کد خبر: 1028281
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۹ - ۲۲:۳۳
آیا در تربیت فرزندان راه و رسم پدر و مادرتان را پیش می‌گیرید؟
فقط رنگ چشم یا شکل دماغ‌مان نیست که از پدر و مادرمان به ما می‌رسد، در واقع، عقاید، رفتار‌ها و نوع مواجهه آن‌ها با ما تأثیری بسیار عمیق بر شخصیت ما می‌گذارد. تأثیری که خودش را در دوستی‌ها و عاشقی‌هایمان و در تربیت کودکانمان نشان می‌دهد. روانشناسان مدت‌هاست که درباره تجربه کودک از والدینش تحقیق می‌کنند. آن‌ها می‌گویند سبک دلبستگی ما به آن‌ها می‌تواند پیش‌بینی کند که خودمان چگونه والدینی خواهیم شد، اما آیا اگر پدر و مادری بی‌توجه یا بی‌عاطفه داشتیم، لزوماً خودمان هم چنین خواهیم شد؟

سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: پزشک و روانکاوی به نام جان بالبی نخستین کسی بود که تحقیقاتی درباره نظریه دلبستگی انجام داد. از نظر بالبی، نقش والد آن است که «محیطی امن» برای کودک فراهم آورد. نبود چنین تربیتی توانایی کودک را برای اعتماد به دیگران و برقرای رابطه صمیمانه دچار مشکل می‌کند و در موقعیت‌های وخیم، می‌تواند به بیماری روانی منجر شود.


پژوهشگر و روانشناسی به نام ماری آینزورث از بالبی تأثیر گرفت و به مطالعه الگوی روابط مادران و کودکانشان ادامه داد. در دهه ۱۹۶۰ او آزمایشی طراحی کرد که آن را «موقعیت ناآشنا» نامید. آینزورث و همکارانش رفتار مادران و کودکانشان را در محیط آزمایشگاهی بررسی کردند که آخرین مرحله از پروژه مطالعاتی وی درباره روابط مادرانه بود. آن‌ها رفتار کودک را در دو موقعیت مطالعه کردند: وقتی کودک با غریبه‌ای در اتاق تنها می‌ماند و وقتی مادر دوباره به اتاق بازمی‌گشت.

آینزورث با مطالعه رفتار کودکان، سه سبک دلبستگی را تشخیص داد: ایمن، مضطرب و اجتنابی. خروج مادر از اتاق به همراه غریبه، کودکانی را که سبک دلبستگی ایمن داشتند پریشان و ناراحت می‌کرد، اما این کودکان با باز‌گشت مادر به اتاق خوشحال می‌شدند. از سوی دیگر، کودکانی با سبک دلبستگی اضطرابی از غیبت مادرشان مضطرب می‌شدند و غریبه نمی‌توانست آن‌ها را آرام کند. این کودکان وقتی مادر یا دیگر مراقبانشان به اتاق باز‌می‌گشتند، خودشان را به آن‌ها می‌چسبانند، اما به‌سختی آرام می‌گرفتند. غیبت مادر، کودکانی را که سبک دلبستگی اجتنابی داشتند تحت تأثیر قرار نمی‌داد. این کودکان به بازگشت مادر هم توجهی نشان نمی‌دادند. تحقیقات اولیه در باب دلبستگی نشان می‌دهد پیوند مادر- کودک به طرحی اولیه تبدیل می‌شود و الگوی روابط فرد در آینده، بر این اساس شکل می‌گیرد. روانشناس بالینی رابرت کارن در کتاب «دل‌بسته‌شدن» (۱۹۹۴) می‌نویسد: «سایه والدینمان مانند سرنوشت همواره همراه ماست... و مشخص می‌کند آیا می‌توانیم در بزرگ‌سالی به‌درستی عشق دریافت کنیم یا خیر.» به اعتقاد متخصصان حوزه دلبستگی، سرنخ‌هایی که پیوند مادر- کودک با خود به همراه دارد، نشان می‌دهد چگونه به افرادی تبدیل می‌شویم که هستیم. درست همان گونه که رنگ چشم، رنگ مو و حس شوخ‌طبعی را از والدینمان به ارث می‌بریم، سبک دلبستگی را نیز از آن‌ها به ارث می‌بریم. هر یک از این سبک‌ها –اغلب بی‌آنکه بدانیم– بر عاشق‌شدنمان، دوست‌شدنمان و فرزندپروری‌مان تأثیر می‌گذارد.

مری مین، روانشناس بالینی و پژوهشگر حوزه دلبستگی، معتقد است آنچه والدین از تجربه‌های دوران کودکی خودشان به یاد دارند، اغلب ماهیت سبک دلبستگی فرزندانشان را پیشگویی می‌کند. مِین و همکارانش در دهه ۱۹۸۰، با استفاده از آنچه «مصاحبه دلبستگی در بزرگسالی» می‌نامیدند، از والدین سؤالاتی پرسیدند و از آن‌ها خواستند نخستین خاطرات دوران کودکی‌شان را به یاد بیاورند. پژوهشگران دریافتند سبک دلبستگی فرزندان کاملاً شبیه سبک دلبستگی والدینشان بود.

امروزه هیلاری جیکوبس هِندل، نویسنده کتاب «همیشه تقصیر افسردگی نیست» (۲۰۱۸) معتقد است افرادی که سبک دلبستگی اضطرابی دارند، از تر‌ک‌شدن می‌ترسند، سخت می‌کوشند دیگران را خشنود کنند و به نیاز‌های خودشان توجه ندارند. این والدین اغلب زمانی که فرزندانشان به دنبال کسب استقلال هستند، احساس می‌کنند به حال خود رها شده‌اند و ممکن است بیش از اندازه درگیر زندگی فرزندانشان شوند. افراد با سبک دلبستگی ناایمن در بزرگ‌سالی اعتماد به نفس کمتری دارند، به دل‌گرمی و اطمینان خاطر بیشتری نیاز دارند و از افرادی که سبک دلبستگی ایمن دارند، حساس‌ترند.

دانیل زایگِل، روانشناس، و ماری هرتزل، متخصص فرزند‌پروری، در کتاب «فرزند‌پروری از درون به بیرون» (۲۰۰۳) می‌نویسند بزرگسالانی که والدین‌شان همواره در دسترس نبودند و در نتیجه به والدین‌شان دلبستگی ناایمن داشتند، در پرورش فرزندان خودشان اغلب مضطرب و نامطمئن هستند. به گفته نویسندگان این کتاب، این والدین اغلب تعبیر نادرستی از نشانه‌های رفتاری کودکانشان دارند. برای مثال، وقتی کودک اظهار ناامیدی می‌کند، این والدین عموماً در کمک به فرزندانشان بی‌دست‌وپا می‌شوند و مضطربانه می‌کوشند کوچک‌ترین نشانه‌های پریشانی را در فرزندانشان از میان بردارند.

برخلاف والدین اضطرابی که با عجله به کمک فرزندانشان می‌شتابند، والدین اجتنابی از فرزندانشان فاصله می‌گیرند. اگر نیاز‌های والدین اضطرابی در کودکی گاه‌به‌گاه برآورده شده است، نیاز‌های والدین با سبک دلبستگی اجتنابی کاملاً به حال خود رها شده است. جیکوبس هندل می‌نویسد غیبت والدین، تصویری تحریف‌شده از صمیمیت ایجاد می‌کند. به همین دلیل است که والدین با سبک دلبستگی اجتنابی به‌سختی می‌توانند به دیگران اعتماد کنند؛ چراکه صمیمیت امری است که باید از آن اجتناب کرد. نتیجه آنکه وقتی از افراد با سبک دلبستگی اجتنابی خواسته می‌شود از دیگران حتی فرزندانشان مراقبت کنند، احساس می‌کنند باری بر دوششان قرار گرفته است.

زایگل و هرتزل می‌نویسند افرادی که سبک دلبستگی اجتنابی دارند، بی‌آنکه بدانند نشانه‌های پریشانی فرزندانشان را نادیده می‌گیرند. علتش آن است که مراقبان این والدین در کودکی، به‌لحاظ عاطفی غائب بودند. برای مثال، این افراد گریه‌های کودکانشان را به گله و شکایت تعبیر می‌کنند و ممکن است وقتی فرزندشان بیمار یا زخمی است به او بگویند «لوس‌بازی درنیار.» این والدین فرزندانشان را به‌گونه‌ای تربیت می‌کنند که به خود متکی باشند و ویژگی‌هایی از این دست را برای بقا ضروری بدانند.

مری مِین در سال ۱۹۸۹ سبک دلبستگی چهارمی کشف کرد: سبک دلبستگی آشفته. مِین با تکرار آزمایش «موقعیت ناآشنا» دریافت کودکانی که برای آزمایش انتخاب کرده بود، به بازگشت مادرشان به شکل عجیبی واکنش نشان می‌دادند و پاسخ آن‌ها ترکیبی از ترس و رفتار‌های اجتنابی بود. برای مثال، یکی از این کودکان دستانش را مقابل صورتش نگه داشت و کودک دیگر چهار‌دست‌و‌پا به سمت مادرش رفت؛ اما پس از آن به‌سرعت از او دور شد.

آسیب‌های روانی شدید دوران کودکی، مانند بی‌توجهی و سوءاستفاده فیزیکی و عاطفی، باعث ایجاد سبک دلبستگی آشفته می‌شوند. والدین با سبک دلبستگی آشفته بین رفتار‌های اجتنابی و اضطرابی در نوسان‌اند.
اگرچه سبک دلبستگی ما در کودکی شکل می‌گیرد، می‌توانیم آن را در بزرگ‌سالی تغییر دهیم. به گفته زایگل و هرتزل، نخستین گام در شفای زخم‌های دلبستگی آن است که روایت خود را به‌شکلی منسجم درک کنیم. این دو می‌نویسند: «معنا‌دادن به زندگی کمکتان می‌کند دیگران را بهتر درک کنید و رفتار‌هایتان را انتخاب کنید.» شفای زخم‌های دلبستگی با خلق روایتی «منسجم» آغاز می‌شود؛ بدین معنا که باید گذشته را به حال پیوند داد. به‌عنوان روان‌درمانگری که از روش درمان روان‌پویشی استفاده می‌کند، این کار را با ارائه یک تعبیر انجام می‌دهم. برای مثال، به مادری که از کمک‌گرفتن احساس گناه می‌کند، می‌گویم: «احساس می‌کنی گیر افتادی، چون وقتی بچه بودی، اجازه نداشتی به کسی تکیه کنی؟.»

واکنش بیماران به این تعبیر‌ها متفاوت است. واکنش بیمار هر چه باشد، پاسخ من همیشه همدلانه و کنجکاوانه است. مانند بازیگری که خود را برای نقش آماده می‌کند، خودم را به جای بیمار می‌گذارم و تصور می‌کنم چه احساسی دارد. ورود به تجربه آنها، امکان دسترسی به آنچه دست‌نیافتنی است را بیشتر می‌کند. با گذر زمان، روابط درمانی فضایی امن فراهم می‌آورد و بیمار به آن اعتماد می‌کند. بیماران با تکیه بر این امنیت و با حمایت درمانگر می‌توانند به آسیب‌های دوران کودکی و دلبستگی ناسالم خودشان نظم دهند. شکی نیست که روان‌درمانی می‌تواند زخم‌های دلبستگی را ترمیم کند. البته رنج گذشته هرگز کاملاً التیام نمی‌باید. ما فقط می‌آموزیم به‌شکل دیگری با آن برخورد کنیم.

تلخیص از وب سایت ترجمان
/ نوشته: جولی فرگا/ ترجمه: فاطمه زلیکانی
/ مرجع: وب سایت «ایان»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار