سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: «یک نفر صدایم میکند» نام یکی دیگر از مجموعهداستانهای دفاع مقدس است که به قلم آرزو مهبودی توسط انتشارات «یاران شاهد» منتشر شده است. این کتاب از ۱۸داستان کوتاه رئال تشکیل شده است که نیمی از آن در داخل جبهه و در زمان جنگ اتفاق افتاده و نیمی هم در پشت جبهه یا سالها بعداز جنگ. اما از نکات قابل بحث در این کتاب کاراکترهای مرد داستانها هستند. نویسنده داستانها یک خانم است، اما شخصیتهای اول اکثر داستانهایش مرد هستند و او به عنوان یک بانوی نویسنده از زبان مردهای جبهه، داستانها را روایت میکند، به عنوان مثال شخصیت داستانهای «برای زهرا»، «کوسه ماهی»، «مثل حریر»، «حلالیت»، «مرداب»، «من یاتو؟» و «سمندر» داستانهایی هستند که راوی آنها به زبان اول شخص داستان را از قول یک مرد برای مخاطب روایت میکند.
در عالم ادبیات و داستاننویسی جهان کارهای ماندگاری وجود دارد که شخصیت اول داستان یک زن بوده که یک نویسنده مرد قصهاش را روایت کرده است و بالعکس، اما در زاویه دید اول شخص مفرد، هر چقدر هم یک زن بتواند روحیات و رفتار و گفتار یک مرد را به تصویر بکشد باز هم اصل قصه حالتی خیلی طبیعی پیدا نمیکند، چون به هر حال هیچ زن یا مرد شاعر یا نویسندهای بهتر از خودش نمیتواند حال و هوا و روحیات شخصیاش را برای مخاطب بازگو کند و دقیقاً مثل زنی میماند که با سبیل مصنوعی، رل یک مرد را در فیلم یا نمایشی بازی کند که این کار هر چقدر هم ماهرانه انجام شود باز رگههایی از تصنعی بودن در آن مشهود است.
نویسنده کتاب شاید به دلیل اینکه داستانها مربوط به جنگ و دفاع مقدس بوده ناچار شده که قصه قهرمان داستانهایش را از میان مردها انتخاب کند و به جای آنها هم حرف بزند. در این جور مواقع زمانی این اثر قابل دفاعتر است که نویسنده داستان، از زبان سوم شخص یا دانای کل قصه زندگی مردها را تعریف میکرد و دوم اینکه از ۱۰ تا داستان حداقل راوی مستقیم یک یا دو تا از قصههایش را مردان تشکیل میدادند، نه بیشتر، البته نویسنده با این شناختی که از حال و هوای جنگ و ساختار این گونه پیرنگها دارد، اگر میتوانست با پرداختن بیشتر به زندگی زنها، به نقش پررنگ و قابل انکار آنها در جبهه و پشت جبهه اشاره میکرد، مطمئناً موفقتر بود.
یکی دیگر از مواردی که در این مجموعه به چشم میخورد، استفاده از جملات و کلماتی است که از لحاظ نگارش قدری نامفهومند، مثل «قابله آیتالکرسی خواند و فوت کرد به زن.» (ص۲۳) که بهتر بود مینوشت به طرف زن فوت کرد یا در جایی دیگر نوشته شده: «دخترک از میان برف و شلاب! راه باز میکرد و جلو میرفت» (صفحه ۷۱) کلمه «شلاب» را ما در فرهنگ و لغت فارسی نداریم و از این اصطلاح بیشتر در زبان مازندرانی استفاده میشود، در صورتی که نویسنده اهل شیراز به مکان و جغرافیای بومی این داستان اشارهای نکرده است. در جایی دیگر اینطور میخوانیم که: «ماشین پشت سریام با بوق کشدار و زشتی! به تندی مارا رد میکند.» (صفحه۲۰) اولاً ما بوق قشنگ یا زشت نداریم، بوق آهسته، محکم، کوتاه یا بلند داریم و همان واژه «کشدار» کل مفهوم جمله را میرساند و ثانیاً جمله «به تندی ما را رد میکند» کاملاً اشتباه و نامفهوم است. یکی دیگر از داستانهای این مجموعه به نام «من یا تو؟» (صفحه ۹۱) شباهت زیادی به داستان «دو کبوتر، دو پنجره و یک پرواز» سیدمهدی شجاعی دارد و انگار کلیشه و کپی همان داستان است که شخصیتهای اصلی آن دو برادر دوقلو هستند که هر دو باهم به جبهه میآیند و در فاصله کمی از هم شهید میشوند. در مورد داستان شجاعی قبلاً در همین ستون صحبت شده است.
حال این تأثیر را نمیتوان به صراحت گفت که عمدی بوده یا سهوی... روی هم رفته یکی از نکات قابل توجه در مجموعه داستان «یک نفر صدایم میکند»، این است که علاوه بر داشتن چند داستان تأثیرگذار و ماندگار، نویسنده با مهارت توانسته با پرداخت و ساختاری موفق، موقعیت قابل قبولی از صحنهها و اتفاقهای دوران جنگ را پیش روی مخاطب بگذارد.