کد خبر: 1008313
تاریخ انتشار: ۰۸ تير ۱۳۹۹ - ۰۴:۰۰
نظری بر فراز و فرود‌های حیات علمی و عملی شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد بهشتی در آیینه روایت او
شهید آیت‌الله بهشتی: «شاخه نظامی هیئت‌های مؤتلفه تصویب کرده بودند منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، لذا دوستان فکر می‌کردند به صورتی من را از ایران خارج کنند تا در خارج از کشور، مشغول فعالیت‌هایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که بنده بروم و آنجا مشغول فعالیت بشوم. البته خودم ترجیح می‌دادم در ایران بمانم...»
احمدرضا صدری
سرویس تاریخ جوان آنلاین: شهید آیت‌الله دکتر سیدمحمد بهشتی در طول حیات اجتماعی خویش، کمتر از خود می‌گفت و بیشتر به تحقق آرمان‌ها می‌اندیشید. تنها اثری که می‌توان آن را اتوبیوگرافی آن بزرگ نامید، گفت‌و‌شنودی است که وی با ماهنامه شاهد (ارگان بنیاد شهید انقلاب اسلامی) انجام داد و طی آن به بیان شمه‌ای از زندگینامه خویش پرداخت. بی‌شک این مصاحبه در شمار اسناد ارجمند زندگی شهید بهشتی است و بازخوانی آن می‌تواند همگان به خصوص جوانان را با منحنی حیات یکی از اندیشمندان شاخص دینی و فرهنگی معاصر آشنا سازد. در آنچه پیش‌رو دارید، این گفتگو مورد بازخوانی تحلیلی قرار گرفته است.

پدرم می‌گفت ما با جمشید نان و دوغی می‌خوریم و صفا می‌کنیم!

بستر خانوادگی و صفا و صداقتی که در آن موج می‌زند، از اولین عوامل شکل‌گیری و قوام شخصیت شهید آیت‌الله سیدمحمد بهشتی به شمار می‌رود. او در آغاز روایت خویش، نظری به حالات و سیره پدر دارد:

«من محمد حسینی بهشتی، در دوم آبان ۱۳۰۷ در شهر اصفهان، در محله لومبان متولد شدم. منطقه زندگی ما از مناطق بسیار قدیمی شهر است. خانواده‌ام یک خانواده روحانی است و پدرم روحانی بود. ایشان در هفته چند روز در شهر به کار و فعالیت می‌پرداخت و هفته‌ای یک شب، به یکی از روستا‌های نزدیک شهر برای امامت جماعت و کار‌های مردم می‌رفت و سالی چند روز به یکی از روستا‌های دور که نزدیک حسین‌آباد بود و به روستای دورتر از آن که حسن‌آباد نام داشت، می‌رفت. آمد و شد افرادی که از آن روستای دور به خانه ما می‌آمدند، برایم بسیار خاطره‌انگیز است. پدرم وقتی به آن روستا می‌رفت، در منزلِ یک پنبه‌زن بسیار فقیر سکونت می‌کرد. آن پیرمرد اتاقی داشت که پدرم در آن زندگی می‌کرد. نام پیرمرد جمشید بود و دارای محاسن سفید، بلند و باریک و چهره‌ای روستایی و نورانی بود. پدرم می‌گفت ما با جمشید نان و دوغی می‌خوریم و صفا می‌کنیم و من سفره ساده نان و دوغ این جمشید را به هر سفره دیگری ترجیح می‌دهم... جمشید هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما می‌آمد و من بسیار با او انس داشتم.»

در جمع خانواده به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم

چهره‌هایی مانند شهید آیت‌الله بهشتی، از دوران کودکی و در احوالات گوناگون خویش و به ویژه در مقام تحصیل، از نبوغ و استعدادی ویژه برخوردار بوده‌اند و همین امر، آنان را از همگان جدا می‌ساخته است. شهید بهشتی درباره تحصیلات دوران کودکی و نیز آغاز تحصیل طلبگی خویش چنین گفته است:

«تحصیلاتم را در یک مکتبخانه در سن چهارسالگی آغاز کردم. خیلی سریع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را یاد گرفتم و در جمع خانواده، به عنوان یک نوجوان تیزهوش شناخته شدم و شاید سرعت پیشرفت در یادگیری، این برداشت را در خانواده به وجود آورده بود. تا اینکه قرار شد به دبستان بروم. به دبستان دولتی ثروت در آن موقع که بعد‌ها ۱۵ بهمن نامیده شد. وقتی آنجا رفتم، از من امتحان ورودی گرفتند و گفتند باید به کلاس ششم برود، ولی از نظر سنی نمی‌تواند! بنابراین در کلاس چهارم پذیرفته شدم و تحصیلات دبستانی را در همان جا به پایان رساندم. در آن سال در امتحان ششم ابتدایی شهر، نفر دوم شدم. آن موقع همه کلاس‌های ششم را یکجا امتحان می‌گرفتند. از آنجا به دبیرستان سعدی رفتم. سال اول و دوم را در دبیرستان گذراندم و اوایل سال دوم بود که حوادث شهریور ۲۰ پیش آمد. با حوادث شهریور ۲۰ در نوجوان‌ها، برای یادگیری معارف اسلامی علاقه و شوری به وجود آمده بود. دبیرستان سعدی در نزدیکی میدان شاه آن موقع و میدان امام کنونی قرار دارد و نزدیک بازار است، جایی که مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست؛ مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس دیگر. البته به طور طبیعی بین آنجا و منزل ما، حدود چهار، پنج کیلومتر فاصله بود که معمولاً پیاده می‌آمدیم و برمی‌گشتیم. این سبب شد با بعضی از نوجوان‌ها که درس‌های اسلامی هم می‌خواندند، آشنا شوم. علاوه بر این در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جوانی بودند... خب این‌ها بیشتر در من شوق به وجود می‌آورد که این تحصیلات را نیمه‌کاره رها کنم و بروم طلبه بشوم. به این ترتیب در سال ۱۳۲۱، تحصیلات دبیرستانی را رها کردم و برای ادامه تحصیل به مدرسه صدر اصفهان رفتم. از سال ۱۳۲۱ تا ۱۳۲۵ در اصفهان ادبیات عرب، منطق کلام و سطح فقه و اصول را با سرعت خواندم که این سرعت و پیشرفت موجب شده بود حوزه آنجا با لطف فراوانی با من برخورد کند، به خصوص که پدرِ مادرم مرحوم حاج میرمحمدصادق مدرس خاتون‌آبادی، از علمای برجسته بود و من یکساله بودم که او فوت شد. به نظر اساتیدم - که شاگرد‌های او بودند- من یادگاری بودم از استادشان. طی این مدت تدریس هم می‌کردم. در سال ۱۳۲۴ از پدر و مادرم خواستم که شب‌ها هم در حجره‌ای که در مدرسه داشتم بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه‌روزی باشم، چون از یک نظر هم فاصله منزل تا مدرسه چهار پنج کیلومتری می‌شد و به این ترتیب هر روز مقداری از وقتم از بین می‌رفت و هم در خانه‌ای که بودیم پر جمعیت بود و من اتاقی برای خود نداشتم و نمی‌توانستم به کارهایم بپردازم...»

پرداختن به تحصیلات جدید در کنار تحصیلات قدیم

یکی از رهیافت‌ها به جامعیت شخصیت شهید آیت‌الله بهشتی، توجه همزمان به تحصیلات حوزوی و دانشگاهی است. او در سطور پی آمده، چند و، چون تحصیل در حوزه قم و پی‌جویی تحصیلات دانشگاهی را چنین روایت کرده است:

«در سال ۱۳۲۵ به قم آمدم. حدود شش ماه در قم بقیه سطح از جمله مکاسب و کفایه را تکمیل و از اول سال ۱۳۲۶، درس خارج را شروع کردم. برای درس خارج فقه و اصول، نزد استاد عزیزمان مرحوم آیت‌الله محقق داماد، همچنین استاد و مربی بزرگوارم و رهبرمان امام خمینی و بعد مرحوم آیت‌الله بروجردی و مدت کمی هم نزد مرحوم آیت‌الله سیدمحمدتقی خوانساری و مرحوم آیت‌الله حجت کوه‌کمره‌ای می‌رفتم. در آن شش ماهی که بقیه سطح را می‌خواندم، کفایه و مکاسب را هم مقداری نزد آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری یزدی و مقداری از کفایه را نزد آیت‌الله داماد خواندم که بعد همان را به خارج تبدیل کردیم. در اصفهان منظومه منطق و کلام را خوانده بودم که در قم ادامه ندادم، چون استاد فلسفه در آن موقع کم بود و من بیشتر به فقه و اصول و مطالعات گوناگون می‌پرداختم و تدریس می‌کردم. معمولاً در حوزه‌ها طلبه‌هایی که بتوانند تدریس کنند، هم تحصیل می‌کنند و هم تدریس. من هم در اصفهان و در قم تدریس می‌کردم... در سال ۱۳۲۷ به فکر افتادم تحصیلات جدید را هم ادامه بدهم، بنابراین با گرفتن دیپلم ادبی به صورت متفرقه، در دانشکده معقول و منقول آن موقع - که حالا الهیات و معارف اسلامی نام دارد- دوره لیسانس را در فاصله سال‌های ۲۷ تا ۳۰ گذراندم. سال سوم به تهران آمدم، برای اینکه هم بیشتر از درس‌های جدید استفاده و هم زبان انگلیسی را اینجا کامل‌تر کنم و با یک استاد خارجی که مسلط‌تر باشد، مقداری پیش ببرم. در سال‌های ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ در تهران بودم و برای تأمین مخارجم تدریس هم می‌کردم و خودکفا بودم. هم کار می‌کردم و هم تحصیل. در سال ۱۳۳۰ لیسانس گرفتم و برای ادامه تحصیل و تدریس در دبیرستان‌ها به قم بازگشتم. به عنوان دبیر زبان انگلیسی، در دبیرستان حکیم نظامی قم مشغول شدم و آن موقع به طور متوسط، روزی سه ساعت کافی بود که صرف تدریس کنم و بقیه وقت را صرف تحصیل می‌کردم. از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۳۵، بیشتر به کار فلسفی پرداختم و نزد استاد علامه طباطبایی برای درس اسفار و شفا می‌رفتم.»

اقامت اجباری در تهران

شهید آیت‌الله بهشتی پس از آغاز نهضت اسلامی، در عداد یاران نزدیک و مبارز امام خمینی قرار گرفت و علاوه بر پرداختن به فعالیت‌های سیاسی متعارف، همت خویش را متوجه تأمین نیاز‌های بنیادین و اساسی نظامی کرد که بنا بود در آینده‌ای نزدیک تأسیس شود:

«در سال ۱۳۴۱، انقلاب اسلامی با رهبری امام و رهبری روحانیت و همچنین شرکت فعال این قشر، نقطه عطفی در تلاش‌های انقلابی مردم مسلمان ایران به وجود آورد. من نیز در این جریان‌ها حضور داشتم تا اینکه در همان سال‌ها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش‌آموز و دانشجو و طلبه، به ایجاد کانون دانش‌آموزان قم دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح به عهده گرفتند. بسیار جلسات جالبی بود. در هر هفته، یکی از ما سخنرانی می‌کردیم و دوستانی از تهران می‌آمدند و گاهی مرحوم مطهری و گاهی برخی از مدرسین قم می‌آمدند. در یک مسجد، طلبه و دانش‌آموز و دانشجو و فرهنگی، همه دور هم می‌نشستند و این در حقیقت نمونه دیگری از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی بود و این بار در مورد مبارزات و برای رشد و گسترش فرهنگ مبارزه و اسلام. این تلاش‌ها و کوشش‌ها بر رژیم گران آمد و در زمستان سال ۴۲ مرا ناچار کردند از قم خارج شوم و به تهران بیایم. در سال ۴۲ به تهران آمدم و در ادامه کارهایم با گروه‌های مبارز از نزدیک رابطه برقرار کردم. با هیئت‌های مؤتلفه رابطه فعال و سازمان یافته‌ای داشتم و در همین جمعیت‌ها بود که به پیشنهاد شورای مرکزی، امام یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی تعیین کردند: مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. این فعالیت‌ها ادامه داشتند. در همان سال‌ها به این فکر افتادیم که با دوستان، کتب تعلیمات دینی مدارس را - که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود- تغییر دهیم. به دور از دخالت دستگاه‌های جهنمی رژیم، در جلساتی توانستیم این کار را پایه‌گذاری کنیم. پایه برنامه جدید و کتاب‌های جدید تعلیمات دینی، با همکاری آقای دکتر باهنر و آقای دکتر غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان از جمله آقای سیدرضی شیرازی - که مدت کمی با ما همکاری داشتند- و برخی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه - که نقش مؤثری داشتند- فراهم شد. اگر اشتباه نکرده باشم، سال ۴۱ یا اوایل ۴۲، در جشن مبعثی که دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار کرده بودند، از من دعوت کردند تا سخنرانی کنم. در این سخنرانی موضوعی را به عنوان مبارزه با تحریف - که یکی از هدف‌های بعثت است- مطرح کردم. در این سخنرانی طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم. آن سخنرانی بعد‌ها در مکتب تشیع چاپ شد...»

ایجاد و تقویت مرکز اسلامی هامبورگ برای جذب مسلمانان اروپا

عزیمت شهید آیت‌الله بهشتی و مدیریت فعالیت‌های مرکز اسلامی هامبورگ، در عداد ادوار پربار و در خور مطالعه حیات اجتماعی اوست. او در این دوره به تقویت بنیه علمی دانشجویان و در نگاه کلی‌تر مسلمانان اروپا پرداخت و ایشان را در برابر هجوم فکری مکاتب رقیب از جمله چپ‌ها بیمه ساخت:

«در سال ۱۳۴۳ که تهران بودم و سخت مشغول این برنامه‌های گوناگون، مسلمان‌های هامبورگ به مناسبت تأسیس مسجد هامبورگ - که به دست مرحوم آیت‌الله بروجردی صورت گرفته بود- به مراجع فشار آورده بودند که، چون مرحوم محققی به ایران آمده بودند، باید یک روحانی دیگر به آنجا برود. این فشار‌ها متوجه آیت‌الله میلانی و آیت‌الله خوانساری شده بود و آیت‌الله حائری و آیت‌الله میلانی به بنده اصرار کردند باید به آنجا بروید. آقایان دیگر هم اصرار می‌کردند. از طرف دیگر، شاخه نظامی هیئت‌های مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، لذا دوستان فکر می‌کردند به صورتی من را از ایران خارج کنند تا در خارج از کشور، مشغول فعالیت‌هایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که این زمینه خوبی است که بنده بروم و آنجا مشغول فعالیت بشوم. البته خودم ترجیح می‌دادم که در ایران بمانم. می‌گفتم هر مشکلی پیش بیاید، اشکالی ندارد، ولی دوستان عقیده داشتند که بروم خارج، بهتر است. مشکل گذرنامه بود که به من نمی‌دادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیت‌الله خوانساری می‌شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اینگونه کار‌ها از طریق ایشان حل می‌شد و آیت‌الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند. به این طریق، مشکل گذرنامه حل شد و پیرو دستور آقایان مراجع به خصوص آیت‌الله میلانی به هامبورگ رفتم. دشواری کار من این بود که از فعالیت‌هایی که اینجا داشتم، دور می‌شدم و این برای من سنگین بود. تصمیم من این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کار‌ها که سامان گرفت، برگردم، ولی آنجا احساس کردم که دانشجویان واقعاً به یک نوع تشکیلات مثلِ تشکیلات اسلامی محتاج هستند، چون جوان‌های عزیز ما در ایران با علاقه به اسلام می‌گرویدند، ولی کنفدراسیون و سازمان‌های الحادی چپ و راست، این جوان‌ها را منحرف و اغوا می‌کردند! تا اینکه با همت چند نفر از جوان‌های مسلمانی - که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب، پاکستانی، هندی، آفریقایی و ... کار می‌کردند و بعضی از آن‌ها هم در این سازمان‌های دانشجویی هم بودند- هسته اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان گروه فارسی‌زبان آنجا را به وجود آوردیم و مرکز اسلامی هامبورگ سامان گرفت. فعالیت‌هایی برای شناساندن اسلام به اروپایی‌ها و فعالیت‌هایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم. بیش از پنج سال آنجا بودم و طی این پنج سال، یک بار به حج مشرف شدم.»

پس از بازگشت به ایران

آیت‌الله بهشتی پس از بازگشت به ایران، فعالیت‌های سازنده خویش را تداوم بخشید و در قم و تهران، به رویکرد تبیینی و روشنگر خویش برای روحانیان و جوانان مبارز ادامه داد. او خود در باب کارنامه این دوره، چنین می‌گوید:

«در سال ۱۳۴۹ به ایران آمدم، اما مطمئن بودم با این آمدن، امکان بازگشتم کم است. یک ضرورت شخصی ایجاب می‌کرد که حتماً به ایران بیایم. به ایران آمدم و همانطور که پیش‌بینی می‌کردم، مانع بازگشتم شدند. در اینجا کار‌های زیادی داشتم و فعالیت‌های گسترده‌ای با همکاری آقایان مهدوی‌کنی، موسوی اردبیلی، مرحوم مفتح و عده‌ای دیگر از دوستان انجام دادیم. مجدداً قرار شد کار برنامه‌ریزی و تهیه کتاب‌ها را دنبال کنم و همچنین فعالیت‌های علمی را در قم ادامه دادم، به ویژه در مدرسه حقانی. بعد مسئله تشکیل روحانیت مبارز و همکاری با مبارزات، بخشی از وقت ما را گرفت. تا اینکه در سال ۱۳۵۵، هسته‌هایی را برای کار‌های تشکیلاتی به وجود آوردیم و در سال‌های ۱۳۵۷- ۱۳۵۶، روحانیت مبارز شکل گرفت و در همان سال‌ها درصدد ایجاد تشکیلات گسترده مخفی یا نیمه مخفی و نیمه علنی از قبیل یک حزب و یک تشکیلات سیاسی بودیم. در این فعالیت‌ها، دوستان همیشه همکاری می‌کردند. در سال ۵۶ که مسائل مبارزاتی اوج گرفتند، همه نیرو‌ها را متمرکز کردیم. در این بخش و بحمدالله با شرکت فعال همه برادران روحانی در راهپیمایی‌ها، مبارزات به پیروزی رسید.»

در روز تاسوعای ۵۷ مرا دستگیر کردند

شرکت فعال نداشتن شهید آیت‌الله بهشتی در فرآیند‌های مبارزاتی، در زمره شایعاتی بود که ساواک به کمک برخی انقلابیون سطحی، بدان دامن می‌زد. وی در واپسین فراز از این زندگینامه خودگفته، به برخی از فعالیت‌های خویش در فرآیند اوج‌گیری انقلاب اسلامی اشاره کرده است:

«در سال ۵۴ به دلیل تشکیل این جلسات و همکاری‌های دیگری که با خارج داشتیم، ساواک مرا دستگیر کرد. چند روزی در کمیته مرکزی بودم، ولی با اقداماتی که قبلاً کرده بودم، توانستم از دست آن‌ها خلاص شوم. البته قبلاً مکرر ساواک من را خواسته بود، چه قبل از مسافرتم و چه بعد از آن، ولی در آن موقع، بازداشت‌ها موقت و چند ساعته بودند. این بار چند روز در کمیته بودم و آزاد شدم، دیگر جلسه تفسیر قرآن را نتوانستیم ادامه بدهیم. تا سال ۵۷، بار دیگر به دلیل فعالیت و نقشی که در برنامه‌های مبارزاتی و راهپیمایی‌ها داشتم، در روز تاسوعا مرا دستگیر کردند و به اوین و بعد به کمیته مشترک بردند و باز آزاد شدم و به فعالیت‌هایم ادامه دادم. بعد از رفتن امام به پاریس، چند روزی خدمت ایشان رفتم و هسته شورای انقلاب با نظر ارشادی که امام داشتند و دستوری که ایشان دادند، تشکیل شد. شورای انقلاب ابتدا هسته اصلی‌اش مرکب بود از آقایان مطهری، هاشمی رفسنجانی، موسوی اردبیلی، باهنر و بنده. بعد‌ها آقایان مهدوی کنی، خامنه‌ای، طالقانی، بازرگان، دکتر سحابی و عده‌ای دیگر هم اضافه شدند. تا بازگشت امام به ایران که فکر می‌کنم از بازگشت امام به ایران به این طرف، فراوان در نوشته‌ها گفته شده که دیگر حاجتی نباشد درباره‌اش صحبت کنم.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار