روزهای اکنون، موسم نکوداشت متفکر نامدار معاصر، زندهیاد علامه محمدتقی جعفری است. هم از این روی و در بازشناسی تکاپوی مداوم آن بزرگ در تبیین اندیشه دینی و فرهنگسازی بر مدار آن، مقال ذیل به علاقهمندان تقدیم میشود. در این نوشتار، سیره علمی وی به مدد خاطرات برخی نزدیکانش، مورد خوانش تحلیلی قرار گرفته است.
آقای جعفری ابنسینای زمانه ماست!
شخصیت و فرآورده هر متفکری، از دوران تحصیل و مکانت علمی وی میآید. هم از این روی، راز توفیقات زندهیاد علامه محمدتقی جعفری را باید در نخستین دوره حیات وی، یعنی مقطع آموختن و اندوختن یافت. علیرضا جعفری فرزند استاد، در باب مکانت علمی پدر چنین میگوید: «از آنجا که سخن گفتن درباره اینگونه مسائل، از نظر مرحوم پدرم نوعی خودستایی و تمجید از خویش تلقی میشد، درباره این موضوعات چندان صحبتی نمیکردند و لذا آنچه من میدانم، چیزی بیش از دانستههای دیگران نیست. فقط یکی دو نکته را که از خود ایشان شنیدهام، میتوانم نقل کنم. ایشان میفرمودند: مرحوم آیتالله العظمی خوئی به کیفیت سؤالاتی که طلاب مطرح میکردند، بسیار اهمیت میدادند و گاهی که من پرسشی را مطرح میکردم، خشنودی را در چهره ایشان میدیدم! خاطره دیگری که نقل میکردند، از حضور در درس فقه مرحوم آیتالله میلانی بود. مرحوم ابوی در آن دوران، تحقیقی را تحت عنوان حقوق حیوانات در اسلام انجام میدهند و آن را به نظر مرحوم آیتالله میلانی میرسانند. آیتالله میلانی از این بررسی بسیار خشنود میشوند و به مرحوم ابوی میفرمایند: آشیخ محمدتقی! من تا به حال تحقیقی چنین کامل و جامع ندیده بودم! ... ایشان واقعاً از بیان مطالبی که متضمن تعریف و تمجیدی از ایشان بود، ابا داشتند. شاید بتوان جایگاه علمی علامه را از عنایت خاصی که حضرت امام به ایشان داشتند، دریافت. در اوایل انقلاب قرار بود پست فرهنگی مهمی به ایشان واگذار شود. خبر که به مرحوم پدرم رسید، تصمیم گرفتند قبل از اینکه امام حکمی صادر کنند، نزد ایشان بروند و عرض کنند: من شرعاً موظف هستم حکم حضرتعالی را اطاعت کنم، ولی اگر اجازه بفرمایید ترجیح میدهم به تحقیقات علمی و فکری خود بپردازم... امام وقتی این حرف را از پدر میشنوند میفرمایند: شما هر کاری که بکنید خدمت به اسلام و مورد قبول من است. حضرت امام در یکی از محافل به یکی از دوستان فرموده بودند که آقای جعفری ابنسینای زمانه ماست. گذشته از این، نباید از یاد برد که در آن دوره، حقیقتاً زندگی طلبگی با محرومیت، گرسنگی، کار شدید، پیگیری و صبر و تحمل زیاد ملازم بود و واقعاً کسانی که با تمام وجود خواهان علمآموزی بودند، میتوانستند آن شرایط را تحمل کنند. مرحوم ابوی تعریف میکردند که بارها مجبور شده بودند حتی تا سه روز گرسنگی را تحمل کنند! ایشان در نجف هم زندگی سختی داشتند و مرحوم مادرم نقل میکردند که در تابستانهای نجف، زیرزمین بسیار فرسودهای را اجاره کرده بودند که حتی در آن مار پیدا میشد، اما چاره نداشتند، چون گرمای تابستان این شهر طاقتفرسا بود! با تمام این مشکلات ایشان چه در دوره طلبگی و چه پس از آن، لحظهای از مطالعه و پژوهش غافل نبودند و این علاقه، توجه و تمرکز تا آخرین روزهای حیاتشان باقی بود. همواره به تمام کسانی که خواهان تحصیل و تحقیق بودند، میفرمودند: طی این طریق جز با عشق میسر نمیشود.»
