سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون مصادف است با سالروز کوچ جانکاه سیدآزادگان، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدعلی اکبر ابوترابی. از این روی و در تکریم یاد و خاطره آن بزرگ، شمهای از حالات و مقامات وی در دوران پرمحنت اسارت را از زبان همبندان وی مرور کردهایم. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
محمد سیفی: میگفت برخوردهایتان، برخورد دو برادر باشد!
راوی نکاتی که پیش روی شماست، در عداد یاران زندهیاد ابوترابی در دوران اسارت است. او با نگاهی تحلیلگر، راهبردهای سیدآزادگان در دوران اسارت را در نحوه تعامل با فرماندهان و زندانبانان عراقی تشریح ساخته است:
«به طور کلی میتوان نقش حاج آقا ابوترابی را در مسائل مختلف اسارت اینگونه بازگو کرد.
۱ ـ اسرا را فرزندان خویش میدانستند و علاقهای که نشان میدادند، علاقه یک پدر به فرزند بود.
۲ ـ در همه حال، توصیهشان این بود که مراعات همدیگر را کنید و برخوردهایتان، برخورد دو برادر باشد.
۳ ـ در اتاقها جا تنگ بود. وسایل لازم وجود نداشت و طبعاً پشت سر اینها هم بینظمی به وجود میآمد. بنا شد نظم و انضباط و قانونی در کار باشد. این قوانین با پیشنهاد خود اسرا یا پیشنهاد مسئولانی مثل مسئول آسایشگاه یا پیشنهاد خود حاج آقا ابوترابی بود. ایشان توصیه میکردند حرف مسئول آسایشگاه را گوش کنید، چون آنها مینشینند و تصمیم میگیرند که چگونه نظم را در آسایشگاه حفظ کنند.
۴ ـ در جلسات مسئولان آسایشگاهها شرکت میکردند و نظرشان را ارائه میدادند. میگفتند: یک ساعتی باید باشد که همه بروند و دو سه نفر داخل بمانند و نظافت کنند. روز بعد، دو سه نفر دیگر نظافت کنند.
۵- توصیه میکردند که کمک کنید تا تصمیمات مسئولان عملی بشود و بهتر بتوانند تصمیم بگیرند.
۶- در مورد تعلیم و تعلم نصیحت میکردند و، چون میدانستند ما روحانی هستیم، میگفتند: برای اسرا کلاس بگذارید. کلاسها هم، تجزیه و ترکیب دعای کمیل بود. ایشان میفرمودند: فرازی از دعا را ترجمه و بعد تجزیه و ترکیب کنید. در همان هفتههای اول پیشنهاد کردند که همه این مطالب به صورت مکتوب، برای دیگر برادران باقی بماند. ایشان در آنجا کلاس جامعالدروس داشتند. تهیه کاغذ و قلم هم به عهده یک نفر بود. کاغذ لازم، از کاغذ بستههای سیگار سیگاریها تأمین میشد. با زیاد شدن کلاسها و احتیاج به هماهنگیهای بیشتر، هر اتاقی یک مسئول کلاس و گاهی هر رشته و قسمتی از دروس، یک مسئول داشت.
۷ ـ در رفتار سیاسی اسرا، حفظ روحیه، مدنظرشان بود و میگفتند: اسرا عنوان بسیجی و حزباللهی دارند و باید حزباللهی و بسیجی باقی بمانند.
۸- در مراسم و مناسبتها پیام میدادند که در اتاقها خوانده میشد.
۹- اوایل سال ۱۳۶۳، حاج آقا ابوترابی را از اردوگاه ما بردند. روش ایشان بهگونهای باقی مانده بود که تا آخر اسارت، خطمشی اداره اردوگاه، خطمشی ایشان بود، لذا درک و فهم چگونگی استفاده از خبرها و تحلیلهایی که به صورت وارونه از طریق روزنامههای عراقی به دست ما میرسید، باعث شده بود که در مواردی، شیوه عمل ما همان باشد که مسئولان مملکتی عمل میکردند.
۱۰- ایشان برخورد خوبی با عراقیها داشتند. هرگاه یک سرباز عراقی از کنار ایشان رد میشد، به او سلام و گاهی هم روبوسی میکردند. صبحها وقتی بیرون میآمدند، به سربازها سلام و صبح بخیر میگفتند. حتی سربازی به نام خلف که ما به او سلام میکردیم و او گفته بود: روی من تبلیغات نکنید! حاج آقا میگفتند: به او سلام کنید! حاج آقا ابوترابی میگفتند: طوری با اینها برخورد کنید که حالیشان بشود که ما مسلمانان واقعی هستیم. طبیعی بود که این برخورد ایجاب میکرد که سربازان عراقی هم نسبت به ما همین برخورد را داشته باشند. مواردی هم بود که در میان سربازان عراقی، کسی از خود حزب بعث را میکاشتند که با توجیههای سیاسی، تأثیرگذاری ما را بر آنها از بین ببرد!
۱۱- پیامهای ایشان درخصوص مبانی اعتقادی، مبین جهت حرکت مجموعه اسرا بود. پیامها و پیشنهادهای ایشان به مناسبتهای مختلف، باعث پیروی مجموعه اسرا از روش و خطمشی ایشان میشد. همین که پیشنهادی یا پیامی میدادند که یک کاری انجام بشود، باعث میشد که این کار، حتی در نبودشان ادامه یابد. ایشان میگفتند: دعا بخوانید، توسل به ائمه (ع) و راز و نیاز به درگاه خداوند، در جبههها اثر دارد و پیروزی میآفریند.»
رضا علیصمدی: او دست فرماندهان اردوگاهها را خوانده بود!
یکی از بارزترین وجوه رهبری زندهیاد ابوترابی در دوران اسارت، خنثی کردن ترفندهای فرماندهان اردوگاهها بود. این ترفندها گاه با توصیه به آزادگان در باب تعامل با سیاستهای اعمالی در این اردوگاهها و عدم درگیری آنان با مأموران عراقی خنثی میشد. آزاده رضا علی صمدی دراینباره آورده است: «درباره رهبری آقای ابوترابی در میان اسرای ایرانی، میتوان گفت که ایشان از همان ابتدای اسارت، در محیطهای مختلف و به شیوههای گوناگون نقش داشتهاند. از نمونههای بسیار روشن این نقش، مسئله بلوک زدن اسرای اردوگاه موصل بود. عراقیها میخواستند اسرا بلوک بزنند و اسرا احتمال میدادند که این بلوکها برای جبهه و سنگرهای دشمن استفاده شود. امتناع اسرا از این کار باعث شده بود که برای مدتی در آسایشگاه زندانی شوند. چندین ماه به این شکل تحتفشار بودند تا اینکه حاجآقا ابوترابی باخبر شدند و ایشان را به اردوگاه بردند. صحبتهای حاجآقا ابوترابی با تعداد زیادی از اسرای سرشناس، طلبهها و برادرانی که به هر نحوی در اردوگاه نقش داشتند، آنها را قانع کرده بود که اگر چهار تا بلوک بزنیم، مسئلهای پیش نمیآید و اشکالی وارد نمیکند، عراقیها میخواهند از این طریق بهانه بگیرند، والا مشکل دیگری نیست. ایشان ابعاد شرعی و سیاسی این کار را برای اسرا حل کرده و اولین بلوک را هم خودشان زده بودند. بعد از یکی دو روز، خود عراقیها گفتند که: دیگر لازم نیست شما بلوک بزنید! آنها توطئه کرده بودند اسرا را تحتفشار و اذیت و آزار قرار دهند. حاجآقا به این مسئله پی بردند و این توطئه را خنثی کردند. چون یک قاعده کلی در اسارت وجود داشت که هر جا اردوگاهها شلوغ میشد یا اسرا عصیان میکردند، ضررش به خود اسرا برمیگشت! قدرت کامل در دست عراقیها بود و عدهای که تحمل این مسائل را نداشتند، صدمات غیرقابل جبرانی میخوردند. در اینگونه موارد، نقش حاجآقا ابوترابی، جالب و زیبا بود. طوری برخورد میکردند که مسائل منطقی، اسلامی و سیاسی جا بیفتد. اسرا هم احساس میکردند راهی که ایشان نشان میدهد، مطمئن است و نفعی به حال دشمن ندارد. از طرفی هم عراقیها به این نتیجه رسیده بودند که صحبتها و پیشنهادات ایشان، منطقی است و باید به آن عمل کنند. این بود که در هر اردوگاهی که تازه تشکیل میشد و اسرایی را از جایی به جای دیگر منتقل میکردند، از وجود ایشان استفاده میشد، مثل اردوگاه ۱۷.
حاجآقا ابوترابی به مسند تعلیم و تعلم عنایت خاصی داشتند و بارها تأکید ایشان را بر مطالعه کتابهای محدودی مثل ریاضی، فیزیک و شیمی که از ایران میرسید و، چون مذهبی و سیاسی نبود، رد میشد و میآمد، دیدم. میفرمودند: اینها را حتماً بخوانید و کلاس بگذارید. روی آموزش و تعلیم قرآن و نهجالبلاغه و احادیث تأکید بسیاری داشتند و کلاً سعی ایشان بر این بود که کسی بیکار نباشد و وقتش را بیهوده تلف نکند. حاجآقا ابوترابی خدمت را در صدر مسائل قرار میدادند. اگر روح رفاهطلبی و واگذاشتن کارها به یکدیگر در آنجا حاکمیت پیدا میکرد، زندگی تلخ میشد. نظر حاجآقا ابوترابی این بود که حداقل در گروههای ۱۰ نفری و اگر امکان دارد با پهن کردن سفرههای سراسری در هر آسایشگاه، غذا تناول شود. اشکال پهن کردن سفرههای کوچک در این بود که وقتی سفرهها ۱۰ نفره بود، برای سفره پهن کردن و ظرف شستن و خیلی کارها مشکل داشتیم، اما در سفرههای عمومی، این مشکلات نبود. دو نفر حاضر میشدند که کل ظرفهای ۱۰۰ نفر را برای مدت یک ماه بشویند، سفره را پهن و نان خردهها را جمع کنند و بعد از غذا خوردن، آسایشگاه را جارو بزنند.
از آنجا که در خصوص مسائل سیاسی، اگر فعالیتی هم انجام میشد، یقیناً یک برگ آن پیش عراقیها بود، حاج آقا ابوترابی نمیتوانستند رسماً صحبت سیاسی داشته باشند، اما درگوشه و کنار که اسرا قابل اعتماد بودند، ایشان صحبتهایی میفرمودند. حتی در بعضی از موارد، عراقیها یا افسر استخباراتی، درباره جنگ و صلح سؤالاتی داشتند و در مقابل، حاجآقا پاسخهایی میدادند که خود عراقیها هم نمیتوانستند اشکالی از نقطهنظرهای او بگیرند! گاهی هم این اظهارنظرها آنقدر ظریف و جالب بودند که عراقیها هم از صحبت ایشان استفاده میکردند و در مقابل سعی میکردند با یک لطایف و ظرایف خاصی، مسائل را برای اسرا جا بیندازند.»
حسن طاهروردی: بسیاری با راهنمایی او، مدارج تحصیلی را طی کردند
تأکید بر تحصیل آزادگان در دوره اسارت، از رویکردهای دائمی زندهیاد ابوترابی به شمار میرود. از این روی بسا اسرا که به گاه اسارت تا مقطع ماقبل دیپلم تحصیل کرده بودند، توانستند سطح تحصیلی خویش را ارتقا دهند و در بازگشت به ایران، در آزمونهای مربوطه شرکت و مدارک جدیدی را اخذ کنند. آزاده حسن طاهروردی دراینباره اینگونه روایت میکند: حاج آقا ابوترابی، با برگزاری کلاسهایی که برای اسرا جنبه سازندگی داشت، موافق بودند. این مسئله شامل آموزش کوچکترین شغلهایی هم که اسرا بلد بودند، میشد. ایشان میگفتند کلاس بگذاریم و کار کنیم، حتی برای مکانیکی! کلاسهای آموزش نظامی هم برگزار میشد. آموزشهای دفاع شخصی برای برخوردهای احتمالی عراقیها صورت میگرفت. ما در دست عراقیها و در مرکز عراق بودیم. این آموزشها لازم بود تا اگر یک زمان عراقیها دور تا دورمان را گرفتند و با چوب و چماق به سرمان ریختند، لااقل بتوانیم از خود دفاع کنیم! در ورزشهای رزمی و بهخصوص کاراته، مبارزه در رأس بود. از حاجآقا ابوترابی درباره مبارزه که سؤال کردیم، ایشان گفتند: ورزش رزمی، به یک چاقوی زنگزده میماند، اگر چاقوی زنگزده را بگذارید بماند، روزبهروز بر زنگ زدگیش اضافه میشود و از بین میرود! باید بیایی و چاقو را برداری و پاک کنی، یعنی مبارزه کردن در کاراته، مثل پاک کردن چاقو است! برادری به نام حسن ساعتچی که قبل از ملاقات ما با حاجآقا ابوترابی، در سلول ایشان بوده است، میگفت: حاج آقا در زندان، روزی دو ساعت ورزش میکردند! کسانی دیگر هم قبل از ما با ایشان بودند، میگفتند که ایشان از نظر شنا رفتن، واقعاً تک است و حرف ندارد و بارها در اردوگاه ما در مسابقه شنا رفتن، بهترین ورزشکاران را پشت سر گذاشتهاند! حاجآقا در اوقات فراغت اسرا، بنای کارهای فرهنگی را گذاشته بودند. برای ادامه تحصیل اسرایی که تحصیلاتشان زیردیپلم بود، از طریق صلیبسرخ، درخواست کتابهای درسی ایرانی داده شد و الحمدلله این کار خیلی هم موفقیتآمیز بود و نتیجهاش را بعد از اسارت دیدیم. کسانی که بهطور مثال مدرک تحصیلی سوم راهنمایی داشتند، موفق به اخذ دیپلم شدند و به دانشگاهها راه یافتند.
نقش حاجآقا ابوترابی در رفتار عراقیها با اسرا، به خود عراقیها بستگی داشت. ما باغچه کوچکی داشتیم که در آن سبزی میکاشتیم. حاجآقا به اسرایی که باغبان بودند، گفته بود: اگر عراقیها سبزی خواستند، سبزی را بشویید و خیلی مؤدبانه به آنها بدهید! بعضی از عراقیها بودند که خیلی تشکر میکردند، اما عدهای دیگر، علاوه بر آنکه به این کار احترام نمیگذاشتند، ناسزا هم میگفتند: فلانفلان شدهها، شما رفتهاید روی سبزیها کار بد انجام دادهاید و حالا میخواهید آنها را به خورد ما بدهید! این کار ما روی بعضیها خیلی اثر گذاشت. سربازانی را پرورش داده بود که تمام اطلاعات عراقیها را برای ما میآوردند و علت این مسئله هم، برخورد خوب اسرا بود. طرحریزی این برخوردها، از جانب حاجآقا ابوترابی بود. ایشان بیشتر از همه چیز، جنبه سلامت اسرا را درنظر میگرفت. اگر میدانست که با برگزاری مراسم دعا، یک نفر به زندان میرود و چهار تا کابل میخورد، آن مراسم دعا را برگزار نمیکرد. ما در اردوگاه قبلی، عکس این برنامه را پیاده میکردیم و میگفتیم: پیش به سوی مسائل عبادی، حتی اگر مرگ پیشرویمان باشد. در برگزاری نماز جماعت، چنان مصمم بودیم که هرچه عراقیها تلاش کردند، نتوانستند جلوی ما را بگیرند، درحالیکه حاجآقا ابوترابی معتقد بودند: پیش به سوی سلامت، حتی اگر مسائل عبادی کمتر شود. وقتی عراقیها گفتند اگر نماز جماعت بخوانید، کل شما را میزنیم، حاج آقا میگفتند، نه! ما نمیخوانیم... البته ناگفته نماند در طول سه سالی که در معیت حاجآقا ابوترابی بودیم، خداوند به ما کمک کرد و جز سه چهار تا تلفات از ناحیه چشم- که آن هم اتفاقی بود و قابل پیشبینی نبود- تلفات دیگر نداشتیم.»
سیدحسن میرسید: عراقیها در روزهای آخر گفتند دعاهای سید شما را آزاد کرد!
یکی از ویژگیهای زندهیاد ابوترابی در دوران اسارت، ثبات راهبردهای وی در تعامل با مدیریت اردوگاهها بود. این مسئله بهگونهای مؤثر شد که احترام و مهر بسیاری از مأموران عراقی را نسبت به وی برانگیخت. آزاده سیدحسن میرسید از مراودان ابوترابی دراینباره چنین گفته است: «قبل از اینکه به اردوگاه الانبار برویم، حاجآقا ابوترابی در آنجا حضور داشتند. به خاطر عید نوروز، اجتماعاتی پیش آمده بود و ایشان صحبت کرده بودند. برخوردهای انفرادی ایشان، احترام ایشان به تکتک اسرا و تواضع عجیبی که از خود نشان میدادند، باعث مطرح شدن ایشان شده بود. بعدها از اسرایی که بعد از ما اسیر شده بودند، شنیدم که: بعد از اسارت حاجآقا ابوترابی، مراسم ختمی برای ایشان در قزوین گرفته بودند و بنیصدر هم به آن مراسم رفته بود. جریان آشنایی اسرا با حاجآقا ابوترابی در اردوگاه موصل هم به مسئله بلوک زدن برمیگردد که بین اسرا طرح میشود که این بلوکها را به جبهه میبرند و علیه ایرانیها استفاده میکنند، انجام این کار حرام است، بنابراین اسرا اعتصاب میکنند! حاجآقا ابوترابی هر جایی حضور داشتند، تصمیم و نظر نهایی با ایشان بود و تعهد اسرا هم به انجام نظرات ایشان، در حد تعبد و فرمانبری کامل قرار داشت. اگر گاهی نظری یا پیشنهادی هم غیر از صحبتهای ایشان مطرح میشد، روح بلند معنوی ایشان ایجاب میکرد که در نهایت، همه تسلیم رأی ایشان شوند. عراقیها میخواستند که اسرا احترامشان را داشته باشند و فرامینشان را بهطور کامل اطاعت کنند. عمل به این کار هم برای اسرا مشکل بود. حاجآقا از بُعد وظیفهشناسی و تلاش در هدایت عراقیها و اینکه بفهمند ما برای نجات آنها آمدهایم نه چیز دیگر، میگفتند: به آنها احترام بگذارید و حرفهایشان را اطاعت کنید، حتی اگر گفتند نماز نخوانید، جلوی چشم آنها تقیه کنید و نماز نخوانید! به این ترتیب، وقتی عراقیها وارد میشدند و احترام مجموعه را نسبت به خود میدیدند، دیگر بهانهای برای برخورد نداشتند. نقش بسیار مهم حاجآقا ابوترابی در این قضیه باعث شد که عراقیها فکر کنند که این کار سیاست است و مدت محدودی اعمال میشود، اما یادم میآید که بعد از آتشبس هم، حاج آقا نصیحت کردند و تأکید فرمودند: اگر الان اندکی تند بشویم، عراقیها میگویند که تا حالا میترسیدهاند و الان که آتشبس را دیدهاند، اینگونه برخورد میکنند. ما باید تا آخرین لحظه که اینجا هستیم، این مسائل را مراعات کنیم. حتی در روزهای آخر اسارت، وقتی اسرا پیشنهاد کردند، چون بازگشت ما نزدیک است، ریش خود را نزنیم، حاجآقا ابوترابی این مسئله را با فرمانده عراقی در میان گذاشتند و او که فرد خبیثی بود، مخالفت کرد! حاجآقا هم گفتند: ریش خود را بزنید، نگذاریم با یک خاطره تلخی قضیه ختم بشود، چون ما با این انسانها کار داریم، باید عمل ما، در روح و روان آنها تأثیر بگذارد! وقتی به ایران میآمدیم، بعضی عراقیها چنان تحتتأثیر قرار گرفته بودند که گریه میکردند و میگفتند: شما اسیر نبودید، ما اسیر بودیم، ما فهمیدیم که دعاهایتان باعث نجات شما شد!»