سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: تا به حال دقت کردهاید که چرا رؤیابافی میکنیم؟ من که وقتی به رؤیابافیهایم نگاه میکنم میبینم دو عامل در این باره تعیینکننده است: اول اینکه «من واقعیت را بد ارزیابی میکنم» و دوم اینکه «واقعیت را کافی نمیدانم.» یعنی ممکن است واقعیت حتی بد هم نباشد، اما من آن میزان خوبی یا لذت یا رفاه یا دانش یا شهرت را کافی نمیدانم، بنابراین دست به رؤیابافی میزنم.
رؤیای میلیونر شدن با وعدههای اینترنتی
چند سال پیش دوستی داشتم که به او یک ایمیل از سوداگران و کلاهبرداران اینترنتی رسیده بود که برنده یک میلیون دلار شدهای و همین که او علامت دلار و تعداد صفرها را دیده بود هوش از سرش رفته بود یعنی ظاهراً به هوش بود، اما حالات او را که میدیدیم کاملاً معلوم بود اینجا سیر نمیکند یعنی خودش و ما به او میگفتیم یک خیال است، اما میدیدیم دست از این رؤیا برنمیدارد و میگوید: اگر واقعی باشد چه؟ و منظورش از اینکه «اگر واقعی باشد چه» این بود که «دوست دارم واقعی باشد» یا «چه میشد اگر واقعی باشد» و همین گامها او را به دامان رؤیا میکشاند یعنی همین که فرض میکرد اگر واقعی بود چه، بلافاصله همین فرض در خیال او تبدیل میشد به گزاره «این کاملاً واقعی است» و میدیدیم که دارد برای آن پول نقشه میکشد که من اگر یک میلیون دلار داشته باشم مجبور نیستم در این آپارتمان محقر و نقلی بمانم یا این ماشین قراضه را سوار شوم بنابراین ذهن او تبدیل میشد به انبار دو نوع تصویر: تصویرهایی از زندگی واقعیاش که نمیخواست، و تصویرهایی از یک زندگی رؤیایی که به واسطه آن یک میلیون دلار، میتوانست به آنها برسد.
آیا در یک پوستر زیبا میتوان سکونت کرد؟
چرا ما رؤیابافی میکنیم؟ اگر رؤیا را به سراب تشبیه کنیم، تشبیه بیراهی نیست، به خاطر اینکه رؤیا صرفاً یک تصویر است و در تصویر نمیتوان سکونت کرد. متوجهید؟ خانه من هر چقدر هم که محقر و کوچک باشد، اما در عین حال اجازه سکونت به من میدهد، حال آیا تصویر یک خانه لاکچری که در رؤیابافی سراغ من آمده قابل سکونت است؟ آیا میتوان حتی برای یک لحظه در تصویر سکونت کرد؟ انگار من پوستر یک خانه لاکچری را با خود همراه کردهام و امید دارم که این پوستر سرانجام اجازه سکونت به من دهد در حالی که آن پوستر و تصویر اجازه برخورداری را به من نمیدهد.
در واقع در رؤیا من دنبال سراب میدوم. چرا میخواهم دنبال سراب بدوم؟ چون به شدت احساس تشنگی میکنم. اگر من احساس تشنگی نمیکردم دنبال سراب میدویدم؟ پاسخ منفی است. من آب خوردهام و هیچ احساس تشنگی ندارم پس موضوعیتی ندارد که دنبال سراب بدوم و نمیدوم. در حقیقت وقتی من رؤیابافی میکنم میخواهم هر طور که شده از سراب به آب برسم، از تصویر و پوستر به واقعیت. میخواهم به یک تصویر جانبخشی کنم، میخواهم روحی در آن پوستر بدمم و آن را زنده کنم.
این کاری است که خیالات با من میکند، در صورتی که این کار محال است، من نمیتوانم جان بخشی کنم، اما چرا من با اینکه منطقاً میدانم رسیدن از تصویر و پوستر به واقعیت ممکن نیست، اصرار دارم که این اتفاق بیفتد؟
رؤیابافی میکنیم، چون از واقعیت فراری هستیم
چرا ما این همه در عالم پندارها و رؤیاها زندگی میکنیم؟ به خاطر اینکه از واقعیت فراری هستیم، ابزار ما برای فرار از واقعیت، همان رؤیاها، پندارها و خیالهای ماست.
اگر ما در واقعیت یعنی در آنچه هست زندگی میکردیم در آن صورت چه نیازی به رؤیابافی بود؟ رؤیا در حقیقت شکل وارونه ترسهای ماست، کسی که میترسد رؤیا میبیند و به خیال پناه میبرد.
من از واقعیت میترسم، چون واقعیت را بد میدانم بنابراین به رؤیابافی رو میآورم. مثلاً قسطهای بانکی من زیاد است و من رؤیابافی میکنم که «یک موقعیت میلیونی یا یک فرد خیر سر راهم قرار گرفته و من میتوانم با یک چک همه آن قسطهای معوق را بپردازم و از شر آن قسطها رها شوم، لعنت به بانک ها!» میبینید؟ آن خشم و آن لعنت به بانکها و ترس، پیش از ظهور رؤیا در من بوده و همانها مرا به سمت رؤیا کشانده است، اما اگر من در خود توان بازپرداخت قسطها را میدیدم و نمیترسیدم یا نه حتی اگر توان بازپرداخت قسطها را نمیدیدم، با این حال باز هم نمیترسیدم، یعنی آگاه بودم که ترس نمیتواند قسطهای مرا بپردازد، آگاه بودم که نمیشود از دامان ترس آویخت، چون ترس نیستی است و از دامان نیستی نمیشود آویخت، بنابراین ترسیدن نمیتواند مسئله مرا حل کند، آیا در این صورت به سمت رؤیا میرفتم؟
توجه کنید وقتی آن رؤیا تمام میشود حال من بدتر از قبل میشود، چون مجبورم از آن رؤیا فرود بیایم و میبینم آن چکی که برای تسویه بدهیها در رؤیا به خودم قول داده بودم دستم نیست، میبینم آن فرد خیر دود و در هوا منتشر شده است، چون آن فرد خیر ساخته خیال من بوده و من نمیتوانم او را به دنیا بیاورم، چون من خالق نیستم، اما در خیال زور میزنم که این نقش را عهدهدار شوم.
در واقع من در رؤیابافی وعدهای به خودم میدهم که آن وعده دروغ است، وعدهای که اول کام مرا شیرین میکند. سعی میکنم در رؤیا آن «اگرِ» آغازین را نادیده بگیرم، رؤیا با «اگر آن چک دستم بود...» آغاز میشود، اما من در طول رؤیا «اگر» را نادیده میگیرم و گزاره تبدیل میشود به «آن چک دست من است»، اما با اتمام رؤیا من دوباره به دنیای واقعیت و قسطهای عقب افتاده برمیگردم و «اگرِ» نادیده گرفته شده تبدیل به یک سیلی محکم میشود.
چرا رؤیای افطار دارم؟
من روزه گرفتهام، اما دائم دست به رؤیابافی میزنم که افطار شده است، از بحث فقهی بگذریم که چنین روزهای آیا اصلا صحیح است یا نه، من در حقیقت واقعیتی که در آن هستم را قبول ندارم پس دست به رؤیابافی میزنم، چرا که براساس یک باور عمیق روزه نگرفتهام. چرا تصویرغذاها و سفره افطار را در ذهن خود تجسم میکنم؟ چون رویایی دارم؛ رؤیای افطار خوردن.
بیتردید اگر روزه من با یک ایمان و باور عمیق قلبی و فکری باشد هیچ گاه رؤیا را جایگزین واقعیت نمیکنم، چرا که واقعیت روزه برای من دلنشینتر از رؤیای افطار است.