کد خبر: 1010701
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۹ - ۰۷:۰۰
مجید قیصری در ادبیات ایران، از نویسندگان جنگ محسوب می‌شود و بخش اعظم داستان‌های این نویسنده را موضوعات جنگ و مقاومت تشکیل داده است. قیصری در این زمینه هم رمان نوشته و هم مجموعه داستان، اما داستان‌های کوتاه او بیشتر از رمان‌هایش مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفته و دلیلش هم شاید این باشد که در نگارش داستان کوتاه بیشتر از رمان تبحر دارد.
رامین جهان‌پور
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: کتاب «طعم باروت» یکی از مجموعه داستان‌های این نویسنده است که انتشارات صریر در ۸۵ صفحه با قطع رقعی آن را منتشر کرده و با استقبال تقریباً خوبی هم از طرف مخاطبان مواجه شده است، هر چند این کتاب به چاپ دوم نرسید، اما اخیراً قیصری برخی از داستان‌های آن را در کتاب «سه دختر گل فروش» توسط انتشارات سوره مهر مجدداً تجدید چاپ کرده است. در این کتاب با هفت داستان کوتاه با عناوین «دیدگاه»، «نفر سوم از سمت چپ»، «ماندگاری»، «آداب سفر»، «عطر عربی فردوس»، «گیرنده شناخته نشد» و «نیستان» روبه‌رو هستیم که درونمایه همه آن‌ها جنگ است.

قیصری موضوع چند داستانش را دقیقاً از دل جنگ و پاتک و عملیات و خاکریز بیرون کشیده و چند تا از داستان‌هایش هم مربوط به زمان بعد از جنگ است و اتفاق اصلی آن‌ها در شهر جریان پیدا می‌کند. نویسنده مثل بقیه آثارش از خاطرات خودش در زمان جنگ کمک گرفته و همین موضوع، داستان‌ها را قابل باور‌تر ساخته است. از خصوصیات داستان‌های قیصری این است که بیشتر از اینکه حوادث جنگ را بشکافد و موقعیت‌های جنگی را در کنش‌ها و واکنش‌های اتفاق‌های داستان نشان بدهد، از تبعات و تلخی‌های زمان جنگ گفته و این گفته‌ها را ما می‌توانیم در غالب خاطرات و یادآوری‌های روزگار گذشته، از زبان راویان داستان و شخصیت‌های آن بشنویم. به طور کلی یک نوع اندوه و تلخی در پیرنگ هفت داستان این کتاب هست که فضای جنگ را بیشتر تلخ و مغموم و گاه خوفناک نشان می‌دهد، اما نکته مهمی که نمی‌توان از آن گذشت، توصیفات و فضاسازی‌های شاعرانه‌ای است که در لابه‌لای داستان‌هایش به تصویر می‌کشد و پیش چشم خواننده می‌گذارد و همین فضاسازی‌هایی که مختص نثر قیصری است به زیبایی داستان‌ها کمک کرده است. بدیهی است وقتی مخاطب با زمان و مکان حوادث داستان مواجه می‌شود بهتر و بیشتر با داستان ارتباط می‌گیرد و خود را در آن فضا و مکان احساس می‌کند، برای مثال چند نمونه از این توصیفات داستانی را در اینجا می‌آورم: «.. سمت راست جاده دریاچه بود و انبوه نیزار. جاده زیر مه بود و جلوتر کپه آتشی که زبانه می‌کشید...» یا «می‌شد قطره‌ای را که داشت از گوشه چشمش می‌جوشید و می‌خواست بسُرد را روی گونه‌ها دید...» یا «ولی آن غواص‌ها و آن روز تنگ غروب، من با دوربین هر چه که می‌دیدم کاکل‌زرد نیزار بود که در باد می‌لرزید...» و در جایی دیگر اینطور می‌خوانیم: «راننده برگشت. اثری از مرد نبود. راننده چند قدمی رفت طرف نیزار. مرغابی‌ها ازلای نی‌ها پر کشیدند...».
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار