سرویس حوادث جوان آنلاین: ۱۹ مرداد ماه سال ۹۸ به مأموران کلانتری ۱۳۳ شهرزیبا خبر رسید مادر و دختری در یکی از خانههای محل به قتل رسیدهاند. با حضور پلیس در محل مشخص شد که سارا ۴۸ ساله و آرزو ۱۲ ساله بر اثر فشار بر عناصر حیاتی گردن به کام مرگ رفتهاند.
با انتقال اجساد به پزشکی قانونی، پدر خانواده که رضا نام داشت در توضیح به مأموران گفت: «کارمند شرکت خودروسازی هستم. از محل کارم ۱۰ روز مرخصی گرفته بودم و قرار بود همراه خانوادهام اول به خانه خواهرم در تبریز برویم و از آنجا به ترکیه سفر کنیم. روز حادثه چمدانهایمان را بسته بودیم و آماده سفر بودیم، اما وقتی از محل کار به خانه برگشتم یک باره از محل کارم تماس گرفتند و قرار شد برای یک جلسه فوری به محل کارم برگردم. به محل کارم رفتم، ساعتی بعد شماره خانه را گرفتم، اما کسی جواب نداد حتی همسرم تلفن همراهش را نیز پاسخ نمیداد. نگران شدم و با برادرم تماس گرفتم که به خانهمان سر بزند. وقتی برادرم به خانهمان رفته بود، در خانه باز و کلید هم روی قفل در جا مانده بود. او وقتی وارد خانه شده بود وسایل خانه به هم ریخته بود و اجساد همسر و دخترم نیز در اتاق خواب روی زمین افتاده بود. بلافاصله خودم را به خانه رساندم و با پلیس تماس گرفتم.»
با ثبت این توضیحات، تحقیقات در این زمینه ادامه داشت و از آنجا که به هم ریختگی خانه ساختگی به نظر میرسید، فرضیه قتل از سوی فرد یا افرادی آشنا قوت گرفت تا اینکه رضا بعد از سه روز به قتل همسر و دخترش اعتراف کرد. متهم بعد از بازسازی صحنه جرم راهی زندان شد و پرونده بعد از صدور کیفرخواست به دادگاه کیفری یک استان تهران فرستاده شد.
صبح دیروز متهم از زندان اعزام و در شعبه چهارم دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شد. ابتدای جلسه پدر و مادر همسر متهم درخواست قصاص کردند.
در ادامه مرد میانسال در جایگاه قرار گرفت و با اقرار به جرمش در شرح ماجرا گفت: «همسرم دخترخالهام بود. ما سال ۷۸ باهم ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم. تنها مشکل ما این بود که بچهدار نمیشدیم تا اینکه بعد از گذشت ۱۰ سال با تلاش پزشکان و صرف هزینههای زیاد صاحب فرزند دختر شدیم. همسر و دخترم همه زندگیام بودند فقط گاهی مثل همه زن و شوهرها درگیریهای جزئی داشتیم.» متهم ادامه داد: «روز حادثه کارم در اداره طول کشید و کمی دیر به خانه برگشتم. همین موضوع باعث عصبانیت همسرم شد. او شروع به بهانهگیری کرد، اما من اهمیتی ندادم و به اتاق رفتم تا چمدانها را بردارم و داخل صندوق عقب ماشین بگذارم، اما او به اتاق آمد و مرا هل داد. سپس شروع به فحاشی کرد. خواستم او را ساکت کنم به همین خاطر دستم را روی دهانش گذاشتم که یکباره متوجه شدم نفس نمیکشد. همان لحظه دخترم وارد اتاق شد و شروع به جیغ زدن کرد. نمیخواستم جسد مادرش را ببیند، به همین خاطر دستم را روی دهانش گذاشتم و او را داخل اتاقش بردم که او هم از نفس افتاد. از ترس وسایل خانه را به هم زدم تا پلیس را گمراه کنم.» در پایان هیئت قضایی وارد شور شد.