سرویس تاریخ جوان آنلاین: در روزگاری نه چندان دور در حوزه علمیه قم، پیرانی خردمند بودند که از تاریخچه این کانون علمی و سلوک نامداران آن خاطراتی گران داشتند. افسوس که سالیانی است عمده ایشان روی از جهان برگرفته و رو به سوی ابدیت نهادهاند. عالم ربانی زندهیاد آیتالله سیدحسین بُدَلا، در عداد اینگونه چهرهها بود که از سیره بسیاری از مراجع گذشته از جمله حضرت امام خمینی، خاطراتی شنیدنی داشت. آن مرحوم در خاطراتی که پیشرو دارید، به بیان شمهای از این یادمانها پرداخته است. امید آنکه تاریخ سیره رهبر کبیر انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
شرکت وکلای مجلس و اداریان در درس اخلاق امام خمینی
زندهیاد آیتالله سیدحسین بدلا قمی، از دوستان حضرت امام خمینی در دوران تحصیل بود و حجره وی در مدرسه دارالشفای قم، در جوار حجره ایشان قرار داشت. این نزدیکی و انس، خاطراتی شنیدنی را برای وی رقم زده بود. وی در توصیف آن دوره و خاطرات مربوط به آن چنین میگوید: «لحظات در کنار حضرت امام (ره) بودن، چه در درس فلسفه و چه در درس اخلاق، برای من بسیار ارزنده و خاطرات به جا مانده از آنها، شیرین و گواراست. اما افسوس! از آنجا که قریب ۷۰ سال از آن سنوات میگذرد، برخی از جزئیات از خاطرم محو شده است، از جمله به خاطر ندارم که شاگردان محضر امام چه کسانی بودند، اما اجمالاً میدانم که برخی از بازاریان و اهل علم در درس امام حضور داشتند. در میان افراد شرکتکننده در جلسات درس اخلاق امام، تعدادی از افراد شاغل در ادارات و حتی مجلس قانونگذاری آن وقت، شرکت میکردند و برخی از رموز و اسرار مجلس و مسائلی را که در ادارات میگذشت، مخفیانه به امام گزارش میکردند و ایشان هم با جمعبندی آن اطلاعات، واکنشهای لازم و مقتضی را از خود بروز میدادند. من ادعا میکنم که ریشههای اولیه و اصلی انقلاب اسلامی، توسط همان جمع و با همان افکار آبیاری شد و نشو و نمو یافت و اگر در حال حاضر هم صحبت از صدور انقلاب هست و معنویت و روح آن در حال گسترش است، به برکت شاگردان امامخمینی و پرورشیافتگان جلسات مزبور است. در واقع مرحوم امام، نخست به تهذیب نفس خویش همت گماشت و آنگاه درصدد اصلاح دیگران برآمد و خودساختگیاش را به دیگران سرایت داد. اگر خودساختگی امام و شاگردان دستپرورده او نبود، جمهوری اسلامی تاکنون باقی نمیماند.»
درس آقای خمینی، آدم درست میکند!
درس اخلاق امام خمینی در مدرسه فیضیه قم در عداد قدیمیترین دروس ایشان به شمار میرود. آیتالله بدلا که خود در عداد شرکتکنندگان در این محفل درسی بوده، در توصیف آن چنین گفته است: «حضرت امام حدوداً ۳۲ سال داشتند که در مدرسه فیضیه، زیر کتابخانه درس اخلاق میگفتند. من در آن ایام، بیست و اندی سال داشتم و در درس اخلاق ایشان هم - که در ضمن دروس دیگر گنجانده میشد- شرکت میکردم. در این درس، طبقات دیگر مردم از قبیل بازاریان شرکت میکردند. حتی یک بار، یکی از بازاریان جمله تکاندهندهای را به زبان آورد: درس آقای خمینی، آدم درست میکند و من هم قصد آدم شدن دارم! این درس بین ۳۰ تا ۴۰ شاگرد داشت. البته رژیم رضاخان از برگزاری این جلسه جلوگیری کرد، چون حضرت امام در خلال درس به طرح مسائل روز میپرداختند و عملاً با رژیم در حال مبارزه بودند! خاطرم است در یکی از جلسات فرمودند: برخی از اشخاص در حالتهای خاصی، ناگهان در وجودشان جرقه هدایت زده میشود. اگر بتوانند این جرقه را نگهداری کنند، به جاهایی میرسند. وقتی از جلسه درس بیرون آمدند، در پاسخ به سؤال بنده، راههای نگهداری جرقه مزبور را بیان کردند. یکی از آنها این است که: انسان همیشه و در همه حال، مخصوصاً از آن لحظه به بعد، ذکر و یاد خدا را در دل زنده نگه دارد و ذکر، تنها به گفتن سبحانالله و الحمدلله نیست... این خاطره را از درس اخلاق ایشان به یاد دارم.»
ناله سالک طریق عرفان!
گرایشات اخلاقی امام خمینی، تنها به تحصیل و تدریس گزارههای عرفان نظری مربوط نمیشد که در عمل نیز یکی از عرفای خودساخته و سالکان مدام عصر خویش به شمار میرفت. راوی در این باره خاطرهای شنیدنی دارد: «یک بار که در حجره مشغول امور شخصی بودم، ناگهان صدای نالهای را شنیدم! فکر کردم باز هم کسی را به زور به رودخانه آوردهاند و دارند کتک میزنند! برخاستم و پنجره را باز کردم، ولی پس از کمی دقت متوجه شدم صدای ناله، حالت دیگری دارد. وقتی بیشتر دقت کردم متوجه شدم صدا از حجره مجاور، یعنی حجره امام میآید و در واقع خود امام است که مشغول نالههای شبانه و گریه و زاری به درگاه خداست! حضرت امام در ایام فاطمیه در منزلشان واقع در کوچه یخچال قاضی قم، محفل روضه برقرار میکردند. البته جمعیت زیادی به آنجا نمیآمد، ولی معنویت خاصی بر مجلس حاکم بود. من هم گاهی اوقات در این محفل نورانی شرکت میکردم. این منزل مدتی هم در اختیار مرحوم آقای پسندیده بود و محل مراجعات مردم برای پرداخت وجوهات شرعیه محسوب میشد و در حال حاضر در اختیار مقام معظم رهبری است. حضرت امام آن تقوا و خداترسی را که در اجتماعات داشتند، در خلوت بین خود و خدا حفظ میکردند و هرگز دو رنگی و دوگانگی در ایشان رؤیت نمیشد.»
چالشهای درس فلسفه امام
شخصیت علمی امام خمینی جامع معقول و منقول به شمار میرفت. با این همه در تدریس معقول در حوزه قم، برای ایشان چالشهایی رخ نمود که شمهای از آنها به بیان و بنان رهبر کبیر انقلاب آمده است. آیتالله بدلا که خود از شاگردان فلسفه امام است، در این باره چنین روایت کرده است:
«من در دوران تحصیل، همیشه راغب بودم که دارای افکاری همهجانبه باشم. در این راستا به فلسفه هم علاقهمند شدم، در حالی که در آن دوران فلسفه و تحصیل آن، امری نامطلوب و محکوم به کفر و فساد بود! ضمن اینکه میگفتند: فلسفه قدیم منسوخ شده و در دنیای امروز خریدار ندارد! مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری در خصوص تدریس فلسفه در حوزه، مخالفتی نداشتند و تنها ترسشان این بود که حوزه علمیه قم صرفاً فلسفی و پای برخی از پیروان منحرف مکتب عرفان و تصوف به حوزه کشیده شود، لذا از رسمیت یافتن کلاسهای عرفان و فلسفه بیم داشتند. وقتی حضرت امام در مدرسه دارالشفا فلسفه میگفتند، حدود ۸۰ نفر شاگرد داشتند و اتاق محل تدریس، مملو از طلبه میشد! من در آن سنوات در مدرسه دارالشفا اسکان داشتم و حجرهام بین مدرسه امام و حجره آن بزرگوار قرار داشت. من در درس ایشان حاضر میشدم. امام بر اساس کتاب خاصی فلسفه تدریس نمیکردند و هر چه بود، یادداشت و جزوه و مانند آن بود. یک روز وقتی بحث به حرکت جوهری رسید، جنجال زیادی بر پا شد و بحث طولانی گردید! چون این مبحث، از نظر برخی افراد محکوم بود و حرکت جوهری مورد پذیرش آنان نبود. من در آن ایام از ایشان در این مورد، توضیح خواستم و جوابی قانعکننده دریافت کردم. در باب حرکت جوهری میفرمودند: وقتی قیامت برپا شود، این من هستم که جزا میبینم، چه خوب و چه بد و اینکه میگویم من، منظور ذات و اجزایی نیست که هم اینک پیکر مرا تشکیل داده شده است، زیرا این ذرات پیوسته در حال تعویض و تبدیل است، وقتی من طفلی فرضاً شش ماهه بودم، بدنم از اجزا و ذرات دیگری تشکیل شده بود و از آن زمان تاکنون در واقع تمام اجزای وجود من تغییر یافته است، ولی من همچنان همان روحالله فرزند مصطفی خمینی هستم. این همان حرکت جوهری است و تا قیامت هم ادامه دارد و حشر و نشر هم با همین هیکل و بدن خواهد بود!... با این عقیده عده زیادی از علما مخالف بودند، ولی امام بر مواضع خود اصرار داشتند، لذا بحثها و جدلهای بسیاری در این خصوص درگرفت.
در آن سنوات، رفیقی داشتم که گاهی اوقات به مدرسه دارالشفا میآمد. او با آنکه اهل علم، بزرگوار و بزرگزاده بود، اما با امام به لحاظ عنایت ایشان به فلسفه مخالف بود. این فرد، در شمار کسانی بود که معروف بود مثنوی مولوی را با انبر بلند میکند تا آلوده نشود! او هر بار وارد مدرسه دارالشفا میشد، تا نزدیک حجره من میآمد، ولی جلوتر نمیرفت و میگفت: دیگر جلوتر نمیتوانم بروم! وقتی جلوی ایوان من مینشست، پشتش را به سمت حجره امام میکرد و علناً حکم به تنجیس و تکفیر امام میداد! وقتی به حضرت امام ماجرا را گفتم، فرمودند: امیدوارم صحبتهای این شیخ، کفاره گناهان من محسوب شود! بعد امام خطاب به من گفتند:
با شیخ بگو که راه ما باطل خواند
بر حق تو لبخند زند باطل ما!
بعد از رحلت امام وقتی دیوان اشعار ایشان به دستم رسید، دیدم آنجا هم این بیت آمده است. این فرد البته دارای خاندان بزرگی بود که در میان اعقاب آنها، افراد فاضلی هم قرار داشتند. یکی از خصوصیات این فرد که مورد توجه من بود، نشستن او در کنار مرحوم آیتالله بروجردی بود. او هر بار وارد مجلسی میشد که آقای بروجردی در آن جلسه حضور داشت، مقید بود که خود را به کنار آقای بروجردی برساند و آنجا بنشیند! اشخاص دیگر هم تقریباً به این مسئله خو کرده بودند و میدانستند که جای خالی کنار آقای بروجردی، مختص به این فرد است! برعکس ایشان، حضرت امام بود که پس از ورود به مجالس، مقید نبودند که در صف علما و بزرگان قرار گیرند و در میان طلابی که در وسط مجلس نشسته بودند، مینشستند، در حالی که مرحوم امام از همان ایام به لحاظ جنبههای علمی و اخلاقی مورد توجه بودند. البته خود آقای بروجردی هم مخالف با نشستن آن فرد در کنار خود نبودند و دلیلش هم این بود که مایل نبودند مقامات دولتی در جوار ایشان بنشینند. حتی یک بار به خود من گفتند: فلانی! اینجا پهلوی من بنشین که افراد غریبه و مقامات دولتی خیال نکنند اینجا خالی است و بیایند بنشینند! به هر تقدیر، امام هم زیر فشار افکار و سلیقههای مخالف قرار داشتند و گاهی که من خدمت ایشان میرسیدم، اشاراتی به این فشارها مینمودند، ضمن اینکه بر افکار و آرای فلسفی خود پای میفشردند. با این همه لازم است اشاره کنم که علاقهمندان به فلسفه همچون امام، با تبعات تحصیل فلسفه برای برخی افراد، همچون درویشی و صوفیگری موافق نبودند و امام به صراحت در اشعار خود میفرمایند: در حلقه درویش ندیدم صفایی! امام پس از آنکه یکسره با فلسفه و عرفان وداع گفتند، برنامه درس و بحث خود را در سطح فقه و اصول خلاصه کردند. البته با اصول میانه خوبی نداشتند و آن را هم کنار گذاشتند و نهایتاً تنها به فقه پرداختند. در اشعاری که از ایشان به جا مانده، همچنانکه پیشتر عرض کردم، انتقاد ایشان متوجه تمام شاخههای علوم است و فقه مستثنی نیست. ایشان سرودهاند:
از درس و بحث مدرسهام حاصلی نشد
کی میتوان رسید به دریا از این سراب؟»
گمانههایی در باره کنارهگیری امام از تدریس فلسفه
تدریس فلسفه در حوزه علمیه قم توسط امام خمینی، دورانی خاص داشته است و پس از سپری شدن مدتی، ایشان آن را ترک کردهاند. آیتالله بدلا در تحلیل این رویکرد امام، گمانههایی به شرح ذیل را مطرح کرده است: «سرانجام حضرت امام از این مباحثات و مجادلات خسته شدند و فلسفه را کنار گذاشتند، به گونهای که برخی تعبیرشان این بود که ایشان از فلسفه توبه کردهاند! واقعیت را خدا میداند، ولی آنچه مسلم است این است که ایشان دیگر فلسفه تدریس نکردند و حتی به سرودن اشعاری دست زدند که متضمن مخالفت ضمنی با فلسفه و عرفان بود. این اشعار در حال حاضر در دیوان آن بزرگوار موجود است. از جمله میفرمایند:
طومار حکیم و فیلسوف و عارف
فریادکنان و پایکوبان بدریم
و نیز:
با صوفی و با عارف و درویش بجنگیم
پرخاشگر فلسفه و علم کلامیم
البته ممکن است این ابیات، تأویلات خاصی داشته باشد، ضمن اینکه بعید است منظور حضرت امام عرفان حقیقی باشد. شاهدش این است که در ابیات دیگری فرمودهاند که حقیقت عرفان و مبانی آن با آنچه در عالم تصوف و عرفان دیده میشود و دامنهاش تنها ظواهر برخی صوفیان یا عارفان را در برمیگیرد و راهی به باطن مینماید، متفاوت است. از سوی دیگر، امام در پیام معروف خود به گورباچف رئیسجمهور شوروی سابق، پیروان مذهب کمونیست را به کتابهای چهرههایی، چون محیالدین عربی حواله داده بودند. پس بهتر است کلاممان را اینگونه تصحیح کنیم که کنارهگیری حضرت امام، در واقع از ظواهر عرفان و اصطلاحات و الفاظ آن بود و نه واقعیت عرفان و فلسفه. اگر اینگونه با قضیه برخورد کنیم، خواهیم دید که نوعاً بزرگان ما در مراحل تکاملی شخصیت و روح خویش، به این مرحله از کنارهگیری میرسند. برای نمونه شیخ بهایی به جایی میرسد که درآن مثنوی معروف خود میگوید:
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل نه حال!»
محفل درسی امام، میعادگاه اهل فضل
بسیاری از عالمان فاضلان حوزه که نیمه دوم
دهه ۲۰ و همچنین دهه ۳۰ را به خاطر میآورند، اذعان دارند که درس امام خمینی پس از درس آیتالله بروجردی، پرجمعیتترین و در عین حال قابل استفادهترین درس حوزه قم بوده است. راوی خاطراتی که در حال مرور آن هستیم نیز چنین باوری دارد:
«امام در زمانی که به تدریس فلسفه اشتغال داشتند، یک استاد مبرز بودند، به نحوی که بسیاری از فیلسوفان امروز، شاگرد ایشان بودند، حتی بعد فلسفی امام بر ابعاد فقهی و اصولی ایشان غلبه داشت. با همه این احوال، وقتی تدریس فقه و اصول را آغاز کردند، دریای فقاهت و اصول را به روی مشتاقان خود گشودند و در تمام این رشتهها آثار مکتوبی را از خود به جای گذاشتند. از جمله شاگردان امام، آقای فاضل لنکرانی بود که در کل عمر با برکتی که داشتند و ضمن درک محضر عالم بزرگی همچون آقای بروجردی و نوشتن تقریرات ایشان، از ارادتمندان حضرت امام هم به حساب میآمدند و این ارادت در حدی بود که وقتی امام را دستگیر و تبعید کردند و جلسه مدرسین حوزه علمیه قم تشکیل میشد، این جلسات عمدتاً به اهتمام آقای فاضل تشکیل میشدند و منشأ برکاتی نیز گردیدند. حلقه درس حضرت امام، اولین و بهترین درسی است که بعد از درس مرحوم آیتالله بروجردی در حوزه علمیه قم تشکیل میشد. حتی اواخر حیات مرحوم آقای بروجردی، درس آن مرحوم حالت تشریفاتی به خود گرفته بود و لذا درسی که از بعد علمی در مرتبه بالایی بود و استفاده کاملی از آن میشد، درس حضرت امام بود. در همان ایام، همچنانکه نگارش تقریرات درس آقای بروجردی مرسوم بود، درس آقای خمینی را هم شاگردان ایشان شروع کردند. امام خمینی شیوهاش این نبود که بخواهد مثل برخی از علما، خودی نشان دهد و فیالمثل در قسمت بیرونی منزل آقای بروجردی، در ردیف آقایان علما بنشیند یا خود را به گونهای عرضه کند که افراد برای رفع و رجوع کارهایشان به ایشان مراجعه کنند. خود ایشان میفرمود: فرض کنید که در آنجا ۱۰۰ نفر نشسته باشند و من با حضور خودم، عدد افراد را به صدویک نفر برسانم، این چه ارزشی دارد؟ مهم این است که من میخواستم آقای بروجردی مرجع شوند و شدند!»
امام و اندیشه اصلاح حوزه
بر حسب شواهد و اسناد، امام خمینی در عداد شخصیتهایی است که هماره دغدغه اصلاح حوزه را داشته و در ادواری در این طریق گامهایی نیز برداشته است. آیتالله بدلا روحیه اصلاحطلبی امام در باره حوزه و طلاب را بدین ترتیب روایت کرده است: «یکی دیگر از خصوصیاتی که از همان ابتدا در وجود حضرت امام بود، روحیه اصلاحطلبی بود. امام اصرار داشتند حوزه باید غربال و ناخالصی از آن زدوده گردد. به یاد دارم در همان سنوات سابق، یک بار در یکی از مدارس علمیه عنوان شد که طلبهای تحت تأثیر افکار وهابیها قرار گرفته است. این فرد ظاهراً آدم خوبی بود و در حال حاضر هم در شمار شخصیتهاست، با این همه امام به اتفاق حاج آقا مرتضی حائری به حجره او رفتند و اسباب و اثاثیه او را بیرون ریختند و به خدام مدرسه گفتند: این طلبه را از مدرسه بیرون کنید! متقابلاً حضرت امام بنا داشتند که افراد شایسته، جذب حوزههای علمیه شوند. حضرت امام در وهله اول سعی میکردند با طلاب منحرف از راه رفق و مدارا رفتار کنند و حتی اگر اشخاص مزبور، از نظر ایشان قابل اصلاح نبودند، ولی درصدد جذب دیگران هم نبودند، امام با آنها کاری نداشتند. اما اگر طلاب فوقالذکر، درصدد اشاعه افکار فاسد خود و تشویش اذهان برمیآمدند، امام درنگ را جایز نمیدانستند.»
خاطراتی از رویداد ازدواج امام
آیتالله سیدحسین بدلا به لحاظ حضور دیرین در حوزه و آشنایی پر قدمت با امام خمینی، از ازدواج ایشان نیز خاطرهای دارد:
«امام خمینی از ابتدای زندگانیشان در شمار کسانی بودند که از یک زندگی متوسط و حتی پایینتر از آن برخوردار بودند. وقتی مرحوم شیخعبدالکریم به قم تشریف آوردند، علمای بزرگی از تهران به ایشان ملحق شدند تا حوزه علمیه را به عزم مقابله و جبههگیری در برابر فساد، احیا کنند. یکی از این اشخاص، آقای حاج میرزا محمد ثقفی بود که من با ایشان از تهران آشنایی داشتم. در همان روز به صورتی کاملاً خاص و غیر عادی، صحبت از ازدواج سیدی به نام حاج آقا روحالله اهل شهری به نام خمین ساکن دارالشفا با صبیه آقا میرزا محمد ثقفی مطرح شد. برخی معتقد بودند که در ازدواج مذکور، رعایت تناسب نشده است و حتی ابتدا بعید میدانستند که آقای ثقفی زیر بار برود، اما افرادی که دقیقتر به قضیه نگاه میکردند، نظر دیگری داشتند. در این میان خبر رسید که وصلت سر گرفته و کار به پایان رسیده است. در کل، نشانههای متعددی وجود داشت که دلالت میکرد زندگانی امام خمینی عادی، بلکه پایینتر از عادی است. طلبهای که بعدها منشأ آن همه اثرات بزرگ در سطح کشور، بلکه جهان شد در حجره خشت و گلی شماره هفت مدرسه دارالشفا گذران زندگی میکرد و در جوار ایشان در حجره شماره هشت، بنده اسکان داشتم. وقتی ایشان متأهل شدند، منزلی اختیار کردند. حجره ایشان بیشتر محل تجمع علما و فضلای تهرانی از جمله حاج میرزا محمدعلی ادیب تهرانی بود. در آن ایام رسم بر این بود که باید طلاب هر حجره، به اصطلاح شب خواب باشند و خاطرم است در مقطعی که مرحوم امام به منزل نمیرفتند، ایشان و آقا سیدجواد زندی در حجره شماره هفت میماندند.»
جلوههایی از سلوک اخلاقی امام
از خاطرات شیرین راوی، یکی از دفعات حضور امام خمینی در منزل اوست که داستانی اخلاقی از آن به یادگار مانده است. وی این داستان را اینگونه ثبت کرده است: «یکی از خصوصیات برجسته حضرت امام این بود که نسبت به تمام افراد، اعم از پیر و جوان و بچه و نیز موافق و مخالف، با کمال رفق و مهربانی رفتار میکردند. حتی نسبت به کسانی هم که ایشان را تکفیر کرده بودند، با احترام برخورد میکردند. در مجالس هم سعی میکردند بدون تشریفات وارد شوند و به جای نشستن در صدر مجلس، در صفوف طلبههای معمولی بنشینند. یک بار که ایشان به منزل بنده آمدند، نوه بنده را نزد ایشان بردند و ایشان به قدری با او مهربانی کردند که هنوز در خاطر او مانده است و با آنکه بزرگسال است، گهگاه نقل میکند که امام در آن مقطع با من اینگونه رفتار کرد.»
امام خمینی در آغاز مرجعیت و نهضت
مسندگریزی رهبر کبیر انقلاب به گاه مراجعه عموم در عین احساس تکلیف آن بزرگ هنگام احساس خطر برای اسلام و ایران، در زمره خصال بارز آن بزرگ به شمار میرود. در این باره روایاتی فراوان و متنوع وجود دارد که روایت آیتالله بدلا در زمره آنهاست: «بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی، دو نفر از علما با رسمیت همهجانبه برای مرجعیت عامه معرفی شدند؛ یکی آقای گلپایگانی و دیگری آقای شریعتمداری. مدرسین حوزه هم این دو را مطرح نمودند و مرحوم آقای بهبهانی هم مکرراً برای جا انداختن قضیه به قم میآمدند. امام با آنکه دارای مقدماتی بودند، در این خصوص مطرح نشدند. شاید یک وجهش این بود که ایشان نماز جماعت نداشتند، در حالی که آقای گلپایگانی صبحها در مسجد بالاسر، اقامه نماز جماعت داشتند و آقای شریعتمداری هم به جای آقای صدر در مسجد موزه نماز میخواندند. به هر حال، امام از یکی از شرایط عمده مرجعیت که داشتن عنوان امامت جماعت بود، محروم بودند، با اینکه ایشان مدرس بزرگی محسوب میشدند و شاگردان فاضلی را تربیت کرده بودند و معمولاً طلاب، رغبت خاصی برای شرکت در درس ایشان داشتند.
یک بار نخستوزیر وقت که برای شرکت در یکی از مراسم یادبود مرحوم آیتالله بروجردی به قم آمد، در کنار من نشست. از من راجع به وضع حوزه، سؤالاتی کرد. من گفتم: از نظر استادی اگر بخواهید، در حال حاضر آقای خمینی مطرح هستند، اما از جهت مرجعیت دو نفر را برای این منظور معرفی کردهاند یکی آقای گلپایگانی و دیگر آقای شریعتمداری! من به عمد، نام آقای گلپایگانی را مقدم داشتم و نخستوزیر هم متوجه این تقدم اولویت شد. بعد از ترک مجلس مزبور، نخستوزیر وقت به عنوان سرکشی به منازل علمایی که کاندیدای مرجعیت بودند، رهسپار خانه آنها شد. ما احتمال نمیدادیم که به منزل آقای خمینی هم برود، ولی خبر رسید که کوچههای منتهی به منزل امام را برای ورود نخستوزیر، آب و جارو میکنند! رفتن نخستوزیر به محضر امام، اولین کار سیاسی ـ اجتماعی بود که از امام دیده شد. در واقع، توضیحاتی که من در مجلس هفتم یا چهلم آقای بروجردی به نخستوزیر دادم، سببساز این امر شد و به دنبال آن، امام هم در شمار نامزدهای متصدی مرجعیت درآمدند. البته جریانهای دیگری هم یکی پس از دیگری دست به دست هم دادند و طلبهای که وصلت او با دختر فلان عالم تهرانی موجب شگفتی شده بود، به یمن وسیلهسازی خدا به جایی رسید که در رأس هرم مرجعیت قرار گرفت! مدتی بعد به دنبال قضیه کاپیتولاسیون که از سوی محمدرضا پهلوی مطرح شد، امام با مخالفت رسمی خود، ناخواسته به اشتهار سیاسی هم رسیدند. امام وکلای مجلس را بازخواست کردند و به دلیل نفوذ کلمه و قدرت علمی، توانستند به موفقیتهایی در مقام معارضه و مبارزه با رژیم چند صدساله نائل شوند. امام خود هرگز برای کسب عنوان مرجعیت، پیشدستی نکردند و حتی سعی میکردند خود را از این میدان دور نگه دارند. ایشان بر خلاف آنچه برخیها ممکن است برداشت کنند، قصد اعراض از آقای بروجردی را نداشتند و در توجیه اینکه چرا خود را عرضه نمیکنند، فرمودند: من همواره علاقهمند به وحدت قطب مرجعیت بودهام که خوشبختانه با مطرح شدن آقای بروجردی به این آرزو رسیدم!... با توجه به این سخنان، به نظر میرسد که امام خود در پی کسب عزت نبودند، بلکه این عزت بود که در پی ایشان بود و همچون جدش علی بنابیطالب (ع) کسی نبود که خلافت او را تزئین کند، بلکه او مایه تزئین خلافت بود. بنابراین همه چیز، حتی توطئه دشمنان و مخالفان به عظمت امام افزود. دستگیریها و تبعیدها یکی پس از دیگری برای امام ایجاد مشکل کرد، اما او را متوقف نکرد و به نفع امام تمام شد.»