کد خبر: 1006041
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۴:۱۵
خاطره حجت‌الاسلام محمدرضا دائی‌زاده از مرحوم ابوترابی
آزادگان در دوران اسارت خاطرات زیادی از سیدآزادگان داشتند. یکی از بهترین اتفاق‌های اسارت برای آزادگان ملاقات و هم‌نشینی با مرحوم ابوترابی بود. آن‌ها از بودن در کنار حاج‌آقا درس‌های زیادی گرفتند و این درس‌ها تا سال‌های بعد در زندگی به کمک‌شان آمد. آزاده حجت‌الاسلام محمدرضا دائی‌زاده در گفتگو با «جوان» از تأثیر حضور و بزرگی مرحوم ابوترابی می‌گوید.
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: تأثیرگذارترین انسانی که در اسارت دیدم حاج‌آقا ابوترابی بود. ایشان بیشترین مدت اسارت را در زندان ما بود و ما در کنار ایشان درس‌های خیلی زیادی آموختیم. دوستان بزرگوار دیگری بودند که قبل از آمدن ایشان مسئول رسیدگی به امور آزادگان بودند. افرادی مثل آقای پیرمرادیان، شائق، قاسمی، ساردویی، فرهنگ و اصلاحی ازجمله این چهره‌ها بودند. این‌ها قبل از حضور حاج‌آقا خیلی فعال بودند و زمان حضور ایشان در کنارش بودند و پس از رفتنشان راه ایشان را ادامه دادند و برنامه‌هایشان را پیاده کردند. فکر کنید فردی در بیابانی که نشانه‌ای ندارد بدون غذا و آب گم شده و گرسنه و تشنه در ظلمات و تاریکی قرار گرفته باشد و یک‌دفعه به کسی می‌رسد که یک خانه کامل با تمام امکانات و غذا‌ها و نوشیدنی‌ها را دارد و در حد کمال بهترین میزبانی را به عمل می‌آورد. همچنین این میزبان یک انسان وارسته و فهیم هم باشد که همنشینی با او لذت خاصی داشته باشد. حضور این سید بزرگوار در اسارت هم اینچنین بود. هرکسی چند روز از نزدیک با ایشان برخورد می‌کرد بزرگی، نورانیت و معنویت او را کاملاً حس می‌کرد. آن لطافت، بزرگواری، گذشت، کرامت و سعه‌صدر عجیب را احساس می‌کرد. با بیان این خاطره بهتر بزرگی ایشان را درک خواهید کرد. بر سر جریانی عراقی‌ها حاج‌آقا را برای شکنجه بردند و وقتی ایشان را آوردند هیچ جای سالمی در بدنش نبود. وقتی سیدآزادگان بیرون آمدند و بچه‌ها وضعیت ایشان را دیدند همه شروع به گریه کردند. به‌سختی خودش را سرپا نگه داشته بود و با این حال رو به اسرا گفت من را ببخشید اگر باعث اذیت و ناراحتی شما شدم. امیدوارم حضرت زهرا (س) برایتان جبران کند. وقتی مرحوم ابوترابی اسیر شد حضرت امام درباره ایشان فرمود دعا کنید که یک معلم اخلاق در قلب بغداد اسیر است. حضرت امام برای کسی چنین تعبیری را به کار نبرده بود. حضور و وجود ایشان یک هدیه عجیب برای آزادگان بود. از مواهب خفیه و جلیه الهی بود که خیلی‌هایش را بچه‌ها درک کردند و خیلی از خفیه‌ها را همچنان نفهمیدیم. فردای شبی که ایشان را می‌خواستند به زندان ما بیاورند وضع اردوگاه خیلی بد و آشفته بود و بچه‌ها با هم کنار نمی‌آمدند. عراقی‌ها هم از خدایشان بود بچه‌ها با هم نسازند. بزرگ‌تر‌های اردوگاه هم نمی‌توانستند فضا را آرام کنند. همه بریده بودیم و هر شب درگیری بود. یکی از دوستان می‌گفت شب خیلی مستأصل شدم و گریه کردم و متوسل شدم و خوابیدم. همان شب خواب دیدم حضرت زهرا (س) به من فرمودند نگران نباشید، چون فردا فرزندم علی پیشتان می‌آید و همه چیز درست می‌شود. ایشان آن شب معنا و دلیل خوابش را نفهمید. فردایش ۳۰ نفر به اردوگاه آمدند که در میان آن‌ها حاج‌آقا ابوترابی هم بود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار