کد خبر: 1026693
تاریخ انتشار: ۲۱ آبان ۱۳۹۹ - ۰۰:۲۲
مدرسه فقط جایی برای آموزش نیست
وقتی اولین بار خبر تعطیلی مدارس در زمستان سال گذشته اعلام شد، اکثر بچه‌ها خوشحال بودند، اما نمی‌دانستند این «تعطیلی» با هر چیزی که پیش از این به‌عنوان تعطیلی برایش شادی کرده بودند، فرق دارد. حالا بعد از ماه‌ها خانه‌نشینی، پاندمی دیگر برای آن‌ها یک اتفاق نیست، بلکه بخش ماندگاری از تجربه زندگی‌شان است. چیزی است که آن‌ها را از لذت‌ها و فرصت‌های مهم کودکی‌شان محروم کرده؛ دوستانشان، بازی‌هایشان، جنب‌و‌جوش و سرزندگی‌شان را گرفته و غم‌انگیز اینکه معلوم نیست تا چه زمانی قرار است ادامه داشته باشد.
چاوی کارکوسکی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: در ابتدا، پاندمی به بحران نگهداری از بچه‌ها تبدیل شد. مدرسه را امروز تعطیل می‌کردند و فردا هم ممکن بود تعطیل باشد. چه کسی باید کارش را کنار می‌گذاشت تا از بچه‌ها مراقبت کند؟ چه کسی باید همه قرارهایش را لغو می‌کرد؟ بعد معلوم شد قرار نیست مدرسه‌ها باز شود، یک هفته، شاید هم دو هفته، بعد شد یک ماه و در نهایت تا پایان سال تحصیلی. چیزی نگذشت که فهمیدیم از سفر‌های تابستانی هم خبری نیست. حالا تابستان به پایان رسیده و می‌بینیم بچه‌هایمان را از بسیاری چیز‌ها محروم کرده‌ایم، چراکه پاندمی فقط بحران نگهداری از بچه نیست. از برخی جهات، تجربه زندگی واقعی بچه‌های ما را شکل داده و چیز‌های مهمی را از آن‌ها گرفته است. از دیدگاه بچه‌ها، پاندمی به معنای جدایی ناگهانی و جان‌فرسا از مدرسه بوده است. من مادر چهار بچه مدرسه‌ای هستم و همچنین پزشکی که در خط مقدم مقابله با ویروس کووید- ۱۹ مبارزه می‌کنم. مارس، آوریل و می‌نه فقط غیرعادی که واقعاً ترسناک بودند. ما در خانواده برنامه‌هایی ریختیم و طرح‌های پشتیبان را هم آماده کردیم: اگر من مریض شوم چه کار باید بکنیم؟ اگر من و همسرم هر دو مبتلا می‌شدیم چه؟ اگر لازم بود یکی از بچه‌ها بستری شود چه؟ اگر لازم بود من و همسرم هر دو بستری شویم چه؟ طرح‌ها یکی از یکی بدبینانه‌تر بود. با این‌حال هر روز بدون تب و مشکل تنفسی از خواب بیدار می‌شدم. همسرم هم همین‌طور و بچه‌هایمان هم. این نعمت‌ها بی‌نهایت ارزشمندند و من مدام به خاطر آن‌ها شکرگزاری می‌کنم. طی این دوره فرزندانم کار‌ها را پیش می‌بردند؛ بیکار مانده بودند؛ بخش بسیار زیادی از روز را تلویزیون تماشا می‌کردند و خیلی کم‌نور آفتاب را به خودشان می‌دیدند، اما باعث سرگرمی ما بودند، کمک‌حالمان بودند و در غالب مواقع، با هم مهربان بودند. زمان گذشت و گذشت و پاندمی هم با زمان پیش آمد. اوضاع بیمارستان دیگر مثل قبل ترسناک نبود، اما با ادامه تعطیلی مدرسه‌ها، اوضاع خانه ما روزبه‌روز بدتر می‌شد. بچه‌های بزرگ‌ترم کلافه شده بودند و زود از کوره در می‌رفتند. بچه نه‌ساله بلبل زبانم دیگر سر میز شام حرف نمی‌زد. خواب همه‌شان مختل شده بود. دیگر عادی بود که ساعت دو بامداد بچه پنج ساله و بچه ۱۱ ساله‌ام از سر بی‌حوصلگی در آشپزخانه برای خودشان بچرخند. با پزشک بچه‌ها مشورت کردم. کمی ملاتونین خریدم و بعد کمی بیشتر و حالا هر ماه می‌خرم. از تمام این کار‌ها متنفرم.

شبکه‌های اجتماعی را که باز می‌کنم، پر است از پیام دوستان نگرانم. یکی درباره پرخاشگری میان بچه‌هایش پست می‌گذاشت: قبلاً خیلی خوب با هم بازی می‌کردند ولی الان نمی‌شود در یک اتاق رهایشان کرد، حتماً خون و خونریزی می‌شود. دیگری دنبال راهکار برای شب‌ادراری می‌گشت، آن هم برای بچه‌ای که چهار سال پیش او را از پوشک گرفته بودند. دیگران درباره نوجوان‌ها و جوان‌هایشان همکلام می‌شدند، بچه‌هایی که ساعت‌ها یا روز‌ها در اتاق‌شان را می‌بندند و بیرون کشیدنشان کار حضرت فیل است، تازه به شدت کم غذا هم شده‌اند. می‌دانم این شاید رفتاری عادی در نوجوانی باشد، اما آخر این بچه‌ها سه ماه پیش پرانرژی و پرحرف بودند.

این ماجرای خانواده‌های خوشبخت است: کسانی که سرپناهی دارند، از پس تأمین غذا برمی‌آیند، تن‌شان سالم است و شغل ثابتی دارند. شرایط بچه‌هایی که سطح خانواده‌هایشان لب مرزی است یا در این دوران از مرز هم پایین‌تر رفته به مراتب دشوارتر است، اما نقطه اشتراک همه ما دوری از مدرسه است.

برای بعضی بچه‌ها، مدرسه محلی مهم و بنیادی است: منبع تغذیه آنهاست، جایی که از دست بزرگ‌تری کتک نمی‌خورند و در زمستان محلی که می‌توانند روی گرمایش حساب کنند، اما حتی برای بچه‌هایی که نیازهایشان اینقدر جسمی نیست، مدرسه اغلب کل جهان بیرون است. محلی که ارتباطات‌شان در آنجا به والدین‌شان وابسته نیست، جایی که می‌کوشند و شکست می‌خورند و بعد می‌کوشند و موفق می‌شوند. مدرسه جایی است که دوست می‌شوند، دشمن خونی می‌شوند و دوباره دوست می‌شوند. مدرسه جایی است که بچه‌هایم دختر یا پسر من نیستند: خودشان هستند و هر روز به دنبال کشف خود می‌روند. من روانشناس رشد نیستم، فقط یک مادرم، اما همیشه گمان کرده‌ام رشد مستقیم، بی‌وقفه و پرشتاب حالت عادی کودکان در حال رشد است. همانطور که یک کوسه ماهی زنده باید شنا کند، کودک زنده هم مدام باید در حال جنب‌و‌جوش و حرکت باشد. وقتی حرکت رو به جلو متوقف می‌شود، حتماً یک جای کار می‌لنگد. بدون مدرسه، بخش عمده این پیشرفت، یادگیری و چانه‌زنی‌های زنگ تفریح - در واقع بخش مهمی از زندگی کودک در خارج از خانه- از بین می‌رود.

دوستی که معلمی باسابقه است، می‌گفت: «ما برای تصمیم درباره بازگشایی مدارس به درد سر افتاده‌ایم، چون درباره چیستی مدرسه توافق نداریم. بسیاری از معلم‌ها معتقدند اگر از جهت یادگیری آکادمیک به دنبال بهترین نتیجه هستید، باید بچه‌ها را در خانه نگهدارید و یادگیری از راه دور را برای تعداد بالاتری از بچه‌ها به کار بگیرید. اگر از جهت نگهداری بچه‌ها به دنبال بهترین نتیجه هستید، شاید باید برای دانش‌آموزان ابتدایی به سراغ یادگیری فردی در اتاقک‌های کوچک بروید و بگذارید دبیرستانی‌ها در خانه بمانند. اگر از جهت ایجاد فضای اجتماعی معنادار برای بچه‌ها به دنبال بهترین نتیجه هستید، حتماً باید بچه‌ها را به محیطی برگردانید که بتوانند ارتباط چهره‌به‌چهره داشته باشند.»

شاید این حرف درست باشد، اما پیش از این، هرگز مجبور به انتخاب نبوده‌ام. برای بچه‌های من و احتمالاً بچه‌های شما، مدرسه کم و بیش تمام این کارکرد‌های متفاوت را داشت. حالا بدون مدرسه مانده‌ایم و هر چه با شروع سال تحصیلی اتفاق بیفتد، حتماً عادی نیست. شاید مدرسه به صورت فردی بازگشایی شود، شاید هم نه، شاید هم باز و بعد دوباره بسته شود. شاید شما بچه‌هایتان را به مدرسه بفرستید و شاید هم نفرستید. نمی‌دانم کجا زندگی می‌کنید، آنجا میزان شیوع ویروس کرونا چقدر است، آزمایش چند درصد از افراد مثبت می‌شود، مدرسه‌تان برای کاهش خطرات چه راهبرد‌هایی را به کار می‌برد یا آسیب‌پذیری شما چقدر است. حتی نمی‌دانم تحمل خودم چقدر است از امروز تا فردا هیچ چیزی معلوم نیست. فقط می‌دانم که ظاهراً حال بچه‌ها خوب نیست.

تاکنون چیز‌های زیادی را تسلیم کرونا کرده‌ایم، معلوم است دنیای بیرون فرزندانمان هم در آن میان بوده است و بخشی از سلامت روانشان و بیشتر لذت‌هایشان. از تمام این‌ها دست کشیده‌ایم، بی‌آنکه اصلاً متوجه باشیم. حالا باید با این حقیقت کنار بیاییم تا زمانی که دوباره اوضاع بسامان شود. می‌توانستیم مسئله را حل کنیم. می‌شد همه مسیر‌ها را ببندیم، ماسک بزنیم و آنقدر آزمایش بدهیم که رد ارتباط‌ها را پیدا و افراد را قرنطینه کنیم؛ اگر با هم کار می‌کردیم و هدف مشترک‌مان این بود که چیزی را به بچه‌ها بدهیم که به آن نیاز دارند، اما منابع کافی نداشتیم و همچنین از مدیریت یا اولویت‌های مشترک محروم بودیم. این است که کارمان به اینجا کشید.

* منبع: ترجمان/ترجمه: نجمه رمضانی/ مرجع: آتلانتیک
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار