدعی شد که پنجهمدست دیگر او فراری هستند.
متهم در ادامه برای تحقیقات به دستور قاضی احسان زمانی در اختیار کارآگاهان پلیسآگاهی قرار گرفت. تحقیقات برای دستگیری متهمان فراری ادامه دارد.
گفتگو با متهم
شاهین از کجا مرد پولدار را میشناختی؟
من رویهکوبی مبل کار میکردم و محل کارم کنار گاراژ منوچهر بود و او را دور را دور میشناختم.
چه شد که تصمیم گرفتی او را همراه دوستانت بربایی؟
طراح نقشه آدمربایی صاحبکارم بود. او گفت که منوچهر مرد سرمایهدار تنهایی است و اگر او را برباییم پول خوبی گیرمان میآید و از بدبختی و بیپولی نجات پیدا میکنیم. صاحبکارم گفت که این مرد کس و کاری ندارد که دنبال کارش باشد و کسی متوجه آدمربایی او نمیشود. از طرفی من هم درآمد بالایی نداشتم و با ماهی دو، سهمیلیون حقوق هم زندگی را به سختی میگذراندم و از طرفی هم میخواستم، ازدواج کنم و به پول زیادی نیاز داشتم که وسوسه شدم و قبول کردم.
همدستانت را چطور انتخاب کردی؟
دو نفر از دوستان قدیمیام بودند و دو نفر را هم صاحبکارم به من معرفی کرد.
روز حادثه چطور او را ربودید؟
معمولاً منوچهر هر روز ساعتی برای پیادهروی به داخل پارک نزدیک گاراژ میرفت و آن روز هم من در آن نزدیکی زاغزنی او را میکردم تا اینکه از گاراژ بیرون آمد و بعد من و سه نفر از همدستانم با خودروی پراید راه او را سد و به زور سوارش کردیم و بعد طبق نقشه صاحبکارم او را به باغی در نظرآباد بردیم و داخل اتاقی حبس کردیم.
او را شکنجه هم دادید؟
نه، هر چه از او میخواستیم انجام میداد و اصلاً مقاومتی نمیکرد که تصمیم به شکنجه و آزار و اذیت بگیریم.
چه از او خواستید؟
همان روز اول نفر پنجم ما به دستور صاحبکارم به باغ آمد و چند برگه سفید امضاء از منوچهر گرفت و همچنین وکالتنامه فروش گاراژ چند صد میلیاردی را به نام صاحبکارم زد. فکر میکنم صاحبکارم خودروی گرانقیمت او را هم سرقت کردهبود که برای فروش آن هم وکالت نامه گرفت.
شما چه نقشی داشتی؟
من چندهفتهای که او را گروگان گرفتهبودم نگهبانی میدادم که منوچهر فرار نکند.
شما که همان روز اول تمامی وکالت نامهها را از او گرفتید؟
بله، صاحبکارم میخواست بفروشد و به همین خاطر فروش زمانبر بود که چند هفتهای طول کشید.
بعد چه شد؟
چند روز قبل دو همدستم به باغ آمدند و گفتند که مأموریت تمام شده و باید به دستور صاحبکارم منوچهر را به قتل برسانند. وقتی حرفهای آنها را شنیدم شوکه شدم، چون اصلاً قرار ما آدمکشی نبود به همین خاطر خیلی تلاش کردم که منصرفشان کنم و بعد به آنها گفتم که امروز روز خوبی برای کشتن او نیست بهتر استفردا انجام دهیم که قبول کردند. آنها برای انجام کاری از باغ بیرون رفتند که منوچهر به من گفت اگر او را نجات دهم مرا کمک میکند که جرمم کم شود. من هم خیلی دلم برای منوچهر سوخت و دوست هم نداشتم دستم به خون کسی آلوده شود که او را از باغ فراری دادم.
به کجا رفتید؟
ابتدا به خانه مرد پولدار رفتیم و او وسایلش را برداشت و از آنجایی که احتمال میدادم، همدستانم برای پیدا کردن او به خانهاش میروند، او را به خانه خودم بردم و بعد از اینکه حمام رفت به خانه دوستش در شهر قدس رفتیم و از من خواست به وکیلش زنگ بزنم و موضوع فراریاش را خبر بدهم.
چرا پس از فراری دادن منوچهر خودت فرار نکردی؟
من میدانستم که همدستانم از من کینه به دل گرفتند و اگر مرا پیدا کنند بلایی سرم میآورند که تصمیم گرفتم همراه منوچهر باشم، چون او قول داد که به من کمک میکند.