سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: چاپ ششم کتاب «پوتین قرمزها» به قلم فاطمه بهبودی به تازگی از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این کتاب شامل خاطرات مرتضی بشیری است که در دوران دفاعمقدس بهعنوان بازجو و مدیر جنگ روانی قرارگاه خاتمالانبیا (ص) فعالیت میکرد. از این نویسنده آثار دیگری مثل «من یک کلاهسبزم»، «پاییز ۵۰ سالگی» و «سپیدارهای آن سوی دوله تو» منتشر شده است، اما محتوای بکر «پوتین قرمزها» که به دلایل طبقهبندی امنیتی در مورد آنها با این سطح از جزئیات حرفی زده نشده، مخاطب را با وقایع و اتفاقات جذاب و خواندنی مواجه میکند. «جوان» به بهانه انتشار چاپ جدید و معرفی آن به عنوان کتاب محوری سومین دوره پویش «کتاب قهرمان» با نویسنده این اثر گفتگو کرده است.
انگیزه شما از نگارش کتاب پوتین قرمزها چه بود؟ خودتان به سراغ سوژه رفتید یا به شما معرفی شد؟
سال ۱۳۹۳ بود که آقای سرهنگی پیشنهاد تألیف یک کتاب در حوزه خاطرهنگاری رزمندگان را به بنده دادند. سوژهای هم که به من پیشنهاد دادند مربوط به خاطرات آقای مرتضی بشیری بود. ظاهراً پیش از مطرح کردن این پیشنهاد به بنده، مصاحبهای انجام شده بود و ماحصلش حدود ۴۰، ۵۰ صفحه متن تدوینشده و آماده بود. با این حال من با اصرار فراوان از آقای سرهنگی خواستم که خودم شخصاً با آقای بشیری مصاحبه کنم که ایشان قبول کردند و تقریباً بعد از یکسال و نیم نتیجه آن همین کتاب «پوتین قرمزها» شد. آقای مرتضی بشیری در دوران دفاعمقدس مدیر جنگ روانی ایران و عراق در قرارگاه خاتمالانبیاء بود که تحت فرماندهی شهیدحسن باقری فعالیت میکردند. حلقه وصل آقای سرهنگی و آقای بشیری هم به دوستی این دو نفر در دوران هشت سال دفاعمقدس برمیگردد، زمانی که جناب سرهنگی بهعنوان خبرنگار در اردوگاه اُسرای عراقی حضور داشتند. راوی کتاب «پوتین قرمزها» سابقهای قریب به سه دهه فعالیت سیاسی در وزارت امور خارجه دارد.
وی پیش از حضور در جبهه، با پست کارداری سفارت جمهوری اسلامی ایران در برزیل خدمت کرده و پس از آن کاردار ایران در سومالی و بعدتر سفیر کشورمان در تانزانیا و روآندا و بروندی و مدتی بعد سفیر موزامبیک بوده است.
احتمالاً به دلیل وجود برخی اطلاعات خاص که بهطور معمول بعد از گذشت سالهای متمادی از طبقهبندی خارج میشوند، از طرف آقای بشیری ملاحظاتی وجود داشته است، کمااینکه همانطور که در مقدمه کتاب نوشتهاید در دسترسی به یکسری اسناد و مدارک مرتبط با بازجوییهای صورت گرفته از اسرا که از وزارت خارجه به مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران منتقل شدهاند با مشکلاتی روبهرو بودهاید؛ درست است؟
اسناد مرتبط با بازجوییهایی که از اسرای عراقی صورت گرفته از وزارت امورخارجه به مرکز اسناد و کتابخانه ملی ایران منتقل شده و این مرکز، بنا به قانونی دست و پاگیر، تا ۴۰ سال بعد امکان بازدید، مطالعه یا هرگونه دسترسی به اسناد را از مراجعان سلب کرده است. آن زمان که برای اخذ مجوز دسترسی به این اسناد در حال نامهنگاریهای معمول اداری بودم، متوجه شدم که این جابهجایی به تازگی انجام شده است؛ ضمن اینکه، چون در دوران بازجویی از اسرای عراقی، قرارگاه خاتمالانبیا بخش اطلاعاتی سپاه محسوب میشد، عکسبرداریهای روتین که بهعنوان گرفتن عکس یادگاری در جاهای دیگر امری معمول بوده نیز به ندرت صورت گرفته است. به همین علت فرآیند جمعآوری اسناد مختلف بهخصوص برای به دست آوردن عکسهای مربوط به آن ایام زمان زیادی صَرف شد که به لطف خدا و مساعدت آقای سیدعلیرضا ساداتیفر از آلبوم شخصی ایشان عکسها گردآوری شد. البته برخی از عکسهای اسرا که در کتاب چاپ شده به صورت کپچر شده از روی فیلم نشستهای خبری که آن ایام برگزار گردیده، تهیه شده است. برای جمعآوری اسناد از جمله عکسها زمان زیادی صرف شد، اما با وجود همه سختیها تا آنجا که میشد جنبه استنادی کتاب را با ارائه پینوشتهای تکمیلی و ارائه اسناد و عکسها تکمیل کردم. با همه این مسائل، دریافت اطلاعات از فردی که در دوران جنگ بهعنوان بازجوی افسران ارشد و فرماندهای عراقی فعالیت داشته است، چندان آسان نبود. آقای بشیری به دلیل سابقه دیپلماتیکی که دارند، خیلی دقیق صحبت کرده و با وسواس از واژهها استفاده میکنند. نکته دیگر اینکه با توجه به ممنوعیت ورود من به برخی از مسائل به عنوان نویسنده تصمیم گرفتم فقط به مضامین مهم بپردازم. مخاطب در کتاب «پوتین قرمز ها» که در ۳۹۱ صفحه و مشتمل بر ۳۶ فصل تدوین شده با زندگی فردی و فعالیتهای انقلابی آقای بشیری و چگونگی ورود او از حوزه وزارت خارجه به جبهه و نیز کیفیت ایفای نقش وی بهعنوان یک بازجو در جریان جنگ تحمیلی که سعی دارد اسرای جنگی را تخلیه اطلاعاتی کند، مواجه میشود.
به دلیل وجود ملاحظات خاص امنیتی، برای صدمه نخوردن به روایت و روند منطقی اتفاقات و داستان کتاب چه اقداماتی انجام دادید؟
در ابتدا لازم است که نکتهای را به شما و مخاطبان محترم عرض کنم و آن اینکه خوشبختانه آرام آرام پازل و قسمتهای مغفول مانده در تاریخ جنگ، با بررسی نقش اقشار و طیفهای مختلفی مانند روحانیون، پرستاران، پاسداران، ارتشیها، ورزشکاران، هنرمندان و مردان و زنان رزمنده بسیجی در حال تکمیل است. برای نخستینبار است که کتاب خاطرهای با محوریت موضوع جنگ روانی منتشر میشود و همین مسئله باعث شده است که «پوتین قرمزها» به لحاظ جنس خاطرات جنگ گونه متفاوتی باشد. معمولاً در زمینه کارهای اینچنینی پیش از آغاز گفتگو با راوی خاطرات، جلسه معارفهای برگزار میکنیم و بعد از آگاهی از چند و، چون خاطرات راوی، پرسشهایی را در ارتباط با آن تدوین میکنیم. من به شخصه جز در زمینههای تخصصی از منابع استفاده نمیکنم و معتقدم که مصاحبهکننده باید برای طراحی پرسشهای مختلف توانایی لازم را داشته باشد. من ترجیح میدهم در خاطرهنویسی هم مثل نوشتن رمان، روایت داستانی داشته باشیم. معتقدم که بهرهگیری از شیوههای حرفهای داستاننویسی به جذابیت هر چه بیشتر اثر کمک میکند. البته این را هم عرض کنم که قطعاً چارچوب اصولی و حرفهای مستندنگاری را هم حفظ میکنم. در این اثر راوی «پوتین قرمزها» با توجه به شرایط شغلی در شرح و واگویه خاطرات خود دست به انتخاب میزد، به همین دلیل من را از ایجاد یک روایت پیوسته دور میکرد، اما با این همه سعی کردم ارتباط بین فصلها را حفظ کنم و به سمت ارائه روایتهای منفک نروم. یک نکته دیگر که در مورد «پوتین قرمزها» باید عرض کنم این است که بخشی از خاطرات درج شده در این کتاب، نتیجه گفتگوهایی خارج از روند اصلی مصاحبه من با آقای بشیری بهعنوان راوی کتاب است، موضوعات و اتفاقات جذاب و خواندنی که پس از تأیید و اتقان صحت آنها از سوی ایشان به کلیت کار و مجموع گفتگوها اضافه شدهاند.
وجه تسمیه عنوان کتاب «پوتین قرمزها» چیست؟
افسران و نیروهای رده بالای ارتش عراق، در ایام سپری کردن دوران اسارتشان در اردوگاههای ایرانی پوتینهای قرمزی به پا داشتند که آنها را از افسران رده پایین و سربازان متمایز میکرده و، چون بخش اعظم این کتاب درباره افسران رده بالای رژیم بعثی عراق است، ترجیح دادم از این عنوان برای کتاب استفاده کنم.
کتاب از چه مقطع زمانی شروع میشود و اتفاقات آن پیش میرود؟
جریان و اتفاقات کتاب پوتین قرمزها همزمان از بازه زمانی که عملیات کربلای ۴ انجام شده شروع میشود. فصلهای ابتدایی مشتمل بر روایت و حاوی قسمتی از بازجوییهای آقای بشیری از افسران ارشد عراقی در اردوگاههای ایرانی است و بعد از آن زندگی شخصی راوی و نحوه ورودش به جبهه و نقش او بهعنوان یک بازجوی امنیتی در دوران جنگ تحمیلی شرح داده میشود. یکی از بخشهای کتاب که اتفاقاً بخش جذاب و مفصلی هم هست، مربوط به خاطرات سرهنگ جشعمی است. آن زمان سرهنگ جشعمی بهعنوان فرمانده تیپ کماندویی سپاه هفتم عراق بوده و به جزیره امالرصاص پاتک میزنند که بعد از دستگیری و اسارت وی توسط نیروهای ایرانی این افسر ارشد عراقی به دلیل بیماریاش تحت مداوا قرار میگیرد تا جایی که به دستور پزشک و در کنار داروهایی که مصرف میکرده برایش به صورت اختصاصی و روزانه شیر تهیه میشده تا روند درمان بیماریاش کامل شود و سلامتیاش را به دست بیاورد.
منظورتان این است برای این سرهنگ عراقی که عامل به شهادت رسیدن نیروهای ایرانی در جریان بازپسگیری جزیره امالرصاص بود، چنین کاری انجام میشد؟
بله. در آن دوران به همه اسرای عراقی هفتهای دو سه بار شیر بهعنوان سهمیه تعلق میگرفت، اما از آنجایی که این فرمانده عراقی دچار نوعی بیماری سوءهاضمهای بود، به تشخیص و دستور پزشک مسئولان اردوگاه برای او به غیر از سهمیه هفتگیاش از جاهایی خارج از اردوگاه شیر تهیه میکردند و برای تکمیل شدن روند درمانیاش در اختیار جشعمی قرار میدادند. در واقع مسئولان ایرانی اردوگاه با مبنا قرار دادن حدیثی از رسول اکرم (ص) در رابطه با خوشرفتاری با اسرا ضمن تأمین نیازهای روزانه همه اسرا به صورت ویژه و به منظور تکمیل روند درمانی این فرمانده تیپ نیروهای مخصوص که به کشورمان حمله کردهاند، شیر تهیه کرده و به وی میدادند. لازم به ذکر است که این فرد فرمانده عملیاتی است که در آن رزمندگان بسیاری یا به شهادت رسیدند یا مجروح شدند، یا اینکه تا همین چند سال پیش خبری از آنها در دست نبود. شهدای غواصی که چند سال پیش با حضور فوق تصور مردم در تهران تشییع شدند؛ همان غواصانی که دستهایشان را با سیم خاردار بسته بودند و آنها را درحالیکه اغلب زنده یا مجروح بودند، در زیر خروارها خاک زنده به گور کرده و به شهادت رسانده بودند. این سرهنگی که خاطراتش یکی از بخشهای مفصل کتاب پوتین قرمزهاست و به خاطر بیماریاش مورد درمان نیروهای ایرانی قرار گرفته، فرمانده همان عملیات و پاتکی است که منجر به شهادت مظلومانه نیروهای غواص و خطشکن ما شده است. علت اینکه من این بحث را مطرح کردم، این است تا مخاطب متوجه باشد که این فرد و دیگر فرماندهان و نیروهای بعثی با جوانان و رزمندگان ما که در حال دفاع از کشور و مردمشان بودند، چه کردند و در مقابل نیروهای ایرانی بعد از به اسارت گرفتن این فرمانده تیپ نیروهای مخصوص و دیگر اسرای جنگی عراقی چه رفتاری داشتند.
چه وجه تمایزی بین این کتاب با سایر آثاری که در حوزه ادبیات دفاعمقدس نوشته شده است، وجود دارد؟
لحن سرزنده و با نشاط آقای بشیری به عنوان راوی به همراه نکات روایت نشده دفاعمقدس از منظر اسرای عراقی و همچنین تحول درونی عراقیها، به عنوان وجوه غیرشعاری، بکر و منبعث از حقیقت در این کتاب، برای مخاطبان جذاب و تازه است. خاطرات و روایتهای این کتاب اگر چه از زبان یک رزمنده زبده ایرانی در حوزه عملیات روانی است، اما به گمانم به دلیل جنس مسائل و ارجاعات تاریخی و اسنادی خاصی که در آن مطرح میشود، خواننده حس نمیکند که او چیزی فراتر از حقیقت را روایت میکند و همه آن چیزهایی که از جانب وی گفته میشود، کاملاً باورپذیر است. از آنجایی که این اتفاقات از سوی منابع روایی و تاریخی متعددی گفته شده است، مسئلهای نیست که بشود آن را به نفع یا ضرر کسی مخدوش یا جعل کرد. نکته جالب دیگری که مخاطب با مطالعه پوتین قرمزها متوجه آن میشود اسرای غیرعراقی است که برای کمک به بعثیها با نیروهای رزمنده کشورمان جنگیده و اسیر شده بودند. اسرایی از کشورهای مصر، لبنان، سودان، سومالی، تونس، مراکش، اردن، فلسطین، سوریه، هند، امارات، لیبی، موریتانی، نیجریه و الجزایر.
آیا مخاطب میتواند در کتاب «پوتین قرمزها» نمونه و شاهد مثال مستند و ملموسی در رابطه با این مدعای شما را پیدا کند؟
دو مورد را بهعنوان نمونه برای شما و مخاطبان میگویم که یکی از آنها اسنادش موجود است و دیگری هم راویاش یک افسر ارشد عراقی است. یک فیلم معروفی به نام «شیرین و وحشی» بود که یک کمپانی ایتالیایی، به سفارش و سرمایه دولت بعثی عراق، ساخته بود و الان هم در فضای مجازی موجود است. این فیلم یک مضمون ایرانی و البته دروغین در مورد نوع رفتار ایرانیها با اسرای عراقی را نمایش میدهد. در این فیلم دست اسیر عراقی را به یک ماشین جیپ و دست دیگرش را به جیپ دیگری میبندند. سپس دو ماشین در جهت خلاف حرکت میکنند و دست اسیر عراقی از بدنش کنده میشود. مدتی روی این فیلم مانور تبلیغاتی دادند، درحالیکه اینفیلم کذب محض بود. دکتر حسن قدیری ابیانه که تحصیلکرده ایتالیاست، حُقه سینمایی این قسمت فیلم را شرح داد که چطور بازیگر این نمایش با مهارت دستش را روی سینه و زیر لباس پنهان کرده بود. ایران از شرکت ایتالیایی سازنده فیلم شکایت و ادعای غرامت کرد و تا مدتها این دادخواست در محاکم بینالمللی مطرح بود. نمونه دوم مربوط به فصل دوم کتاب است؛ جایی که آقای بشیری از موقعیت سرهنگ محمدرضا جعفر عباسالجشعمی در سپاه هفتم عراق که فرماندهاش ماهر عبدالرشید معروف به ابوعبدالله بود، سؤال میپرسد که «چه خصوصیتی در شما وجود داشت که جلادی مثل ماهر عبدالرشید به شما علاقهمند میشود؟» جشعمی در پاسخهایش سعی میکند ماهر را فردی احساساتی و اصطلاحاً آدم نشان بدهد و برای اینکه بشیری را به این نتیجه برساند یک خاطرهای را تعریف میکند. جشعمی میگوید: «یکبار با او در حال قدم زدن در یکی از محورهای جنگی بودم که ماهر جهتی را نشان داد و گفت ابو رُسل، برویم آنجا ببینیم چه میکنند! همانطور که میرفتیم دیدیم دو دست و چشمهای یک سرباز ایرانی را بستهاند و استوار عراقی با لگد به دهان او میزند. از دماغ و دهان اسیر خون میآمد و پوتین استوار بدان آغشته بود. ماهر عبدالرشید از دور داد زد روی اسیر دست بلند نکنید! استوار دست نگه داشت. ماهر عتاب کرد چرا اسیر را میزنید؟ استوار گفت به خمینی فحش نمیدهد! ماهر غرید خب از آن طرف آمده، معلوم است فحش نمیدهد! استوار گفت آخر، این ارمنی است، مسلمان نیست! ماهر به مترجم منافقی که آنجا بود گفت به او بگو دو تا فحش بده و خودت را خلاص کن! سرباز ارمنی گفت من به خدا فحش نمیدهم! ماهر با صدای بلند خندید و گفت نمیدانستم خمینی ادعای خدایی کرده! سرباز ارمنی گفت او ادعای خدایی نکرده، اما من هر وقت به چهره این مرد نگاه میکنم، حضرت مسیح را به یاد میآورم. ناسزا گفتن به او ناسزا گفتن به مسیح است. ناسزا گفتن به مسیح ناسزا گفتن به خداست و جسارت به خدا شرط بندگی نیست! ماهر نگاهش را از اسیر گرفت و به چشمهای تکتک حاضران نگاه کرد. سر را به طرف صورت زخمی اسیر چرخاند و چشمهایش آبستن اشک شد. نه فقط ماهر که همه سربازان تحتتأثیر حرفهای اسیر مسیحی قرار گرفتند. ماهر از جمع جدا شد و به طرف عقبه لشکر حرکت کرد. با او همراه شدم. زیر لب گفت محمدرضا، ما داریم با چه کسی میجنگیم؟! این سؤالی بود که من هم بعد از صحبتهای اسیر از خودم پرسیدم. از آن روز حسی مثبت از شخصیت امام در دلم جان گرفت.» از این دست اتفاقات که دو موردش را ذکر کردم در کتاب «پوتین قرمزها» زیاد دیده میشود.
مخاطبان «پوتین قرمزها» را چطور دیدند؟
در یک بخش از کتاب پوتینقرمزها، آقای بشیری خاطرهای تعریف کرد که من را خیلی به فکر واداشت. ایشان تعریف میکند که یک روز سرهنگ جشعمی در صحبت با سربازان عراقی میگوید که وطن ما عراق است و باید به آن پایبند باشیم. در همین بین، متوجه آقای بشیری میشود. خودش را از تکوتا نمیاندازد و از او میپرسد مگر اینطور نیست؟ مگر از پیامبر حدیث نداریم که حب الوطن من الایمان؟ آقای بشیری میگویند درست است، اما وطن کجاست؟! جشعمی میگوید خب معلوم است. وطن شما ایران است و وطن ما عراق! آقای بشیری در پاسخ میگوید نه! وطن ما مرز بین کشورها نیست! وطن ما اسلام است. وطن ما حب علیبنابیطالب است. این حرفهای آقای بشیری بهشدت من را تحتتأثیر قرار داد. این بخش از کتاب را که در صفحه مجازی شخصیام منتشر کردم، بازخوردهای بسیار زیادی داشت؛ از جمله یکی از مخاطبان برایم نوشته بود که پدرش از اطلاعات ارتش بوده و خاطرات برایش جالب بود. کسانی دیگر نوشته بودند که کتاب را یکنفس خوانده و درگیر کتاب شده و از خواندنش لذت بردهاند.
بعد از نوشتن پوتین قرمزها اثر دیگری هم نوشتهاید؟
بعد از پوتین قرمزها، کتاب خاطرات امیر تکاور محمدحسین محیطی را با عنوان «من یک کلاهسبزم» برای مخاطب گروه سنی نوجوان نوشتم. سپس کتاب «سپیدارهای آن سوی دوله تو» را نوشتم که محتوای آن برشی از زندگی دکتر ناصر حیدری است و داستانش در زندان دموکراتها میگذرد. کتاب دیگری هم دارم به اسم «پاییز ۵۰ سالگی» با موضوع خاطرات سردار شهیدمحمد جمالی که از جمله شهدای مدافع حرم بود. شهیدجمالی کسی است که در ایام دفاعمقدس نیز در جبهه حضور داشتهاند. بعد از اتمام دروران جنگ تحمیلی به منظور مقابله و جنگ با اشرار در سیرجان کرمان حاضر میشوند تا اینکه سال ۱۳۹۲ به سوریه میروند و در دمشق به شهادت میرسند.