پرکاری و تنوع آثار او، جای بحث ندارد!
در باب کارنامه علمی علامه محمدتقی جعفری، همان بِه که به سخنان همدورگان و مراودان علمی او، استناد شود. زندهیاد آیتالله محمد واعظزادهخراسانی از دانشوران پرآوازه معاصر، آغاز و انجام ارتباط خویش با آن فقید سعید را اینگونه روایت کرده است: «اولین دیدار من با ایشان برمیگردد به دوران طلبگیام در زادگاه خود، مشهد مقدس در سالهای حدود ۱۳۲۵ که به مدرسه نواب مشهد برای درس و بحث رفت و آمد داشتم. یک روز سه روحانی جوان را که تازه از نجف اشرف برگشته بودند در فضای مدرسه دیدم که یکی از آنان جناب آقای محمدتقی جعفری تبریزی بود. دو نفر دیگر یکی دانشمند گرامی آقای شیخ محمدرضا لطفی و آقای بروجردی، مدیر کتابفروشی نصر بودند و من تنها در سالهای ۱۳۲۰ و ۱۳۲۱ جناب آقای لطفی را در نجف در مدرسه سیدمحمدکاظم یزدی دیده بودم و با دو تن دیگر سابقه آشنایی نداشتم! پس از مدتی از این دیدار که دقیقاً نمیدانم چند سال طی شد، رفته رفته نام و آوازه علامه جعفری به گوش میرسید. ظاهراً نخستین بار ملاقات با وی در این شرایط هنگامی بود که معظمله به مشهد برای سخنرانی در مدرسه علوی که دانشآموزان را با فرهنگ اسلامی تربیت میکرد، آمده بودند و شبها در آن مدرسه که در آن هنگام در حاشیه میدان بیمارستان امام رضا (ع) واقع بود، سخنرانی میفرمود و من یکی دو شب در آن مجلس حاضر بودم. رفت و آمد علامه جعفری به مشهد و سخنرانیهای ایشان در آن شهر و نیز در تهران که گویا جلسات هفتگی منظمی داشتند، ادامه داشت و شخصیت علمی وی میدرخشید. تا اینکه در سال ۱۳۵۰ با کوشش اینجانب و دیگران در دانشگاه مشهد، کنگره هزاره شیخ طوسی با شرکت دانشمندان داخل و خارج کشور و از جمله چند تن از مستشرقین اروپایی و امریکایی با شکوه خاصی برگزار شد. علامه جعفری هم در آن کنگره شرکت فرمود و در گروه کلام و فلسفه آن کنگره همراه جمعی از متفکران مسلمان و غیرمسلمان، از جمله مرحوم علال الفاسی از کشور مغرب که رئیس کنگره بود، مرتباً حاضر میشد و در بحثها و گفتگوها اظهارنظر میفرمود. موضوع سخنرانی ایشان: قاعده لطف از دیدگاه شیخ طوسی بود که در جلد سوم یادنامه هزاره طوسی چاپ شده است. عکسهایی از ایشان در خلال آن کنگره موجود است. بعدها در کنگرههای اسلامی، بهخصوص پس از انقلاب اسلامی ایران که با ایشان دیدار داشتم، مکرراً میفرمود: دیگر مانند کنگره شیخ طوسی برگزار نشده است! معلوم بود که آن کنگره، نظر ایشان را مانند دیگر حاضران جلب کرده بود. یک بار بعد از ختم کنگره همراه چند تن از میهمانان و یک نوبت دیگر به تنهایی، به منزل ما تشریف آوردند. به هر حال پرکاری علامه جعفری و تنوع آثار ایشان جای بحث ندارد. افراد زیادی از اهل دانش و بینش از شاگردان ایشان هستند و عده زیادتری از مریدان، علاقهمندان و خوانندگان آثار وی بهشمار میآیند. مثلاً مرحوم سیدرضا برقعی، مؤسس دفتر نشر فرهنگ میگفت: شرح مثنوی علامه را مردم میخوانند. به خاطر دارم آخرین بار دیدارم با ایشان در مراسم تکریم نویسنده مسیحی لبنانی آقای جورج جرداق، نویسنده کتاب صوتالعداله الانسانیه بود که من روبهروی علامه جعفری نشسته بودم و از وی راجع به شرح مثنوی میپرسیدم که تمام شده است یا خیر؟ ایشان فرمود: خیلی وقت است پایان یافته است! جورج جرداق به دعوت دانشمند گرامی جناب آقای دکتر احمدی به ایران آمده بود و من اولین بار بود که وی را ملاقات میکردم. از او پرسیدم: به نظر شما کدام جنبه از ابعاد شخصیت علی (ع) مهمتر است؟ جواب داد: بحثهای اجتماعی او!»
مراقب نفوذ افکار انحرافی در دانشگاهها باشید
زندهیاد دکتر احمد احمدی از دیگر مصاحبان علمی علامه محمدتقی جعفری است. او در خاطرات خویش، از بیم مقدس استاد در باب رواج افکار التقاطی و انحرافی در محافل علمی به ویژه دانشگاهها پرده برمیدارد: «قدرشناسی و ذرهپروری از بارزترین و متعالیترین ویژگیهای اخلاقی ایشان بود. استاد کتابی در زمینه حقوق جهانی بشر برای طرح در همایشی در مصر نوشته بودند و پس از اتمام نگارش، آن را به بنده دادند که مطالعه کنم و نظرم را خدمتشان ارائه بدهم. بنده کتاب را مطالعه کردم و چند نکته کوچک را یادآوری کردم. ایشان بهقدری سپاسگزاری و قدردانی کردند که حقیقتاً شرمنده شدم! در سفر هندوستان، ایشان مقالهای را به زبان عربی به کنگره ارائه دادند، اما از آنجا که اغلب حضار در آن کنگره با زبان انگلیسی آشنا بودند، لازم بود مقاله به زبان انگلیسی ترجمه شود. برای این کار دو تن از استادان دانشگاه دعوت شدند که در عین حال استادان برجستهای بودند، اما آشنایی کافی با تعابیر و واژههای فلسفی نداشتند، لذا بنده در هر جا که لازم بود، بهترین واژه معادلی را که به ذهنم میرسید به آنها میگفتم و برای ترجمه مقاله تا ساعت ۳ بعد از نیمهشب کار کردیم! این کار بسیار کوچکی بود که وظیفه خود میدانستم برای آن استاد بزرگوار انجام بدهم، ولی همین کار کوچک بهقدری در نظر آن بزرگوار جلوه کرد که تا پایان عمر، بارها به دیگران گفتند: فلانی مقاله خود را رها کرد و به مقاله من پرداخت! هر چه میگفتم: آقا! این وظیفه من بوده و کاری نبوده است که شما اینقدر روی آن تکیه میکنید، ایشان میگفتند: خیر! اینکه شما کار خودتان را کنار گذاشتید و کار مرا جلوتر از کار خودتان انجام دادید، قابل تقدیر و سپاسگزاری است... در همان سفر مورد دیگری هم پیش آمد که ایشان تا پایان عمر و به دفعات یادآوری میکردند. چند روزی پس از اقامت در هندوستان، یک روز خواستم پیراهن و عمامه خود را بشویم و به ایشان عرض کردم: پیراهن و عمامهشان را بدهند تا بشویم. یادم نیست در حد تعارف باقی ماند یا آنها را شستم، اما ایشان همیشه هر جا که میرسیدند، ذکر میکردند که فلانی این کار را برایم کرد. نکته مهم دیگر اینکه ایشان خود را با دانشجویان و جوانان، در یک فضای واحد و یکسان میدیدند و احساس وظیفه میکردند که با زبانی شیرین و برخوردی دلنشین، معارف دینی و اسلامی را به آنان منتقل کنند. هر گاه که احساس میکردند اعتقادات دینی مردم مورد تهاجم قرار گرفته است، بیدرنگ در میدان حاضر میشدند و رفع شبهه میکردند و به رویارویی با جریانات انحرافی میپرداختند. بسیار نگران نفوذ، التقاط و جریانات انحرافی در دانشگاهها و مخصوصاً قشر جوان بودند. خاطرم هست در سفر آخری که میخواستند برای معالجه به خارج از کشور بروند، همراه عدهای از دوستان برای خداحافظی خدمتشان رسیدیم و ایشان با نگرانی و حتی ملتمسانه از ما میخواستند مراقب نفوذ افکار انحرافی در دانشگاهها باشیم. ما به ایشان اطمینان خاطر دادیم تا جایی که در توان و مقدورمان هست، در برابر این جریانات خواهیم ایستاد و امیدواریم این افکار انحرافی در محیطهای علمی و دانشگاهی ما راه پیدا نکنند. این آخرین دیدار بنده با ایشان بود.»
نماد عینی تلاش برای اتحاد حوزه و دانشگاه
مهندس ایرج حسابی فرزند پروفسور محمود حسابی، از ارتباطات علمی پدرش و علامه محمدتقی جعفری، مشاهدات و خاطرات فراوان دارد. وی بر آن است که تعاملات این دو عالم حوزوی و دانشگاهی، نمادی از تلاش دیرین برای تحقق اتحاد حوزهها و دانشگاههاست: «از چهار، پنجسالگی که همراه پدر به منزل حضرت علامه جعفری در میدان خراسان میرفتم یا ایشان به منزل ما میآمدند، این بزرگوار را میشناختم. علامه بهقدری شوخطبع و با محبت بودند که همیشه دوست داشتم نزدیک ایشان بنشینم. بدیهی است که عمدتاً حرفهایی را که بین پدرم، علما و دانشمندان رد و بدل میشد نمیفهمیدم و حوصلهام سر میرفت، ولی در مورد مرحوم علامه اینطور نبود و با شوق تمام، همراه پدر به منزل ایشان میرفتم، یا هر وقت به منزل ما تشریف میآوردند، بهجای بازی کردن ترجیح میدادم نزد ایشان بنشینم و به حرفهایشان گوش بدهم. صمیمیت و مهربانی استاد علامه نزد فرزندان، برادران و دامادهایشان هم دیده میشود که نشانه اصالت و نجابت خانوادگی و نتیجه تربیت صحیح آن بزرگوار است. در کنار شوخطبعی، مهربانی، صمیمیت و تواضع کمنظیرشان، آزاداندیشی ایشان برای من بسیار دلنشین و جذاب بود. هرگز ندیدم ایشان اینگونه برخورد کنند که، چون در درجه بالای علمی هستند، حرف کسانی را که در این جایگاه نیستند، قبول نکنند. همین ویژگی در مرحوم پدرم هم بود. ایشان تعریف میکردند که شبهای جمعه در منزل یکی از فقها جلسهای با حضور علما و فضلای بزرگ تشکیل میشد. یکی درباره یکی از آقایان مثالی میزند و پروفسور حسابی از نظر علمی چند اشکال به آن مثال میگیرند. طرف وقتی این نقدها را میشنود، بسیار ناراحت میشود و با لحن بدی خطاب به پدر میگوید: حضرت آقا! یعنی کسی که فرنگ نرفته است، کلاه شاپو نمیگذارد، کراوات نمیزند و بلد نیست برقصد از نظر حضرتعالی بیسواد است؟... پروفسور بسیار ناراحت میشوند و مجلس را ترک میکنند! چند ساعت بعد علامه جعفری تشریف آوردند و فرمودند: آقای دکتر! این چه کاری بود که کردید؟ من بعد از رفتن شما همه را قانع کردم که از آن نقدها منظور خاصی نداشتید.
ما درباره وحدت حوزه و دانشگاه حرفهای زیادی شنیدهایم، ولی من تجلی کامل این وحدت را در رفتارهای مرحوم علامه و مرحوم پدرم و جلسات هفتگی منزلمان میدیدم. هر دو از قدرت تحمل بسیار زیادی در شنیدن آرای مخالفان برخوردار بودند و اساساً رمز موفقیت هر دو همین تحملپذیری بود. استاد علامه همیشه برای جلسات روزهای جمعه، زودتر از دیگر استادان میآمدند تا درباره مسائل و کشفیات جدید علمی با پدرم صحبت کنند. در طول ۴۰ سال برگزاری این جلسات، هر جمعه با آقای دکتر درباره علوم جدید صحبت میکردند و گاهی در طول هفته هم اگر به موضوع علمی جدیدی برمیخوردند، قرار میگذاشتند و تشریف میآوردند. گاهی هم وقتی آقای دکتر حسابی مطلبی را توضیح میدادند و به آزمایشهایی اشاره میکردند، استاد علامه اظهار تمایل میکردند که آن آزمایشها را از نزدیک مشاهده کنند و در ساعاتی که دانشجویان در دانشگاه نبودند، به آنجا میرفتند و آزمایشها را از نزدیک میدیدند. گاهی هم پروفسور حسابی به لطف دکتر افشار، تلسکوپی را از مرکز ژئوفیزیک به منزل میآوردند و بعد استاد علامه را دعوت میکردند که بیایند و دو نفری به رصد ستارهها و همچنین بحث علمی میپرداختند. استاد علامه به مباحث علمی علاقه بسیاری داشتند و زمینهساز حضور بزرگان آزاداندیشی، چون آیتالله مطهری در محافل علمی روزهای جمعه منزل ما شدند. به نظر من وحدت حوزه و دانشگاه جز با پشتوانه و مدد چنین بزرگانی میسر نبود و نیست.»
بر آستان جانان
واپسین برگ از دفتر حیات بزرگان فکرت و معرفت همچون سراسر زندگی ایشان، شامل درسها و حکمتهای فراوان و آموختنی است. دکتر غلامرضا جعفری دیگر فرزند علامه محمدتقی جعفری- که وی را در سفر استعلاجی به خارج از کشور همراهی میکرد- از خاطرات آن سفر تلخ میگوید: «بارزترین نکتهای که از آغاز ورود ایشان به نروژ از گفتار و کردار ایشان نمایان شد، این بود که ایشان به عدمبازگشت مجدد به ایران و اینکه دیگر خانه، خانواده و دوستان را نخواهند دید، اطمینان کامل داشتند. بارها در این سفر و به مناسبتهای گوناگون سخن از وصایای خویش به میان میآوردند و در پایان هر بار با جمله «فراموشت نشود» بر آن توصیهها تأکید میورزیدند. این اعتقاد در ایشان آنچنان جدی بود که تلاش من برای دلداری به ایشان هیچگونه تأثیری نبخشید، اما در عین حال نکته جالب توجه این بود که بهرغم این اطمینان، هرگز اثری از اندوه و نداشتن روحیه در ایشان مشاهده نشد و همچنان نشاط و بذلهگوییهای همیشگی ایشان بر جای خود محفوظ بود. بدون شک این روحیه جلوهای از احساس تقرب و شیفتگی به خداوند و نیز روح عرفانی ایشان بود. به یاد دارم در همین سفر پس از آغاز سیر معالجات استاد در لندن و بعد از انجام بررسیهای پزشکی لازم، نیاز به انجام یک عمل جراحی شد که با موفقیت کامل انجام پذیرفت تا جایی که یک هفته پس از آن توانستند تخت بیمارستان را ترک کنند و مطالعه و نگارش خویش را آغاز کنند. روزی که بنا بود عصر آن از بیمارستان مرخص شوند، از ایشان اجازه گرفتم تا برای انجام برخی برنامههای عقبافتاده خود برای یک روز به نروژ بازگردم. همان روز لندن را به قصد اسلو ترک کردم. در اولین دقایق ورود به منزل ناگهان پزشک معالج ایشان از لندن تماس گرفت و خبر تأسفآور سکته مغزی ایشان را به اطلاع من رساند. این واقعه برایم بسیار غیرمنتظره بود؛ زیرا ما از نتایج معالجات و عمل جراحی بسیار راضی بودیم و به هیچ روی انتظار وقوع سکته مغزی را نداشتیم. همان ساعت به لندن بازگشتم و با عجله خود را به بیمارستان رساندم. قبل از آنکه ایشان را ببینم، اطبا عکسهای سیتیاسکن مغزی ایشان را ــ که نشاندهنده وسعت این سکته بود ــ به من نشان دادند. هنگامی که وارد اتاق پدر شدم، دیدم ایشان قدرت تکلم ندارند و قسمت راست بدن ایشان نیز کارآیی ندارد، اما با این همه به محض ورود بنده به اتاق ایشان، با لبخندی که حاکی از رضایت از وضعیتشان بود، از من استقبال کردند. ناگفته نماند ایشان در این حال از عارضه پیشآمده و نیز وضعیت جسمانی خود اطلاع کامل داشتند.»