گفت‌و‌گوی «جوان» با ابوعلی الکوفی، دستیار معاون اول ستاد ابومهدی المهندس و مدیر مهندسی نظامی نیرو‌های حشدالشعبی
الکوفی از چگونگی آشنایی و رابطه‌اش با فرمانده شهید ابومهدی المهندس، اینگونه روایت می‌کند: در سال‌۱۹۸۳ پس از شروع جنگ ناعادلانه علیه جمهوری اسلامی ایران، ما مجاهدین در شمال و جنوب عراق گردهم آمدیم تا از فضا و شرایط جنگی استفاده و با رژیم مستبد بعث مبارزه کنیم
مراسم تشییع پیکر شهید مدافع امنیت «شهریار بابایی» با حضور پرشور مردم شهیدپرور کرمانشاه برگزار شد.
گفت‌وگوی «جوان» با پدر و مادر شهید امیرحسام ذوالعلی به مناسبت سالگرد شهادتش در ۹ دی ماه ۱۳۸۸
من مادر چهار فرزند هستم. همسرم از جانبازان دفاع مقدس هستند و از بسیجی‌های فعال. آقا امیرحسام فرزند دومم بود. متولد اول دی ۱۳۶۵ که ۹ دی ۸۸ در ۲۳ سالگی به شهادت رسید.
خاطره جالبی از ارسال نامه به پشت جبهه از زبان رزمنده دفاع مقدس
تابستان سال ۶۳ بود و من به جبهه غرب اعزام شده بودم. معمولاً عملیات بزرگ در زمستان انجام می‌گرفت و تابستان‌ها جبهه غرب و کردستان فعال‌تر می‌شد؛ لذا ما تابستان‌ها بیشتر به کردستان می‌رفتیم
«بعد از ۱۳سال وقتی بقایای پیکر ‌امیر آمد، در نظر همه، فقط یک مشت استخوان در تابوت بود اما من، ‌امیرم را می‌دیدم که انگار همین حالا کت و شلوار دامادی پوشیده. خودش هم در وصیت‌نامه‌اش نوشته بود: مامان اگه من شهید شدم، گریه نکنی‌ها. این‌هایی که برای مراسم شهادتم می‌آیند، در واقع آمده‌اند برای مراسم عروسی پسرت... وقتی آمد، برایش حنابندان گرفتم. آخه برای‌ امیر خیلی آرزو داشتم...»
گفت‌وگویی «جوان» با نویسنده کتاب «گزیده‌ای از آنچه در کربلای ۴ گذشت» پیرامون این عملیات
عملیات کربلای ۴ از سوم تا پنجم دی ماه ۱۳۶۵ به منظور تکمیل متصرفات ایران در منطقه فاو صورت گرفت. سال قبل (۱۳۶۴) و در جریان عملیات والفجر ۸، ایران توانست شبه جزیر فاو را بگیرد و اکنون رزمندگان می‌رفتند تا در شمال فاو و جنوب بصره، وارد عمل شوند. در گفتگو با نجیمی، سعی کردیم به برخی از ناگفته‌های عملیات کربلای ۴ از زوایای مختلف بپردازیم
روایتی از سردار شهید علی‌اکبر جوادی به نقل از همرزمش
شهید علی‌اکبر جوادى توان مدیریت و توان نظامی بالایى داشت. طورى که آقا مهدى باکری مسئولیت آموزش و تخریب لشکر را به عهده او گذاشته بود.
نگاهی به کتاب «هدایت سوم» (خاطرات سردار محمدجعفر اسدی از انقلاب و دفاع مقدس)
مادربزرگ برای من همان قهرمان دوران کودکی‌ام بود؛ قهرمانی که در چند ماهگی فقط با یک بوی خوش آغوش معنی پیدا می‌کرد؛ بویی که مثل هر آدمی فقط مال خودش است. بوی پوست تن و لباس‌ها یا عرق بدن و عطر‌هایی که درمی‌آمیزند و می‌شوند شمیم خوش آغوش مادربزرگ....
برگ‌هایی از نوشته‌های یک دانشجوی شهید به انتخاب نویسنده کتاب «فاتحان قله‌های عاشقی»
ما از نبودن یاران‌مان رنج نمی‌بریم، بلکه از بودن خویش در رنجیم! کاش راهی بود تا امروز شهید شویم و فردا باز زنده گردیم تا دوباره شهید شویم. آری، ما پاسداران خون شهیدانیم. رسالت خون شهیدان بر دوش‌مان و راه پیروز انقلاب در پیش‌مان. باید در خط امام تا انتها پیش رفت که ما پیروزیم
خاطره یک رزمنده ارتشی از کمک سرباز‌ها به پیرزن کشاورز
«تابستان ۱۳۶۳- شاهرود. هنگام آموزش سربازان در صحرا، با مادری به همراه دو دخترش برخورد کردیم که در حال درو کردن گندم‌هایشان بودند
۱۶