کد خبر: 1014587
تاریخ انتشار: ۲۰ مرداد ۱۳۹۹ - ۰۶:۳۰
یک ماجرای ساده از واکنش ما در برابر کمبود‌ها
بسیاری از ما در برابر برخی کمبود‌ها و نارسایی‌های کوچک هم ممکن است واکنش‌های بزرگی از خود نشان دهیم و این درماندگی تنها در مورد مسائل بزرگ و پیچیده به وجود نمی‌آید. هزار جور فکر گوناگون از ذهنم می‌گذشت و من برای هر یک از آن‌ها کار مفیدی نداشتم جز اینکه فکر دیگری را به آن اضافه کنم
هما ایرانی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: خواستم درباره کمبود‌ها بنویسم که مشکلی پیش آمد. نشستم پای کامپیوتر که متوجه شدم اشکالی در آن به وجود آمده است. گویا در اثر جا‌به‌جایی آن و باز و بسته کردن سیم‌ها و کابل‌هایش، اشکالی فنی پیش آمده و رنگ نمایشگر آن از سفید به صورتی تغییر رنگ داده بود. سیم‌ها و کابل‌ها را دوباره باز و بسته کردم تا شاید صفحه‌ای که برای نوشتن باز کرده‌ام دوباره به رنگ سفید در بیاید، اما فایده‌ای نداشت. پوست انگشتانم خراشیده شد، اما رنگ زمینه تصویر سفید نشد که نشد. این رنگ صورتی گاه به آبی تغییر رنگ می‌داد و همین امیدوارم می‌کرد تا بلکه دوباره رنگ سفید هم سر و کله‌اش پیدا بشود. کلافه شده بودم، مطلبی که باید برای درج در روزنامه می‌نوشتم و کامپیوتری که همه چیز را صورتی نشان می‌داد، درمانده‌ام کرده بود. از نوشتن منصرف شدم. نوعی پریشانی روحی در وجودم پیدا شده بود، آن هم تنها برای پیش آمدن مشکلی در ابزار نوشتنم. تنها با یک مشکل فنی ساده دچار رفتار‌های افسرده‌گونه شده بودم. رفتار و عکس‌العملم را دوست نداشتم، ولی انجامش می‌دادم. می‌خواستم کاری کنم ولی دیگر نوعی ناامیدی پیدا کرده بودم. قرار بود بنشینم و درباره کمبود‌ها و برخورد ما با کمبود‌های زندگی‌مان و هر آنچه به این مقوله مربوط است مطلب بنویسم که خود با یک کمبودی که برایم پیش آمد، دچار سردرگمی شده بودم.

باور این ماجرا شاید کمی سخت باشد ولی کسانی که این جور درماندگی‌ها را تجربه کرده‌اند درک می‌کنند که بسیاری از ما در برابر برخی کمبود‌ها و نارسایی‌های کوچک هم ممکن است واکنش‌های بزرگی از خود نشان دهیم و این درماندگی تنها در مورد مسائل بزرگ و پیچیده به وجود نمی‌آید. هزار جور فکر گوناگون از ذهنم می‌گذشت و من برای هر یک از آن‌ها کار مفیدی نداشتم جز اینکه فکر دیگری را به آن اضافه کنم. آن همه فکر و، اما و اگر که روی هم در ذهنم انباشته می‌شد، اعتماد به نفسم را پایین آورده بود. با یکی از دوستانم که در امور فنی رایانه، واردتر از من بود تماس گرفتم و راهنمایی خواستم. او گفت که به احتمال زیاد مشکل از کابلی است که نمایشگر را به سخت افزار کامپیوتر متصل می‌کند و گفت که شاید با شل و سفت کردن آن و باز و بسته کردن دوباره‌اش بتوانم درستش کنم. دیگر خیالم راحت بود که دست کم لازم نیست کیس را بردارم و از خانه بیرون ببرم، به ویژه که تعمیرکار مطمئنی را هم که بتوانم کیس را با آن همه عکس و فیلم شخصی که درونش بود به دست او بسپارم، نمی‌شناختم. بنابر توصیه دوستم، کابل‌ها را باز هم زیر و رو کردم ولی نتیجه‌ای نداشت. تصویر هنوز صورتی بود و سفید نمی‌شد. من که آنقدر به رنگ صورتی علاقه داشتم، دیگر دلم نمی‌خواست رنگی از صورتی را در زندگی‌ام تصور کنم. می‌خواستم این رنگ محو شود و تنها سپیدی جای آن را بگیرد. در شرایط رعایت موارد بهداشتی که این روز‌ها همه را درگیر خود کرده است، حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشتم. تاظهر آن روز را بیرون از خانه سپری کرده بودم و دیگر حوصله رفتن دوباره و در پی آن نظافت‌های دوباره را هنگام برگشت به خانه نداشتم. شاید تمام این موارد با هم باعث شده بود تا آن روز با یک اشکال فنی تا آن اندازه احساس انفعال پیدا کنم. فردای آن روز با انرژی دوباره‌ای که استراحت شبانه و گرمای جان‌بخش خورشید صبح به من هدیه کرده بود احساس بهتری داشتم. از احساس درماندگی و کلافگی روز پیش فقط کمی به‌جا مانده بود و با اینکه کامل از بین نرفته بود، اما می‌توانستم به خودم مسلط‌تر باشم. کابل را باز کردم و پس از کمی جست‌وجو مغازه‌ای را پیدا کردم که خدمات کامپیوتری را ارائه می‌داد. مسئول آن هم همچون دوستم تشخیص داد که مشکل از کابل است و با خرید یک کابل دیگر مشکل قابل حل بود. من هم با پرداخت مبلغی که از سه اسکناس ۱۰ هزار تومانی هم کمتر بود کابل تازه‌ای خریدم و به خانه برگشتم. ذوق این را داشتم که کامپیوتر دوباره رو‌به راه می‌شود و می‌نشینم پای کیبورد و دوباره کلمات را کنار هم می‌چینم. کابل تازه را که در جای خود بستم، رنگ سپید دوباره به صفحه نمایشگر برگشت. ذوق زده بودم، مانند کسی که چند روز را در تاریکی سپری کرده باشد و با پیدا شدن نور، بتواند دوباره زندگی را ببیند. باید به چند کار کوچک رسیدگی می‌کردم و پس از آن می‌توانستم بنشینم پای کامپیوتر و مطلبم را درباره کمبود‌ها می‌نوشتم. برای همین کامپیوتر را خاموش کردم و بلند شدم. اما به محض اینکه آن نجوای همیشگی‌اش را کرد و خاموش شد، بر خلاف گذشته، روی مانیتور چهارخانه‌های رنگی پدید آمد که در بین آن‌ها روی یک کادر، به زبان انگلیسی کلماتی نوشته شده بود که می‌گفت، کابل را چک کنید. کابل را دوباره باز کردم و دوباره بستم و خلاصه پس از چند باز باز و بسته کردن آن، با خاموش کردن آن، پیام مربوط به بررسی کابل در بین آن پیکسل‌های چهارگوش از بین نمی‌رفت. دوباره باید به مغازه خدمات کامپیوتری می‌رفتم و کابل را نشان می‌دادم. مسئول آنجا با تعجب کابل را از من گرفت و به سیستم مغازه خودش بست. مانیتور او هم پیام داخل کادر را نشان می‌داد. یکی دو کابل دیگر را هم امتحان کرد، با اینکه یکی از کابل‌ها از آن برندی نبود که من خریده بودم، اما با بستن هر کدام از آن‌ها هم پیام درون کادر، روی مانیتور ظاهر می‌شد. به نظر می‌رسید، هم سیستم داخل مغازه و هم سیستم درون خانه من، هر دو همان کابل‌هایی را می‌خواستند که از ابتدا با آن متولد شده بودند و شاید هم کابل‌هایی که امتحان کردیم، از نوع غیر اصل بودند برای همین این دو مانیتور سازگاری با کابل گذشته را نداشتند. فروشنده که متوجه مشکل کابل‌ها شد، کابل را از من پس گرفت و من دوباره راهی خانه شدم. نمی‌دانستم باید چه کار کنم، تنها این را می‌دانستم که باید به نمایندگی شرکتی سازنده کامپیوتر مراجعه کنم و مشکل را از طریق آنان حل کنم. ولی این کار زمان‌بر بود و تصمیم گرفتم تا وقتی که آن‌ها بیایند و مشکل را حل کنند، دست روی دست نگذارم. برای همین نشستم پای کامپیوتر. کابل گذشته را بستم، صفحه صورتی دوباره نمایان شد. با بی‌اعتنایی به رنگ آن شروع کردم به نوشتن. با خودم گفتم بیشتر از اینکه به مانیتور نگاه کنم، به کیبورد نگاه می‌کنم. اگر آن روز به جای اینکه چشم به رنگ صورتی بدوزم سرم را پایین نمی‌گرفتم و توجهم را به کیبورد نمی‌دادم، یا هنگام نگاه به مانیتور تنها به نوشته‌ها نگاه نمی‌کردم و با رنگ زمینه کاری نداشتم، می‌توانستم این مطلب را بنویسم؟ اینکه دقیقاً در میان یک چالش و کمبود بزرگ توانستم با شما مخاطبی که این نوشته را می‌خوانید ارتباط برقرار کنم، برایم از وجود آن رنگ صورتی بسیار زیباتر و پر انگیزه‌تر است. شاید این درس که انگیزه‌ها را پیدا کن خیلی مهم باشد. اینکه وقتی فکر می‌کنی انگیزه اصلی را از دست داده‌ای، ایمانت را حفظ کن از هر درسی مفیدتراست. کمبود‌ها چه کوچک باشد و چه بزرگ، اگر ضعف تو را ببیند اسیرت خواهد کرد. حتی یک کابل کامپیوتر می‌تواند روان ما را از تعادل خارج کند و به جایی بکشاند که جای ما نیست.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار