سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: آموزش و اطلاعرسانی یکی از مهمترین کارکردهای رسانههاست. فضای مجازی و شبکههای اجتماعی هم به رغم اثرات منفی و کژکاردهایی که گاهی برایشان اتفاق میافتد، اما به واسطه فراگیری بالا و دسترسی همگانی میتوانند در زمینه آگاهیبخشی و آموزش نقش مهمی داشته باشند. حالا و با پیداشدن سر و کله ویروس کووید - ۱۹ و محدودیتهای اجتماعی ایجاد شده بهواسطه وجود این ویروس، فضای مجازی و شبکههای اجتماعی از اهمیتی دو چندان برخوردار شدهاند و مردم در جستوجوی اطلاعاتشان بیشتر از گذشته به سراغ این فضا میروند. یکی از پرجستوجوترین کلید واژههای این روزها برای تمام مردم دنیا و از جمله مردم کشور ما هم «ویروس کرونا» ست؛ ویروس عجیب و خطرناکی که مردم دوست دارند دربارهاش بیشتر بدانند. همین ماجرا هم برخی از پزشکان اهل ذوق و ادب را سر شوق آورده و در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی شاهد بروز و ظهور پدیده پزشکان دست به قلم هستیم؛ افرادی که اطلاعات پزشکی را با ذوق و قلم آمیختهاند و هم اطلاعات خوبی به مخاطبان خود میدهند و هم هنرمندانه در ثبت فعالیتهای کادر درمان حضور دارند. برخی از این صفحات هزاران فالوور را جذب خود کردهاند و از این طریق میتوان آگاهیهای لازم را درباره بیماری به دنبالکنندگان صفحات داد. ما هم به صفحات و پستهای برخی از این افراد سری زده ایم و از میان انبوه متنها و محتواهای تولیدشده برخی از آنها را در ادامه برای شما روایت میکنیم.
جنایتکاران اجتماعی و مکافات همهگیر
دکتر مصطفی جلالیفخر که هم متخصص بیماریهای داخلی است و هم منتقد فیلم در صفحه اینستاگرامیاش با تیتر (جنایت و مکافات) نوشت: وقتی بیماری دچار ایست قلبی تنفسی میشود، «کد ۹۹» اعلام میکنند و این یعنی تیم کد بهسرعت بر بالین بیمار حاضر شده و عملیات احیا (CPR) را انجام میدهند و شاید زنده بماند. دیشب در بیمارستان کشیک بودم و آنقدر پشت سر هم کد۹۹ اعلام کردند که یاد فرودگاههای بینالمللی افتادم، وقتی هواپیماها پیدرپی برمیخیزند و فرود میآیند. دیشب، بیشترِ بیماران به توقف رسیده، برای همیشه پرواز کردند و فرودشان در غوغای قیامت خواهد بود و همهشان کرونایی. حتی یک بار همزمان دو بیمار کد خوردند. بیمارستان از کرونا سرریز شده و کم از غائله قیامت ندارد. پیر و جوان و بدون بیماری زمینهای. ورزشکار. مادر باردار. دو برادر که یکی رفت و یکی ماند، فعلاً. زنی که از عروس شدنش یک ماه نگذشته است. شهر، شبیه مزرعه ملخزده است.
این عکس مربوط به یکی از بیماران دیشب است که حوصلهاش سر رفت و رفت. چشمانتظارِ ملاقات پسر خارجنشینش بود و نشد و دیدار به قیامت. در بخشها و آیسییوهای مخصوص کرونا، تخت خالی باقی نمانده و شبیه داستانهای کافکا شده است. یک بار حس کردم عنکبوتی غولآسا در کنجِ آیسییو، به دیوار چسبیده است و یکییکی بیماران را به سمت تارهای چسبنده خود میکشد. هر کدام از ما میتواند همین کسی باشد که دیشب، تمام کرد. شاید او هم فکر میکرد خودش نمیگیرد و نیازی به ماسک ندارد. یا شاید بیگناه بود و قربانی بیمار یا ناقلی شد که ماسک نزده بود. کاش کسانی که ماسک نمیزنند، یا فاصله اجتماعی را رعایت نمیکنند، میفهمیدند که گاه در حد یک «جنایتکار اجتماعی» گناهکارند. با مکافاتی که همه را درگیر میکند.
ویروسی که مثل گرگ به جان کادر درمان افتاده است
دکتر گل رضایی هم در صفحه اینستاگرامش کرونا گرفتن خود را اینگونه روایت کرده است: چند تا سرفه خفیف، یکم تب و بدن درد، با خودم میگفتم چرا چند روز است سرم درد میکند، نکند کرونا دارم و نمیدانم. تو همین فکر و خیالها بودم که اورژانس مرا پیج کرد، چاییام را نصفه روی میز گذاشتم و با عجله به سمت اورژانس دویدم. پسر ۱۸ سالهای که به پمپ بنزین رفته بود تا با کارت سوخت موتورش ۲۰لیتر بنزین قاچاق کند که متأسفانه بنزین روی لباسش ریخته بود و از شدت خوشحالی که قرار است، ۳۰ هزار تومن کاسب شود، متوجه نشده بود. عین تاجرهای فرش که بعد از یک معامله سنگین یک سیگار برگ روشن میکنند، ژستی گرفته بود و سیگار بهمنش را روشن میکند که متوجه میشود، تمام بدنش در حال سوختن است، عین مار خودش را در خاک مالیده بود، ولی دیگر دیر شده بود، حدود ۵۰ درصد از بدنش سوختگی درجه ۲ داشت، با عجله خودم را بالای سرش رساندم، فریاد بود! نعره بود! فقط ضجه بود که از درد میکشید، انگار تمام بدن من سوخته بود هر آنچه مخدر و مسکن بود برایش تجویز کردم ولی باز آرام نمیشد، وقتی گفت: اعتیاد دارم خیلی ناراحت شدم آخر سنی نداشت، به گردنش نگاهی انداختم اگر تا یکساعت دیگر اینتوبه نمیشد، نفسش میرفت، تصمیم گرفتم بیهوشش کنم. اسمش حسین بود، یکی از چیزهایی که مرا بیشتر از هر چیزی اذیت میکرد، واکنشهای حسین بود، انگار مادرش او را سوزانده است، دائم به مادرش گیر میداد، مادر حسین همانطور که گریه و مبهوت به آدمها نگاه میکرد، به سمت من آمد و گریه کنان از من خواست که شماره دخترش را بگیرم. پرسیدم شماره دخترت را میدانی؟ ولی نمیدانست. مستأصل و درمانده گفت: من که سواد ندارم پسرم! به سمت حسین رفتم و در حالی که داد و بیداد میکرد از او خواستم شماره تلفن خواهرش را بدهد، شماره را فریاد میزد، یکدفعه همه اورژانس ساکت شد صفر نه صد و نوزده... با خندهای تلخ گفتم: حسین جان، یکم یواشتر چه خبره؟ گفت آقای دکتر دارم میمیرم. مادر گریهکنان دخترش را در جریان آتشسوزی قرار داد و من حسین را بیهوش کردم، صدایش که قطع شد کل بیمارستان آرام شد. نگاهی به مادر حسین انداختم و گفتم: مادر برو بشین روی صندلی، یکم استراحت کن. با خوشحالی و دعا از من تشکر کرد و من به سمت پاویون راه افتادم، تلفنم زنگ خورد از آزمایشگاه بود، آزمایشم مثبت شده بود و مجبور شدم سیتی ریه بدهم که آن هم مثبت شد و اینک من تنها گوشهای نشستهام و به دردهای این چند روز، به تعریق و تنگی نفسی که دارم فکر میکنم. کرونا عجب ویروس خطرناکی است، یکی یکی عین گرگ، کادر درمان را میدرد و ما فکر میکنیم مرگ فقط برای همسایه است.