سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بارها برای همه ما پیش آمده است خطایی در مورد کسی کردیم، او را رنجاندیم، دلی را شکستیم، باوری را خرد کردیم، مانعی سر راه کسی شدیم و وقتی متوجه خطایمان شدیم، دو راه پیشرو داشتیم: یا پیگیر قضیه نشدهایم، چون عذرخواهی کردن بسیار برایمان سخت بود و این به این معناست که پذیرفتهایم خطا کردهایم یا با گفتن یک «ببخشید» قضیه را فیصله دادهایم!
یک مثال از اتفاقی که برای شما هم شاید بیفتد
خسته از محل کار به خانه رسیده بودم. بعد از مدتها کار و دوندگی و سر و سامان دادن به همه چیز از اینکه دو روز تعطیل پیشرو داشتم احساس آرامش میکردم. به همه همکارانم سپرده بودم در این دو روز مرا به حال خودم بگذارند تا بتوانم فشارهای این ماه پرکار اخیر را هضم کنم و خود را دریابم. درست همان شب اول متوجه پیام بلند بالای همکار جدیدم مریم شدم که در آن شکایت و گلههای فراوان از یکی دیگر از همکارانم سارا کرده بود. با او تماس گرفتم و متوجه شدم در تمام این مدت که من غرق کار بودم و تلاش میکردم همایشمان به بهترین نحو ممکن انجام شود، همکار مشترکمان سارا مرا زیر ذرهبین خود گرفته و اشکالات کاری و رفتاری مرا شناسایی کرده و با مریم در میان میگذاشته و مریم همه این گفتگوها را به من انتقال داد تا به من بگوید نمیخواهد با آدمهایی که دنبال حرف درآوردن هستند کار کند! بسیار خشمگین شدم. احساس کردم تمام برنامههایی که برای دو روز تعطیل داشتم نقش بر آب شد. وقتی سرکار رفتم کمی دیرتر از همیشه رسیدم و سارا را در حال کمک کردن به دیگران یافتم. او را به گوشهای کشیده و با خشم همه چیزهایی که به گوشم رسیده بود را بر سرش ویران کردم. سارا ابتدا گنگ نگاهم کرد، اما بعد از چند دقیقه از شنیدن حرفهایم فقط آرام اشک ریخت. احساس آرامش کردم. احساس کردم فشار این مدت همه تخلیه شد. با احساس قدرت و آرامش او را به حال خود رها کردم. با اینکه به شدت آرام شدم نمیدانم چرا شب دلم آرام نمیگرفت. آیا تند رفتم؟ آیا لازم است از سارا عذرخواهی کنم؟ چطور این کار را انجام دهم؟ آخر سِمَت من از او بالاتر است! یک ماه کاری فشرده را پشت سر گذاشتیم. همایش به خوبی برگزار شد. همه راضی بودند. چند مشکل کوچک بود که فکر میکنم باید با مسئولمان در میان بگذارم. وقتی در مورد این مشکلات با مریم مشورت کردم او هم معتقد بود باید یک جلسه حضوری با مسئولمان داشته باشیم و این موارد را به او اطلاع دهیم. به نظرم با اطلاع دادن ضعفهای کوچکی که دیدم، میتوانیم برنامههای بعدی را به نحو احسن برگزار کنیم. صبح طبق معمول داشتم مشکل یکی از همکاران را حل میکردم که مسئولمان آمد و خواست با من صحبت کند. روبهروی من ایستاد و گفت و گفت و گفت تا اینکه تمام دنیا بر سرم خراب شد. مریم تمام حرفهای من را به او انتقال داده بود. آن هم به شکل گله و شکایت و زیرآبزنی! همه چیز را به بدترین نحو به او انتقال داده و او به بدترین نحو برداشت کرده بود. چیزی نتوانستم بگویم. حتی نتوانستم از خودم دفاع کنم. احساس کردم از اعتماد من سوء استفاده شده است. احساس کردم مریم برای حفظ جایگاه خودش من را محکوم کرده و حرفهای خودش را از جانب من زده است. فقط اشک ریختم. دست خودم نبود. احساس عمیق مورد قضاوت قرار گرفتن و اعتمادی که از آن سوءاستفاده شده بود من را از پا انداخت.
خشم و تفکر را نمیتوانید آشتی بدهید
افراد در زمانهای ناراحتی و عصبانیت به شیوههای مختلف رفتار میکنند. برخی پرخاشگر شده و با عصبانیت هرچه به ذهنشان میرسد را گفته و انجام میدهند. برخی درون خود فرومیروند و سکوت اختیار میکنند. برخی خود را لایق سرزنش میدانند و خودسرزنشگری را آغاز میکنند و... همه ما ممکن است زمانی از دوست، همسر، همکار و خانوادهمان برنجیم، اما آیا حق داریم با آنها هر طور صلاح دیدیم رفتار کنیم؟ همیشه شنیده و خواندهایم در زمانی که هیجان بالایی را تجربه میکنید نباید تصمیمی بگیرید یا قولی دهید. این هیجان بالا میتواند هیجانی مثل خشم باشد یا هیجانی مثل غم، رنجش، نفرت و حتی شادی یا عشق. اینکه ما نباید در زمانی که هیجان بالایی داریم رفتاری کنیم یا تصمیمی بگیریم به دلیل آن است که بخش هیجانی و بخش منطقی مغز انسان دو بخش مجزا هستند که مانند کلید «روشن/خاموش» لامپ اتاق شما کار میکنند. یعنی در آن واحد نمیتواند هم روشن و هم خاموش باشد. چراغ اتاق شما یا روشن است یا خاموش. بخش هیجانی و بخش تفکر منطقی در مغز نیز همین حالت را دارد. یا بخش هیجانی فعال است یا بخش تفکر منطقی. ما همزمان نمیتوانیم هم سرشار از هیجان باشیم و هم منطقی فکر کنیم. بنابراین در زمانهایی که بخش هیجانی مغزمان فعال است و ما هیجان بالایی را تجربه میکنیم، به شدت خشمگین، به شدت غمگین یا به شدت خوشحال هستیم، بخش تفکر منطقی ما غیرفعال است. بسیار امکانپذیر است رفتارهای پر هیجانی مثل پرخاشگری، فریاد زدن از خشم، جیغ و قهقهه زدن از خوشحالی انجام دهیم. مغز ما در آن لحظه نمیتواند تجزیه و تحلیل منطقی و درستی از موقعیت داشته و تصمیم درستی بگیرد، بنابراین وقتی در حالت خشم احساس میکنیم تنها راه کم شدن خشم و حال بدمان بیان حرفهایمان به طرف مقابل است کاملاً در اشتباه هستیم! حرف زدن در حالت خشم و ناراحتی با فرد دیگر مانند استفراغ کردن در زمانی است که دچار دلپیچه شدهاید! وقتی دلدرد و دلپیچه دارید مدام داروهای شیمیایی و گیاهی مختلف استفاده میکنید تا از حالت تهوع شما کم شود، اما هیچ کدام اثرگذار نیست و به محض آنکه از طریق استفراغ کردن معدهتان خالی شود احساس آرامش میکنید و حتی میتوانید به خواب عمیقی فروروید. در زمان تجربه هیجان بالا وقتی خشم و عصبانیت و حرفهای ناگفتهتان را بر سر دیگری آوار میکنید مانند آن است که حال بدتان را بر سر او بالا آوردهاید یا دیوار امید و آرزویی را که با هم آجر به آجر ساختهاید بر سر او ویران کردهاید. این کار میتواند شما را آرام کند، اما نمیدانید با طرف مقابل چه کردهاید! شاید شما بزرگترین اهداف، باورها و حتی ارزشهای آن فرد را زیر پایتان خرد کرده باشید. شاید او را از تنها راه نجاتش ناامید کرده باشید. شاید در زمان خشم تمام باورهای او را هدف گلولههای خشمتان قرار داده باشید. شما موفق شدید خودتان را آرام کنید و از این بابت احساس قدرت میکنید، اما این تازه ابتدای حال بد طرف مقابل است. طرف مقابلی که گاهی حتی فرصت دفاع از خود را پیدا نکرده است. بسیاری از ما وقتی این متن را میخوانیم و تجربههای مشابهمان را به یاد میآوریم ممکن است بتوانیم کمی خود را به جای دیگری گذاشته و درک کنیم چه شرایط بغرنجی برای او ایجاد کردهایم، بنابراین دچار کمی عذاب وجدان دست و پا شکسته شویم و به این بیندیشیم حال باید چه کنیم؟ از او عذرخواهی کنیم؟ با گفتن یک ببخشید، عصبانی بودم، قضیه را ختم کنیم؟ یا با یک شاخه گل راه را برای آشتی کردن باز کنیم؟ و این تازه ابتدای راه است!
*روانشناس