سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: شادی یکی از پیچیدهترین مقولههای انسانی است که جای خالی آن امروز بیش از هر زمانی احساس میشود. شادی یک حس درونی است که تکتک سلولهای بدن آن را لمس میکنند. اما میخواهیم بررسی کنیم که چرا برخی از ما این روزها شادی اجتماعی و تجربه شادی دیگران برایمان خوشایند نیست؟ چرا از عکس لبخند کسی خوشحال نمیشویم یا از تیپ خوشایند کسی تعریف نمیکنیم؟ چرا در ابراز احساسهای خوشایندمان به دیگران خسیس هستیم؟
بسیاری از انسانها عادت دارند خوشیها را تنهایی تجربه کنند. تنهایی سفر بروند، تنهایی غذاهای خوب بخورند. وقتی پولدار میشوند تنها هستند. وقتی میخواهند سرمایهگذاری کنند فقط آرزوی خودشان ملاک انتخاب است. وقتی لباس میخرند سلیقه خودشان مد نظر است. چرا ما شادیهای اجتماعی را بلد نیستیم و خوشحالی و موفقیت دیگران خوشحالمان نمیکند؟ چرا آنچه را که با دیدن یا شنیدنش غرق لذت میشویم از دیگران پنهان میکنیم و کسی را به درون خود راه نمیدهیم تا در شادی ما شریک شوند؟ فرض کنید از رنگ لباس کسی خوشمان میآید. در دلمان او را تحسین میکنیم، اما این حس را با خودش در میان نمیگذاریم. یکی ماشین میخرد و ما از دیدنش لذت میبریم، اما غرورمان اجازه نمیدهد به او تبریک بگوییم. ما عادت کردهایم در سختیها و بدبختیهای یکدیگر سهیم باشیم. یاد گرفتهایم موقع زلزله و سیل با هم یکی شویم. افرد نیازمند را دریابیم، اما در حالت عادی هر کس سر زندگی خودش است و شادی یک کودک یتیم یا کودک کار و... خیلی برایمان مهم نیست. مهم است، اما شادی او برای ما در اولویت نیست. روزانههای ما پر از تصمیماتی است که شادی دیگران را به عمد نادیده میگیریم. فرض کنید میدانیم عروسمان فلان رنگ لباس را دوست دارد، اما موقع خرید هدیه، برایش یک رنگی انتخاب میکنیم که سن او را بالاتر نشان بدهد. یک بدجنسیریزی توی وجودمان است که نمیگذارد برای شادی دیگران قدمی برداریم. بعضی از ما میترسیم طرف مقابل اگر از احساس ما با خبر شود مغرور میشود. مثلاً از جاری یا خانوم برادر خود تعریف نمیکنیم و با وجودی که دو بشقاب از غذای دستپختش را یک جا میخوریم، اما وانمود میکنیم همه چیز عادی است و او کار خاصی نکرده است. خرج کردن زبان برای تمجید دیگران خیلی کار پرهزینه و سختی نیست. اما اغلب ما همان را هم از دیگران دریغ میکنیم. شاید یکی از دلایلش حسادت باشد. ما نمیتوانیم کسی را با سلیقهتر از خودمان ببینیم. ما نمیتوانیم مدل ماشین دیگری را برتر از خودمان تحمل کنیم. ما یاد نگرفتهایم در سرنوشت یکدیگر سهیم باشیم، یاد نگرفتهایم اگر جامعه ما و خانواده ما شاد نباشند، شادی ما نیز بیمعنی میشود و جایگاهی ندارد.
ما اگر خانه خواهر شوهر خود برویم و سفره شامش رنگین باشد بدون اینکه از او تعریف کنیم و خستگی را با یک ستایش ساده از سلیقهاش به در کنیم، در عمل ثابت میکنیم که از او برتر هستیم. در مهمانی بعدی که خودمان میزبان هستیم آنقدر تشریفات را بیشتر میکنیم و از همه دانستههای خود بهره میبریم که روی خواهر شوهر را کم کنیم و احساس برتری میکنیم.
همه دوست دارند شاد باشند و برای القای این حس به خانودهشان هر تلاشی میکنند. اما اگر این شادی درون یک جامعه باشد اثرات مثبتش نصیب همه میشود. وقتی یک جامعه شاد باشد، از افکار بد به دور است، جوانهایش کارآمد و پر انرژیترند. زنان در یک جامعه شاد بهتر میتوانند ایفای نقش کرده و نسلی شاد و پر هیاهو پرورش دهند.
بعضی از ما در شادی دیگران بخل میورزیم. دوست داریم همه را در رنج ببینیم. در حالی که یک جامعه نیاز به افراد شاد دارد. اگر مدیر مدرسه شاد باشد و در محیط کارش فارغ از دغدغههای زندگی باشد، محیط امنتری برای معلمانش تدارک میبیند. معلمان شاد دستشان برای آموزش بازتر است و علاوه بر مقوله کتابهای درسی از شیوههای مختلف دیگر هم استفاده میکنند. آنها با سیستم شاد دانشآموزانی خلاق و شجاع تربیت میکنند.
اگر مدیر یک مجموعه خندان و شاد باشد عملکرد بهتری خواهد داشت، هم خودش و هم سازمان تحت مدیریتش.
شادی یعنی احساس رضایت. وقتی کسی از آنچه که هست و آنچه که دارد راضی است، یعنی خوشحال است.
یعنی کمتر غر میزند و بیشتر نیمه پر لیوان را میبیند. انسان شاد دنبال فرصت نیست تا به سفر گران قیمت برود. همین که موقعیتی برایش پیش بیاید دست زن و بچهاش را میگیرد و میزنند از شهر بیرون. شادی یعنی لذت بردن از زندگی. یعنی آنهایی که در لحظه از عمر گرانبهای خود استفاده میکنند، به خود و علاقهیشان بها میدهند و همیشه بهترین و شیکترین وسایل خانه را برای خودشان استفاده میکنند. انسان شاد مدام میخندد و کوهی از انرژی مثبت است. شاد بودن به معنی بیخیال بودن نیست. شاید بگویید اگر شرایط زندگی همه خوب و ایدهال باشد همه شاد میشوند. اما من میگویم شادی باید در خون آدم باشد و باید شادی کردن را بلد باشیم. ما میتوانیم با یک غذای ساده در روز تعطیل کنار خانواده شاد باشیم و از کنار هم بودن لذت ببریم. هم میتوانیم بهترین رستورانها برویم، اما سر همان میز عبوس باشیم و دو کلام هم صحبت نکنیم. میتوانیم با کمترین هزینه لباسهای رنگی بخریم و حال دل خودمان و بقیه را خوب کنیم یا نه. لباسهای گران قیمت، اما سیاه و تیره بخریم. میتوانیم در جامعه در تاکسی یک انسان شاد باشیم. اگر راننده پول را بیش از عرف حساب کرد میتوانیم داد و بیداد کنیم و با خشم حق بخواهیم.
یا با شوخی و طنازی به او حالی کنیم که باید پول را پس بدهد. میتوانیم اگر مترو خراب شد با کسی همکلام شویم و از مصاحبت کوتاه با او خوشحال باشیم. یا میتوانیم لبه خط تندتند راه برویم و زیر لب غر بزنیم. پس شاد بودن یک انتخاب است. باید برای این انتخاب آموزشهای لازم را ببینیم. شیوههای صحیح شادی کردن را بیاموزیم و در همه حال یادمان باشد زندگی یک فرصت کوتاه است که پایانش معلوم نیست. پس شاد باشیم و لذت زندگی را با آنهایی که دوستشان داریم قسمت کنیم.
شادی را نمیتوان در رختخواب یا لم دادن جلوی تلویزیون به دست آورد. تلاش برای شاد بودن قابل اهمیت است و باید برایش تلاش کرد. بیایید در اشتراک گذاری شادیها و حسهای خوبمان با دیگران کمی دست و دلباز باشیم. ما نیاز به سلامت رابطهها داریم. نیاز داریم که یک جامعه شاد و ایمن داشته باشیم و این محقق نمیشود مگر با ایجاد حس شادی در سلولهای تکتک افراد جامعه.