سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما گذشت، تداعی گر نودمین سالروز میلاد نقاش طبیعت گرای معاصر، استاد حسین محجوبی بود. این مناسبت به تناسب شرایط این روزها، در فضای مجازی نیک داشته شد. بااین همه در یغمان آمد که ازکنار این مناسبت عبور کنیم. گفت و شنودی که هم اینک پیش روی دارید، سالها پیش با زنده یاد سیما محجوبی همسر استاد انجام شده و شامل نماهایی نزدیک از سبک زندگی این هنرمند است. این یادگار را به مناسبت عبور آقای نقاش از نود سالگی به شما تقدیم میداریم.
به عنوان سوال نخست، چگونه با آقای محجوبی آشنا شدید؟
ـ ما هم دخترعمو پسرعمو هستیم و هم دخترخاله پسرخاله. در خانواده با هم آشنا شدیم و با تشریفات خواستگاری ازدواج کردیم، بعدها عشق و دوستی به سراغمان آمد.
بعد از گذشت این همه سال چه احساسی از این زندگی مشترک دارید؟
ـ والله من دوست ندارم ماسک خوشبختی به چهرهام بزنم و راه بروم و بگویم زندگی کردن با یک هنرمند ایدهآل است. اما راضی هستم، هم راضی و هم نگران. نگران آینده بچهها هستم دو پسر دارم. یک پسرم پیانو میزند و یکی هم به کارهای گرافیک و نقاشی علاقمند است. اما من نمیخواهم بچهها هنر را به عنوان یک شغل انتخاب کنند، چرا که میدانم از راه هنر نمیتوان زندگی کرد. در کشورهائی مثل کشور ما هنرمندان تأمین ندارند، آینده ندارند، باید بنشینند به امید این که کسی بیاید و کاری بخرد، واقعاً غمانگیز است. اگر کار نکنند و کار نفروشند، از نظر معاش در تنگنا قرار میگیرند. حالا تازه شوهر من با سبک و شیوه خاصی که دارد از چهرههای شاخص هنر امروز است؛ که برای کارش ارزش زیادی قائلند وای به حال بقیه هنرمندان!
مثل اینکه آقای محجوبی قبلاً کارهای معماری میکردهاند؟
ـ بله او دانشکده هنرهایزیبا را تمام کرده و معماری فضای سبز نیز خوانده است، طرح پارک ساعی از جمله کارهای اوست، خانه و ماشین او هم حاصل کارهای آن ایام است. این که میگویند فلانی دو میلیون و سه میلیون تابلو فروخته همه شایعه است، یک زمانی فروش نقاشی رونقی داشت، ولی حالا نه. بخصوص این که محجوبی واقعاً آدم محجوبی است و گاه به دوستداران آثارش تابلو میبخشد!
چرا کار معماری را کنار گذاشتهاند؟
ـ میگفت عاشق نقاشی هستم، استعفا داد و حالا تمام وقتش را در آتلیهاش میگذراند واقعاً هم به کارش عشق میورزد. از صبح ساعت هشت میرود توی آتلیهاش تا یک. از ساعت یک تا سه استراحت میکند و دوباره کارش شروع میشود. گوئی تمام دنیا خلاصه شده در این آتلیه.
اداره امور خانه بهعهده شماست یا آقای محجوبی هم کمک میکنند؟
ـ خرید و اداره خانه و آشپزی و خیاطی همه با من است. اغلب لباسهایم را خودم میدوزم، آمد و رفت هم زیاد است، دوستان و دوستداران محجوبی میآیند که باید پذیرائی کنم. بیستوهفت سال است به این زندگی پرداختهام. وقت و جوانیام را گذاشتهام که او بنشیند و در آرامش نقاشی کند. حالا جای من در کجای این تابلوهاست، خدا میداند! شاید پشت آن درختان تبریزی است! من گاه سایة دستهای خستهام را بر فراز آن شاخههای عریان و روی آن خانههای سفالین میبینم.
خانم محجوبی اندوه غریبی در وجودتان هست، این غم و اندوه در ورای چهرهتان پیداست، چرا اینقدر اندوهگین هستید؟
ـ هنوز نمیدانم، اندوهگین به دنیا آمدهام یا این اندوه بعدها به وجود من راه یافته است. لابد به قول معروف یک چیزیم میشده که به طرف این زندگی کشیده شدهام، لابد من هم یک آدم معمولی نبودهام که با این زندگی عجیب درآمیختهام، یا همة اینها را باید به حساب سرنوشت گذاشت. در یک محلة باصفا و در یک خانواده مهربان و صمیمی در لاهیجان به دنیا آمدم و طبیعتاً حالا باید در آنجا میبودم، در کنار مادرم و خانوادهام. به دنبال زندگی و همسر راهی تهران شدم و سرنوشتم از خانوادهام و مادرم که آن همه دوستش دارم جدا شد. دیگر باران و هوای ابری و شالیزارها و فضای سبز و زیبای لاهیجان را بیشتر در رؤیاهای شبانهام میبینم. وقتی بعد از مدتها به آن دیار میروم، بغض گلویم را میفشارد و از همان بدو ورود فکر جدا شدن از زادگاهم، دلم را به درد میآورد و آهسته میگویم چرا؟ چرا؟ و همیشه چراهایم بیپاسخ میماند. بیشتر دلم را به وجود دخترم فرزانه خوش کردهام. وقتی از مدرسه به خانه میآید و گونهام را میبوسد، انگار دنیا را به من میدهند، محبتش به دلم مینشیند. او هم نقاشی میکند و میخواهد پرترة مرا بکشد.
شما و آقای محجوبی به خارج هم سفر کردهاید، آیا برای برپائی نمایشگاه بوده؟
ـ یکبار رفتیم سوئد، هم برای نمایشگاه هم برای معالجه، قلبم بیمار شده بود و در آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفتم. روزهای سختی را گذراندم حالا هم باید خیلی با احتیاط زندگی کنم. مسئله استراحت برایم یک مسئله حیاتی است، اما مگر میشود؟ زندگی شوخی نیست، زن ایرانی وقتی زندگی میکند از جانش مایه میگذارد و این توی خون و خصلت ماست که همه توانمان را در راه آسایش شوهر و فرزندانمان بگذاریم.
هرگز فکر نکردید در خارج از ایران زندگی کنید؟
ـ یکبار به این فکر افتادیم، اما وقتی مدتی در سوئد ماندیم، پشیمان شدیم. در خانههائی که بیشتر به لانه شبیه است چطور میتوانستیم زندگی کنیم، بخصوص ما بچههای گیلان که به زندگی در خانه و باغچه و فضای سبز عادت داریم. تازه همین آپارتمانها هم برایمان قفس است حالا بیائیم این قفس را تنگتر و تنگتر کنیم. گذشته از اینها ما ایران را دوست داریم و دلمان میخواهد با سنتها و آداب و رسوم خودمان زندگی کنیم.
از خصوصیات اخلاقی آقای محجوبی بگوئید.
ـ انسانی است که زندگی خوب را فقط برای خودش نمیخواهد، به همه فکر میکند و آرزو دارد همه هنرمندان در رفاه باشند. اندیشهاش مردمی است دیدن درد و رنج دیگران سخت رویش تأثیر میگذارد. هر وقت نگرانیام را در مورد آینده بچهها ابراز میکنم میگوید: به کودکانی فکر کن که حتی این امکان را ندارند که به مدرسه بروند و یک وعده غذای گرم بخورند.
از این که همسر یک هنرمند معروف هستید خوشحالید؟
ـ خیلی زیاد، و واقعاً میبینم که در جامعه ما به هنرمند اهمیت میدهند و به قول معروف هر جا که میرود قدر میبیند و بر صدر مینشیند. از این همه تلاش همین احساس افتخار برای ما مانده و بس.