سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: خبر کوتاه بود و مختصر؛ «جانباز سخی غلامی، پدر خوانده شهیدعباس علیزاده که از اعضای نخستین گروه (گروه ۲۲ نفره) برای دفاع از حریم اهل بیت بود، پس از عمری مجاهدت به دوستان شهیدش پیوست.»
با شنیدن این خبر به سراغ مسئولان لشکر فاطمیون رفتیم و سراغ خانواده این رزمنده مجاهد را گرفتیم. پیشنهاد کردند که اگر میخواهید جانباز سخی غلامی را خوب بشناسید و از سالها مجاهدتهای این جانباز مطلع شوید، بهتر است به سراغ همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد)، فرمانده لشکر فاطمیون بروید که از همان ابتدا در جریان شکلگیری هسته اولیه فاطمیون بود.
به همین خاطر با امالبنین حسینی، همسر فرمانده شهیدلشکر فاطمیون همکلام شدیم و با همراهی ایشان با خانواده جانباز هم به گفتگو نشستیم. متن پیش رو حاصل گفتوگوی ما با امالبنین حسینی، همسر علیرضا توسلی و زهرا رضایی، همسر جانباز سخی غلامی است.
همسر شهیدتوسلی ما شما را به عنوان «همسر ابوحامد» میشناسیم. ضمن معرفی خودتان، ابتدا کمی از مجاهدتهای شهیدعلیرضا توسلی فرمانده لشکر فاطمیون بگویید.
من امالبنین حسینی، همسر شهیدمدافع حرم و مؤسس لشکر پرحماسه فاطمیون علیرضا توسلی هستم. همسرم متولد سال ۱۳۵۱ بود که بعد از سالها مجاهدت و مبارزه در اسفند ۹۳ در دمشق و منطقه عملیاتی درعا (تل قرین) به آرزوی قلبی خود رسید و شهید شد.
هسته اولیه لشکر فاطمیون که همسر شما و جانباز سخی در آن حضور داشتند، چطور شکل گرفت؟
هسته اولیه فاطمیون به دوران دفاعمقدس و حتی کمی پیشتر به جنگهایی که در داخل افغانستان اتفاق افتاده است، بازمیگردد. همسرم سال ۶۳ به ایران مهاجرت کرد تا در حوزه مشغول به تحصیل شود. در آن سالها ایران درگیر جنگ تحمیلی بود. ابوحامد در آن سالها نوجوان و حتی به سن تکلیف نرسیده بود. وی وارد حوزه علمیه میشود تا در دروس حوزوی تلمذ کند. در این اثنا متوجه میشود که تعدادی از همکلاسیها و هم محلیهایش برای شرکت در جنگ راهی جبهه شدهاند. او هم عزمش را جزم و تلاش میکند که با عضویت در بسیج راهی میدان شود. سرانجام تلاشهایش به ثمر مینشیند و در اواخر جنگ به جبهه میرود. ایشان ابتدا در کردستان بود و با رزمندگان مجاهد و پیشکسوتی همرزم میشود که تجربههای جنگ را در جبهههای مختلف داشتند. همین بهانه تشکیل تیپ ابوذر را فراهم میکند. این تیپ باانگیزه، متعهد، مخلص برای دفاع از کیان اسلام وارد میدان میشود که الحمدلله بسیار خوش میدرخشد. علیرضا توسلی از خاطرات آن روزها و شبهایی که در کنار این نیروها داشتند، بارها برایمان تعریف میکرد و همیشه خدا را شاکر بود که توفیق حضور در جبهه را پیدا کرد و تجربههایی را که باید به دست آورده است.
همان تجربهها و ایده تشکیل تیپ ابوذر بعدها در تشکیل گروه فاطمیون مؤثر واقع میشود؟
بله، بچههای تیپ ابوذر بچههای باانگیزه و هیئتی بودند که خط قرمزهایشان ارزشها و اعتقاداتشان بود. با پایان یافتن جنگ ایران و عراق این انگیزه را در خود میبینند که هدف خود را ادامه دهند و در این مسیر رشد کنند. بچههای این گروه در سالهایی که در افغانستان جنگهای داخلی اتفاق افتاد، مجاهدت میکنند و بعدها به ایران بازمیگردند و در کارهای ساختمانی و... مشغول میشوند، اما بچههای تیپ ابوذر از هم غافل نمیشوند و در جلسات و هیئتهایی که به صورت غریب و مظلوم برگزار میشد، شرکت میکردند و در قالب این جلسات مذهبی با هم در ارتباط بودند. سال ۱۳۹۲- ۱۳۹۱ که بحث جبهه مقاومت پیش میآید، این گروه که اکثرشان حضور در تیپ ابوذر را تجربه کرده بودند، نسبت به این قضیه بیتفاوت نمیمانند و بعد از بررسی همه زوایای علمی، اعتقادی و شرعی راهی میدان جهاد در سوریه میشوند. آنها این تکلیف را در خود میدیدند که باید بروند و الحمدلله با اعتمادی که مسئولان جمهوری اسلامی به این بچهها داشتند و توجیه کسانی که از خود برای حضور در سوریه و دفاع از حرم علاقه نشان دادند، حدود ۲۰۰ نفر در این گروه ثبتنام میکنند، اما هر چه به روز اعزام نزدیکتر میشدیم، این تعداد به دلایلی که وجود داشت، ریزش میکند و تنها ۲۲ نفر باقی ماندند که با تمام سختی و مشکلاتی که وجود داشت، به سوریه اعزام میشوند.
اکثر این افراد به خانوادههایشان اطلاع دقیقی از مقصدشان و چرایی حضورشان در سوریه نداده بودند. طبیعی هم بود! چراکه آن روزها بحث سوریه هنوز آنطور که باید ملموس نبود. مشخص بود که به خاطر شرایط موجود، تعدادی از خانوادهها مخالفت کرده و اجازه نمیدادند.
ابوحامد با توجه به شناختی که از روحیه من داشت و اعتمادی که بین ما بود، همه امور و هدف و ابعاد این مسیر را برای من تشریح کرد و من هم خوشحال بودم بچههای ابوذر در این مسیر قدم گذاشتهاند.
چندی پیش بود که خبر درگذشت جانباز سخی غلامی یکی از همان ۲۲ نفر هسته اولیه فاطمیون، منتشر شد. چقدر ایشان را میشناسید.
جانباز سخی غلامی یکی از پیشکسوتان جبهه مقاومت بود. چه در افغانستان، چه در جنگ تحمیلی ایران و چه در جبهه مقاومت سوریه. زمانی که بچهها طرحها و ایدهها را با خود مسئولان یا بین خودشان بررسی میکردند، ایشان در اطراف تهران کشاورزی میکرد. آن زمان جانباز سخی در مشهد نبود، اما نزدیکیهای اعزام با توجه به روحیهای که از وی سراغ داشتند با ایشان تماس میگیرند و میگویند قرار است برای دفاع از حرم به سوریه اعزام شوند، برنامه شما چیست؟ همان روز جانباز سخی از محل کارش تسویه میکند و راهی میشود.
مدت زمان ثبتنام تا اعزام قریب به سه ماه طول کشید. من خودم شاهد بودم که در این سه ماه، ایشان با ابوحامد مدام تماس میگرفت و میگفت: «آقای توسلی من اینجا هستم، نکند جا بمانم.»
ایشان هر روز دو، سه بار تماس میگرفت که من هستم، من همه کارها را کردهام، شما بیایید و من از تهران به شما ملحق میشوم و الحمدلله راهی شد و من خودم بارها و بارها از زبانش شنیدم که میگفت: «خدا بر من منت گذاشت تا از اولینهایی باشم که زیر پرچم فاطمیون در جبهه مقاومت حضور پیدا کنم و برای دفاع از حرم بروم و تا جایی که توان و جان در بدن دارم و نیاز است و تا دستور امام خامنهای باشد ما این جبهه را ترک نمیکنیم؛ مگر به قیمت جانمان.»
بعدها که همراه خانواده رزمندهها دور هم جمع میشدیم و ادعیه و زیارت عاشورا میخواندیم و از دلتنگیهایمان با هم صحبت میکردیم، همسر ایشان میگفت: سخی با وجود مجروحیت و بدحالیاش اصرار دارد که باز هم برود. میگوید بچهها آنجا تنها هستند. کار آن زمان بسیار سنگین و فشار زیاد بود. اجازه نمیدادند که مجروحان به منطقه بازگردند، اما ایشان میرفتند و حضور افرادی، چون غلامی با همان وضعیت مجروحیت در روحیه بچهها و همرزمان بسیار مفید بود.
آخرین مرتبهای که ایشان را دیدید چه زمانی بود؟
آخرین وعده دیدار ما همزمان با سالروز تأسیس فاطمیون در ۲۲ اردیبهشت۹۹ بود. ایشان در آن روزها هم در بستر بیماری بودند و با این وجود برای علاقهمندان از خاطرات روزهای رزم و جهاد فاطمیون صحبت میکردند. ایشان از شهید حکیم، شهیدعلی شارژی، شهید فدایی میگفت و مدام یاد دوستان و همرزمان شهیدش میکرد و تأسف میخورد از اینکه از قافله شهدا جا مانده است. جانباز غلامی با همه تجربیاتش، فرمانده قابلی در جبهه مقاومت بود.
ایشان مردی مهربان، دلسوز و خوشصحبت بود. هر زمانی من را میدید، میگفت: «نگران نباشید و دعا کنید برای بچههای مقاومت. ما سفت و سخت ایستادهایم. انشاءالله با دعای شما بتوانیم در محضر اربابمان رو سفید باشیم.» هر بار که من این جمله را از زبان ایشان میشنیدم بسیار به وجد میآمدم و امیدی در دلم ایجاد میشد. ایشان آدم خوشمشرب و اهل صلهرحم بودند، با توجه به شرایط و محدودیتهای بیماری کرونا، مردم با رعایت همه مسائل حضور پررنگی در مراسم تشییع ایشان داشتند.
جانباز غلامی پدر شهید هم بودند؟ شهادت فرزندش خللی در اراده ایشان ایجاد نکرده بود؟
آقای غلامی خودشان پیشکسوت جبهه مقاومت و جهاد بودند و همسرشان واقعاً صبور و همراه بودند. عرق مجاهدت در میان خانوادهشان به خوبی نمایان بود. ایشان پدر خوانده شهیدعباس علیزاده بودند. عباس از شهدای اولیه فاطمیون بود. بعد از شهادت عباس همچنان این روحیه مجاهدت و صبوری را در خانواده میدیدیم.
عباس در ماه رمضان به شهادت رسید و پدر خواندهاش (جانباز غلامی) خیلی زود قضیه را جمع کرد و مجدد راهی میدان جهاد شد. اول تیرماه سال ۱۳۹۳ و اولین روزهای مقاومت بود. من برای عرض تبریک و تسلیت که رفتم خدمت خانواده ایشان، مادر چنان مقاوم و صبور جلوی در ایستاده بود و به مهمانها خوشامد میگفت که من متعجب شدم.
آقای غلامی میگفت: ما پای این کار هستیم. شهید دادهایم تا آخر این قضیه با تمام وجودمان هستیم و همین را ثابت کردند. برادرهای شهید عباس هم در جبهه حضور داشتند و همه اینها به برکت خون شهید عباسهاست که توانستیم الحمدلله در جبهه مقاومت موفق باشیم و این افتخار نصیبمان شد. زمانی هم که در مراسم آقای غلامی بودم همسرشان آن صبری که توقع داشتیم را نشان دادند.
زهرا رضایی، همسر جانباز سخی غلامی و مادر شهیدعباس علیزاده
ابتدا خودتان را برای ما معرفی کنید. چند فرزند دارید؟
من زهرا رضایی و همسر شهید سخی غلامی هستم. هفت فرزند دارم که یکی از بچهها را در راه خدا هدیه کردم و عباسم شهید مدافع حرم شد.
در مورد شهید سخی غلامی برایمان بگویید، چطور شد که به سوریه رفتند؟
همسرم مشغول کار و زندگیاش بود که بحث دفاع از حرم عمه سادات پیش آمد. شغلش کشاورزی بود. وقتی بچههای فاطمیون با همسرم تماس گرفتند موضوع را با من در میان گذاشت.
گفت من میخواهم به سوریه بروم. ابتدا مخالفت کردم، نمیدانستم منظور همسرم از این هجرت چیست. من حرم بیبی را در شامات میشناختم، اما تا آن روز نمیدانستم که سوریه همان شامات است. همسرم هر چه داشت گذاشت و همراه با ۲۲ نفر از همشهریهایش به سوریه رفت. کمی بعد آقای ابوحامد با یکی دیگر از رزمندهها به در خانه ما آمدند و سلام همسرم را به ما رساندند و گفتند ایشان در سلامت کامل هستند.
از ابوحامد پرسیدم چرا خودش نیامده است، گفت بعداً میآید. دو ماه بعد درحالیکه از ناحیه دست مجروح شده بود، به خانه آمد. من کمی از ایشان دلخور بودم، پرسیدم کجا رفتی چرا با این حال آمدی؟ گفت من برای دفاع از اسلام و دفاع از زینب (س) رفتم. وقتی متوجه شدم که به چه نیتی قدم در معرکه جنگ گذاشته است، دیگر اعتراضی نکردم. اعزامهای همسرم یکی پس از دیگری انجام میشد. گاهی پیش میآمد که هر دو پسرم هم همراه ایشان در منطقه حضور داشتند.
با توجه به شرایط موجود راضی به رفتن بچهها بودید؟
پسرم عباس وقتی میخواست به منطقه برود به ما اطلاع نداد. به من گفته بود برای کار به شهرستان میرود. بعد از اینکه آقای سخی به مرخصی آمد از من سراغ عباس را گرفت و من گفتم که ایشان برای کار به شهرستان رفته است. چند روز بعد سخی برای انجام کاری به شهرستان رفته بود که بچههای دفتر فاطمیون به ایشان گفته بودند آقای سخی پسر خواندهتان هم در سوریه است؟ ایشان انکار کرده و گفته بود خانمم گفته برای کار به شهرستان رفته است؟ گویا پرونده، فرم و عکسهای مربوط به ایشان را دیده بود. وقتی آمد خانه به من گفت عباس به سوریه رفته است؟ من خودم فرم و پروندهاش را دیدم، اما من اصلاً در جریان نبودم. بعد از آن بچهها همراه آقای سخی به جبهه میرفتند و میآمدند.
از جانبازی همسرتان برایمان بگویید. چه سالی جانباز شدند؟
از همان ابتدای حضورش در سال ۱۳۹۲ در عملیاتی که در اطراف حرم و با هدف پاکسازی انجام شد، تا زمانی که در منطقه حضور داشت، بارها و بارها مجروح میشد که برای گذراندن دوره درمان میآمد و بعد از بهبودی نسبی مجدداً راهی میشد.
همسرم اصلاً دنبال درصد و این چیزها نبود. آنقدر ترکش در بدن برخی از رزمندههای فاطمیون وجود دارد که آهنربا به بدنشان میچسبد، اما برایشان مهم نبود که بخواهند دنبال پرونده و درصد بروند.
آقای سخی به ما هم اجازه نمیداد پیگیر درصد جانبازیاش شویم. دست و پا و بدنشان تماماً جراحت برداشته بود و یادگاریهایی از دوران جبهه بر تن داشت. این اواخر ایشان درگیر بیماری و زمینگیر شدند. سرطان گرفتند و دیگر از دست کسی کاری برنمیآمد. مشیت الهی اینطور رقم خورد که به رحمت خدا برود و امیدواریم که بتوانیم راهش را ادامه بدهیم. به گفته مسئولان فاطمیون اجرشان کمتر از شهادت نیست و نبوده است.
حضور ایشان و افرادی که به قول معروف مو در لشکر فاطمیون سپید کرده بودند، چه تأثیری بر روحیه دیگر رزمندهها داشت؟
بله، حضور امثال آقای سخی در منطقه و در گروه فاطمیون بسیار مهم و قابلتوجه بود. همان گروه ۲۲ نفره اولیه خدا را شکر توانستند در فتوحات جبهه مقاومت با نثار شهدا نقش بیبدیلی در منطقه ایفا کنند. گروهی که امروز با عنوان «لشکر فاطمیون» شناخته میشود، مرهون شجاعت رزمندگان و خونهای شهدایی است که برای حفظ اسلام ریخته شد. اکثر آنهایی که در گروه اول بودند، به شهادت رسیدند، اما امثال آقای سخی غلامی گوهر نایابی بودند که بچهها همواره از ایمان و تجربه و صحبتهایشان بهرهمند میشدند. امیدواریم که بتوانیم ادامهدهنده راه سخیهایی باشیم که برای تشکیل فاطمیون سختیها و مشکلاتی زیادی تحمل کردند.
از پسرتان بگویید، چه مدت در جبهه حضور داشت و چه زمانی شهید شد؟
پسرم که به بهانه کار در شهرستان به سوریه رفته بود، در سن ۲۶ سالگی در اول تیر ماه سال ۱۳۹۳ در منطقه ملیحه دمشق به شهادت رسید.
عباس بسیار شجاع بود. ابتدا نمیدانستم که در سوریه است، اما وقتی پدرخواندهاش سخی پرونده اعزام و فرمهای ثبتنامیاش را دیده بود، متوجه شدیم که به سوریه رفته است. اول شهریور ۹۲ رفت و تقریباً ۱۰ ماه بعد از حضورش به شهادت رسید.
خبر شهادت را هم خیلی دیر متوجه شدیم. قرار بود به مرخصی بیاید که پدرش آمد و گفت فرمانده عباس در ایران حضور دارد و مجروح شده است. بعد از بهبودی و برگشت به سوریه نامه عباس را امضا خواهد کرد و پسرمان میآید. چشمانتظار آمدنش بودم که پیکرش را برایم آوردند. خدا را شکر میکنم که حضرت زینب (س) این هدیه را از من پذیرفت.