سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: مسجدی متولد ۱۳۷۱ تهران است که فعالیتهای ادبی و نوشتاریاش را از دهه ۴۰ با نشریات محلی جنوب آغاز کرد. او سالها قبل زمانی که نوجوان بود، به همراه خانواده به شهر آبادان مهاجرت میکند و بزرگشده جنوب کشور است و با سبک زندگی شهرها و روستاهای جنوب و آداب و سنن مردمان و جغرافیای آنجا آشنایی کامل دارد و از طرفی به سبب زندگی در آبادان و تحصیل در خرمشهر، جنگ تحمیلی را هم از نزدیک دیدهاست، به همینخاطر در پرداخت و ساختار این رمان بسیار خوب عمل کرده و آنچه به عنوان یک رمان تحویل مخاطب داده، بسیار طبیعی و قابللمس است. نویسنده در فصلهای مختلف داستان به چگونگی آغاز حمله ارتش عراق به خرمشهر و شکلگیری نیروهای مردمی و بومی و مبارزات آنها با عراقیها تا آزادسازی خرمشهر پرداختهاست. از دلایلی که این کار موفقتر نشان میدهد، تجربه نویسنده در سالهای نویسندگی و بومیگرایی او در داستان است، به همین خاطر رمان «وقتی جنگ شروع شد» را هم میتوان جزو داستانهای اقلیمی و جنگی قرار داد و هم یک رمان رئال اجتماعی. وقتی جنگ شروع شد آغازی نوستالژیک و خواندنی دارد. نویسنده با نشان دادن تلویزیون در قهوهخانه چگونگی شروع جنگ در سال ۹۵۳۱ را به خوبی نمایان ساختهاست: «تلویزیون بصره داشت مارش نظامی پخش میکرد. ضمن پخش مارش، سربازان عراقی را نشان میداد که تمرینات مختلفی را انجام میدادند...» یا «.. خیابان ساحلی شلوغ بود. هراس مبهمی از جنگ، در تمام حرکات مردم دیده میشد... بچهها که دستاویزی برای شادی یافته بودند با این یقین که وقایع جدیدی خواهند دید، از هم اکنون دستجاتی متشکل درست کرده و از این طرف شهر به آن طرف شهر میرفتند... آژیرحمله هوایی ساعت ۲ بعدازظهر، این انگیزه را در آنها به وجود آوردهبود...» یا در جایی دیگر وقتی نویسنده، غروب دریا را به زیبایی توصیف میکند: «با نزدیک شدن غروب، رفت و آمد قایقها روی شط، فزونی گرفتهبود. پت ت موتورهای آبی... گاه بوق بلند یک کشتی از جانب گمرک با قدرت فضا را میشکافت و برای لحظهای چند همه صداهای دیگر را در خود فرو میبرد...» نویسنده در طول داستان به زندگی شخصی یکی از اهالی بومی خرمشهر به اسم عبدالکریم پرداختهاست که به طور ناخواسته او و خانوادهاش درگیر ماجراهای جنگ میشوند، البته داستان به جز عبدالکریم به زندگی کاراکترهای دیگری هم اشاره دارد که در ماجراهای اصلی کتاب نقش دارند. یکی از آنها اسد کافهچی است که قهوه خانهاش در مرکز شهر خرمشهر است و افراد بومی زیادی به آنجا رفت وآمد دارند. در یکی از دیالوگهای رمان در صفحه ۵۳۱ کتاب از زبان یکی ازکاراکترهای داستان این گونه میخوانیم: «.. فقط خدا میدونه که مردم خرمشهر چه کار دارن میکنن. به نظر من باید مثل اون قدیما که کندهکاری میکردن و مجسمه قهرمانها رو میساختن، سرتاسر خوزستان باید بشه موزه این فداکاری ها. هر نقطه از خاک خرمشهر یه دنیا فداکاریه...» این رمان جنگی با قطعی رقعی در سال ۱۳۹۸ توسط انتشارات خاموش منتشر شدهاست.