کد خبر: 1003172
تاریخ انتشار: ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۳:۴۵
در یک مطلب روانشناسی که در یکی از سایت‌ها پیدا کردم، یک عالمه بحث کارشناسی آورده بود. در یکی از آن‌ها پرسش و پاسخی خواندم، شبیه ماجرای خودم و نامزدم. در آن مورد کارشناس توصیه کرده بود که زودتر پی تأخیر‌های شخص مقابل را بگیرد تا مشخص شود ماجرا چیست، اگرنه ممکن است دیر شود و کار از کار بگذرد. من هم باید طبق نظر آن کارشناس مواظب باشم که کار از کار نگذرد. این روز‌ها باید خیلی مواظب بود. مادرم می‌گوید: جامعه هم گرگ دارد و هم میش. خیلی‌ها دنبال طعمه‌ای هستند که شکارش کنند
هما ایرانی
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: دلم می‌خواهد درک کند که چقدر دوستش دارم. از چند سال پیش که نامزد شده‌ایم تا به امروز دیده است که چقدر می‌خواهمش. می‌داند هر بار که به سفری رفته یا کاری چند روزه برایش پیش آمده، بی‌قرار آمدنش بوده‌ام. دلم می‌خواهد این را می‌دانست که این‌قدر دوست داشتن طاقت را هم از آدم می‌گیرد. همین چند دقیقه پیش به او تلفن زدم و جوابم را نداد. انگار با دوستانش گرم بگو و بخند است، درست است که آدم همیشه نمی‌تواند در هر ساعت و دقیقه‌ای بنشیند و با نامزدش حرف بزند، اما می‌تواند حداقل به او خبری بدهد تا او را از انتظار و دلواپسی بیرون بیاورد.

تا به حال چند باری این‌طور شده است، برای همین گاهی به سرم می‌زند که نکند در حال خیانت به من است. این فکر برایم عذاب‌آور است. نمی‌خواهم به این فکر ادامه دهم. می‌خواهم به قول روانشناسان مثبت فکر کنم. می‌خواهم فکر کنم که فکرهایم توهم است. یعنی در این چند ساعت گذشته حتی یک بار هم سراغ گوشی‌اش نرفته است؟ ولی این کار را کرده است. چون دیدم که در یکی از شبکه‌های اجتماعی آنلاین شده است. پس حالش خوب است، فقط نمی‌خواهد پاسخ من را بدهد. بعضی‌ها هم این‌گونه تربیت شده‌اند که به نامزد خود به اصطلاح رو ندهند. فکر می‌کنند اگر به همسر یا نامزد خود کمی زمین برای دویدن بدهند، فردا نمی‌توانند جلویش را بگیرند و در زندگی آن‌ها را به سختی خواهد انداخت. متأسفم برای آدم‌هایی که هنوز این‌گونه فکر می‌کنند، انگار خانواده نامزد من هم همین طور هستند. چند وقت پیش دیدم که مادرش که از رفتار من درباره یک کار کوچک خوشش نیامد، یک جور چشم‌غره برایم رفت که دیگر آن کار و رفتار را هیچ وقت تکرار نکنم.

دلم می‌خواست نامزدم بیشتر درکم می‌کرد و من را با این انتظار تنها نمی‌گذاشت. من نمی‌توانم با این منتظر گذاشتن‌هایش کنار بیایم، با اینکه بسیار دوستش دارم.

دیشب در یک مطلب روانشناسی که در یکی از سایت‌ها پیدا کردم، یک عالمه بحث کارشناسی آورده بود. در یکی از آن‌ها پرسش و پاسخی خواندم، شبیه ماجرای خودم و نامزدم. در آن مورد کارشناس توصیه کرده بود که زودتر پی تأخیر‌های شخص مقابل را بگیرد تا مشخص شود ماجرا چیست، اگرنه ممکن است دیر شود و کار از کار بگذرد. من هم باید طبق نظر آن کارشناس مواظب باشم که کار از کار نگذرد. این روز‌ها باید خیلی مواظب بود. مادرم می‌گوید: جامعه هم گرگ دارد و هم میش. خیلی‌ها دنبال طعمه‌ای هستند که شکارش کنند. از کجا معلوم شاید همین الان یک نفر نامزد من را مانند یک طعمه شکار کرده یا در فکرش است که این کار را بکند. این نامزد من که تا به حال به جز اینکه هزاران بار به من اظهار علاقه کرده، و این را به من ثابت هم کرده است، یعنی الان.

نه نمی‌خواهم دوباره این فکر‌ها را به سرم راه دهم. می‌خواهم ببینم که همه چیز خوب است و او می‌آید و دوباره به رویم لبخند می‌زند. می‌توانم دوباره برایش بیشترین لبخند دنیا را بزنم؛ مانند یک هدیه. این را خودش می‌گوید. وقتی می‌بینمش از ته دل شاد می‌شوم، برای همین بیشترین لبخندی که خود به خود به لبانم می‌آید را نثارش می‌کنم. هیچ وقت حواسم به این کار خودم نبود تا اینکه یک روز این را به من گفت. آن روز عکس‌های خانوادگی‌مان را می‌دیدیم که این را به من گفت. گفت که بیشترین لبخند دنیا را به او می‌دهم. از آن روز این را فهمیدم. برای همین گاهی لبخندم را ارادی می‌زدم ولی بعد از مدتی دوباره عادی شد و تا می‌دیدمش گل از گلم می‌شکفت ولی آن روز در جمله‌اش رازی نهفته بود. گفت بیشترین لبخند را تو به من می‌دهی، یعنی کسی هست که کمترین را به او بدهد، که من بیشترینش را می‌دهم؟! حتماً الان هم با همان «لبخند کمترین» است. ولی نه... باز هم دچار منفی‌بافی شده‌ام. امیدوارم این‌ها تنها منفی‌بافی باشد و واقعیت نداشته باشد. یادش به خیر پارسال همین موقع در کنار هم بودیم و در راه سفر. من را به سفری برده بود که همیشه آرزویش را داشتم، آن روز گفت که تمام تلاشش را خواهد کرد تا خوشبختم کند. همان موقع در همان سفر بود که قول دادیم یکدیگر را خوشبخت کنیم و هر کاری که از دست‌مان برمی‌آید برای خوشبختی هم انجام دهیم. من هم آن روز قول دادم، مثل الان. من... من قول دادم. تا به حال هم از او کوتاهی ندیده‌ام و تلاشش را دیده‌ام. پس... پس شاید این فکر‌های من خلاف قولی باشد که یک روز داده‌ام. حتی اگر او با کمترین لبخندی که سراغ دارد باشد، من هنوز سر قولم هستم، چون هنوز نمی‌دانم که واقعاً چه خبر است. ولی این دیگر خیلی فداکاری و گذشت می‌خواهد و من طاقت این چیز‌ها را ندارم. چرا زنگ نمی‌زند تا بگوید که چه خبر است؟ این‌قدر با خودم فکر و خیال کردم خسته شدم. می‌خواهم زودتر خبری از او بگیرم و از این دلهره و دلشوره رها شوم. اصلاً بلند می‌شوم و می‌روم از خانه بیرون.

باید کمی راه بروم و هوایی بخورم تا فکرم آزاد شود. این همه فکر و خیال برایم عذاب‌آور است. باید گوشی را رها کنم و بروم. می‌روم بیرون بدون گوشی تلفن همراهم.

کمی فکرم آرام شده است، از بس که پیاده‌روی کردم. فکر‌هایی که از این‌سو و آن‌سو می‌آمد سراغم، داشت دیوانه‌ام می‌کرد. فکر کارشناس سایت، فکر بیشترین لبخند، کمترین لبخند، خیانت، وفاداری، قولی که داشتم زیر سؤال می‌بردمش، پاسخ ندادن‌های هر از گاهش که هربار هم برایشان توجیهی دارد، فکر اینکه باید زودتر کاری کنم که دیر نشود و... و از همه مهم‌تر چشم‌انتظاری که خیلی زجرآور است. حالا با فکر بازتری می‌توانم بروم سراغ گوشی تلفن همراهم، چون اگر هنوز پاسخی نداده باشد، کمتر پریشان می‌شوم. ولی گوشی چیز دیگری می‌گوید. خدای من! نامزدم چند بار تماس گرفته است. پیامکی هم فرستاده است: عزیزم نگرانت هستم، خبری بده. الان خوشحال‌ترینم. شاید در حال بیشترین لبخند دیگری هستم که حتی در غیابش نثارش می‌کنم. پس او هم نگرانم شده است. به تلفن خانه هم زنگ زده است. این را خواهر کوچک‌ترم که در خانه بوده می‌گوید. از قرار گوشی همراهش مشکلی پیدا کرده و دست تعمیرکار بوده است. احساس خوبی دارم. انگار آبی روی جرقه‌های شکستن قولم ریخته که می‌رفت تا به شعله‌ای تبدیل شود. خوشحالم که منفی‌ها فقط در حد یک فکر بود و واقعیت نداشت.
شماره همراهش را می‌گیرم. صدایش دلم را آرام می‌کند: سلام...
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار