کد خبر: 1004375
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۴:۴۵
بسیاری از سنجش‌ها نشان می‌دهد که سال ۲۰۲۰ میلادی بدترین سالی است که بشر در دهه‌های گذشته با آن روبه‌رو بوده است. ما در هنگامه یک همه‌گیری هستیم که تاکنون جان ۲۸۰ هزار نفر را گرفته، میلیون‌ها انسان را بیمار کرده و قطعاً تا رسیدن به نقطه پایان، میلیون‌ها نفر دیگر را مبتلا خواهد کرد.
استفن والت (فارین پالیسی)
سرویس بین الملل جوان آنلاین: امریکایی‌ها رئیس‌جمهوری را در رأس کار دارند که سرش را مانند کبک داخل برف کرده و درمان‌های کشنده تجویز می‌کند و به توصیه مشاوران عملی‌اش اهمیت نمی‌دهد. حتی اگر تمام این مشکلات به شکل جادویی فردا ناپدید شوند، باز هم ما با خطر بزرگ و دیرین دگرش‌های اقلیمی روبه‌رو هستیم. با توجه به این حقایق، آنچه می‌تواند مشکلات را بدتر کند، یک احتمال و آن هم جنگ است. بنابراین پرداختن به این نکته مهم است که آیا ترکیب یک همه‌گیری و یک رکود اقتصادی بزرگ، احتمال بروز جنگ را افزایش می‌دهد یا از احتمال آن می‌کاهد. آنچه تئوری و تاریخ درباره این پرسش به ما می‌گوید این است که هیچ بلا یا رکودی نمی‌تواند بروز جنگ را غیرممکن کند. جنگ جهانی اول درست زمانی پایان یافت که آنفلوآنزای ۱۹۱۹- ۱۹۱۸ شروع به نابود کردن جهان کرده بود، اما این همه‌گیری نتوانست به جنگ داخلی روسیه، جنگ روسیه و لهستان یا چندین منازعه جدی دیگر پایان دهد.

رکود بزرگ که در ۱۹۲۹ شروع شد، نتوانست مانع تهاجم ژاپن به استان منچوری در ۱۹۳۱ شود و این رکود به آتش افزایش فاشیسم در دهه ۱۹۳۰ دامن زد و احتمال جنگ جهانی دوم را افزایش داد.

تجارت کم می‌شود، احتمال وقوع جنگ

با این‌حال هنوز هم می‌توان گفت که احتمال به راه افتادن جنگ پایین است. باری بوزان (Barry Posen)، کارشناس مؤسسه فناوری ماساچوست اخیراً تأثیر همه‌گیری کنونی بر احتمال جنگ را بررسی و اعلام کرده که کووید ۱۹ به جای جنگ، احتمالاً صلح را افزایش خواهد داد. او باور دارد که همه‌گیری کنونی تأثیر آسیب‌زایی بر تمام قدرت‌های بزرگ گذاشته و این یعنی شرایطی وجود ندارد که در آن برخی از کشور‌ها آسیب ندیده باشند و برای فرصت‌جویی علیه بعضی دیگر که ضعیف‌تر و در نتیجه آسیب‌پذیر شده‌اند، وسوسه شوند، بلکه این همه‌گیری تمام دولت‌ها را نسبت به چشم‌انداز‌های کوتاه و میان‌مدتشان بدبین کرده است. از آنجا که کشور‌ها اغلب به دلیل نوعی اعتمادبنفس بیش از حد وارد جنگ می‌شوند، بدبینی ناشی از همه‌گیری می‌تواند به صلح بینجامد.

همچنین، ماهیت جنگ این است که شمار فراوانی از افراد را در مجاورت یکدیگر گرد‌هم می‌آورد و این چیزی نیست که شما در میانه یک همه گیری خواهان آن باشید. بوزان می‌گوید که کووید ۱۹ احتمالاً تجارت بین‌المللی را نیز در کوتاه و میان‌مدت کاهش خواهد داد. آن‌هایی که باور دارند وابستگی اقتصادی مانعی قدرتمند در برابر جنگ است، باید نسبت به این تحول هوشیار باشند.

با توجه به این دلایل چه‌بسا همه‌گیری به‌تن‌هایی عاملی برای ایجاد صلح باشد، اما درباره پیوند بین شرایط اقتصادی گسترده‌تر و احتمال جنگ چه می‌توان گفت؟ آیا تعداد اندکی از رهبران هنوز خود را متقاعد خواهند کرد که بحران‌آفرینی و ورود به جنگ می‌تواند منافع ملی بلندمدت یا فرصت‌های سیاسی خود آن‌ها را بیشتر کند؟

یک استدلال رایج، نظریه جنگِ به اصطلاح انحرافی (یا سپر بلا) است. طبق این نظریه، رهبرانی که نگران محبوبیت‌شان در داخل هستند، برای انحراف توجه عمومی از شکست‌ها و ناکامی‌های خودشان به بحران‌آفرینی با یک قدرت خارجی و حتی استفاده از زور علیه آن خواهند پرداخت. با توجه به این منطق، برخی از امریکا‌یی‌ها اکنون نگران هستند که دونالد ترامپ در آستانه انتخابات ریاست جمهوری تصمیم بگیرد به کشوری مانند ایران یا ونزوئلا حمله کند، به ویژه اگر احتمال بدهد که در این انتخابات بازنده خواهد بود.

کینزینیسم نظامی

حتی اگر از کاستی‌های منطقی و تجربی این تئوری چشم‌پوشی کنیم، بازهم چنین پیامدی برای من غیرمحتمل به نظر می‌رسد. جنگ همواره یک قمار است و اگر شرایط حتی اندکی بد و نامطلوب پیش برود، می‌تواند آخرین میخ بر تابوت فرصت‌های رو به افول ترامپ باشد.

نظریه عوامانه دیگر «کینزینیسم نظامی» است. جنگ ایجادکننده مطالبات فراوان اقتصادی است و گاهی می‌تواند اقتصاد‌های بحران‌زده و کساد را از رکود خارج کرده و به شکوفایی و کارآفرینی کامل بازگرداند. نمونه بارز این تئوری، جنگ جهانی دوم است که به اقتصاد امریکا کمک کرد تا سرانجام از باتلاق رکود بزرگ خارج شود.

آن‌هایی که باور دارند قدرت‌های بزرگ برای حفظ شکوفایی کسب‌و‌کار بزرگ (یا صنعت جنگ‌افزارها) وارد جنگ می‌شوند، طبیعتاً جذب این نظریه می‌شوند. من در‌این‌باره تردید دارم. این نظریه می‌گوید برای ایجاد یک تحرک و انگیزه اقتصادی چشمگیر باید یک جنگ واقعی بزرگ راه بیفتد. نمی‌توان تصور کرد در زمانی که سطوح بدهی‌ها در حال افزایش است، یک کشور، جنگی تمام‌عیار – با تمام ریسک‌های همراهش- را آغاز کند. مهم‌تر اینکه، برای ایجاد انگیزه اقتصادی، راه‌های آسان‌تر و مستقیم‌تر بسیاری وجود دارد- گسترش زیرساخت‌ها، بیمه‌های بیکاری و حتی «پرداخت‌های هلیکوپتری» - شروع جنگ قطعاً یکی از ناکارآمدترین روش‌های موجود است. خطر جنگ معمولاً سرمایه‌گذاران را هم می‌هراساند، چیزی که هر سیاستمداری که نگاهش به بازار سهام است آن را خوشایند نمی‌داند.

جنگ‌ها برای «پیروزی سریع» شروع می‌شوند

رکود اقتصادی می‌تواند در برخی شرایط خاص مشوقی برای جنگ باشد، به‌ویژه زمانی که یک جنگ بتواند کشوری را که با تنگنا‌های شدید روبه‌رو است، در دستیابی به ارزشی فوری و چشمگیر کمک کند. تصمیم صدام حسین برای اشغال کویت در ۱۹۹۰ میلادی نمونه بارز این الگو است، اما من فکر نمی‌کنم که امروزه هیچ کشوری شرایط مشابهی داشته باشد. اکنون زمان آن نیست که روسیه تلاش کند، سود بیشتری از اوکراین به دست آورد یا حتی چین بخواهد نقشه‌ای برای تایوان طراحی کند؛ چراکه هزینه‌های انجام چنین کاری به روشنی از منافع اقتصادی آن بیشتر خواهد بود. حتی تسخیر یک کشور غنی از نفت- نوعی طمع حریصانه که ترامپ گاهی به آن اشاره می‌کند- در زمانی که بازار اشباع شده است، جذاب به نظر نمی‌رسد.

با این حال، اگر چشم‌اندازی بلندمدت را در نظر بگیریم، یک رکود اقتصادی پایدار می‌تواند با تقویت جنبش‌های سیاسی فاشیستی یا بیگانه‌هراسی (زنوفوبیک) و دامن زدن به آتش سیاست‌های حمایت‌گرایی و ناسیونالیسم افراطی و دشوارتر کردن مسیر رسیدن کشور‌ها به داد‌و‌ستد قابل‌پذیرش دوجانبه با یکدیگر، احتمال جنگ را افزایش دهد. با این حال با توجه به تمام عوامل، من فکر نمی‌کنم که حتی شرایط غیرعادی اقتصادی که اکنون ما شاهدش هستیم، بتواند بر احتمال بروز جنگ تأثیرگذار باشد. چرا؟ نخست، اگر رکود‌های اقتصادی دلیلی قدرتمند برای جنگ بود، باید موارد بیشتری از جنگ را شاهد بودیم. مثلاً، ایالات متحده از زمان پیدایش شاهد بیش از ۴۰ رکود بوده است، اما فقط در ۲۰ جنگ بین کشوری مشارکت داشته که اغلب آن‌ها به شرایط اقتصادی ربطی نداشتند.

دوم، کشور‌ها جنگ را شروع نمی‌کنند، مگر اینکه باور داشته باشند که به پیروزی سریع و کم‌هزینه‌ای خواهند رسید. همانطور که جان مرشایمر در کتابش با عنوان بازدارندگی متعارف می‌گوید، رهبران ملی زمانی که متقاعد شوند یک جنگ طولانی، خونین، پرهزینه و پایان آن نامعلوم است، از آن پرهیز می‌کنند.

عراق در ۱۹۸۰ به ایران حمله کرد، چون صدام باور داشت که جمهوری اسلامی در آشوب و اغتشاش است و شکست آن آسان خواهد بود و جورج بوش در ۲۰۰۳ میلادی به عراق حمله کرد، چون می‌پنداشت که جنگ کوتاه، موفقیت‌آمیز و ثمربخش خواهد بود. این حقیقت که هر یک از این رهبران، بدسنجی ناگواری داشتند، نمی‌تواند این اصل مهم را دگرش دهد: مهم نیست که شرایط اقتصادی یک کشور چگونه خواهد بود، رهبران آن کشور وارد جنگ نخواهند شد، مگر اینکه بپندارند خیلی سریع، ارزان و با یک احتمال منطقی از موفقیت می‌توانند این جنگ را به سرانجام برسانند.

سومین و مهم‌ترین نکته اینکه انگیزه اولیه اغلب جنگ‌ها اشتیاق برای رسیدن به امنیت است و نه دستاورد‌های اقتصادی. به همین دلیل، احتمال جنگ زمانی افزایش می‌یابد که کشور‌ها باور داشته باشند که موازنه بلندمدت قدرت می‌تواند علیه آن‌ها چرخش کند؛ زمانی که آن‌ها متقاعد شده باشند که دشمنانشان، کینه‌توزی دگرش‌ناپذیری دارند و سازش‌پذیر نیستند و زمانی که آن‌ها اطمینان داشته باشند که می‌توانند گرایش‌های ناخوشایند را دگرش دهند و اگر اکنون وارد عمل بشوند، می‌توانند جایگاه مطمئن و ایمنی برای خودشان ایجاد کنند.

سخن آخر

شرایط اقتصادی (مثلاً یک رکود) می‌تواند بر شرایط سیاسی گسترده‌تر تأثیرگذار باشد، شرایطی که در آن تصمیم‌ها برای جنگ یا صلح گرفته می‌شود، اما این شرایط اقتصادی فقط عاملی میان شمار فراوانی از عوامل مهم دیگر هستند. حتی اگر همه‌گیری کووید ۱۹ پیامد‌های بزرگ، ماندگار و منفی بر اقتصاد جهان داشته باشد – که کاملاً اینگونه به نظر می‌رسد- محتمل نیست که تأثیری بسیار چشمگیری بر احتمال بروز جنگ- به ویژه در کوتاه‌مدت- داشته باشد. البته من نمی‌توانم دلیل قدرتمند دیگر جنگ – یعنی حماقت- را نفی کنم؛ به ویژه در شرایطی که این حماقت این روز‌ها در برخی افراد بسیار مشهود است. بنابراین هیچ تضمینی وجود ندارد که ما شاهد آن نباشیم که رهبران فاقد منطق و قضاوت درست، به سوی یک جنگ خونین احمقانه دیگر کشیده نشوند، اما با توجه به اینکه در این برهه خاص از تاریخ شواهدی برای این رویداد وجود ندارد، امیدوارم که پیش‌بینی من در این مورد درست باشد.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار