کد خبر: 957813
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۹۸ - ۰۸:۳۵
بسیاری از گستاخی‌های ما از ربط دادن‌های وهم‌آلود می‌آید
هر اندازه که با دید الهی و به دور از اوهام به کارهایمان نگاه کنیم، سهم خودمان را در آنچه روی می‌دهد ناچیز و ناچیز‌تر خواهیم یافت - و این ناچیزی نه از موضع تواضع ریاکارانه که از یک آگاهی و بلوغ معرفتی می‌آید- آنقدر ناچیز و ناچیزتر که برسیم به اینجا: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی/ یعنی که وقتی تو تیر را می‌انداختی، تو نبودی که تیر را می‌انداخت، خدا بود که تیر را انداخت و این جهان و هرچه در آن است تیری است که خدا انداخته است.
محمد مهر
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: اگر من آن همه بی‌خوابی نکشیده بودم آن پروژه موفق نمی‌شد و به جایی نمی‌رسید، من در فلان آزمون قبول شدم، چون کلاس‌های فلان استاد را رفتم و مشاورم فلان کس بود، بچه من رشد خوبی دارد، چون به او مولتی ویتامین می‌دهیم، من سردرد دارم، چون شب قبل ماهی خوردم، من سردردم خوب شد، چون چای نبات خوردم، از وقتی فلانی به سازمان ما آمد همه چیز در سازمان به هم ریخت، سود شرکت به خاطر تدبیر‌های مدیر جدید است، عروس جدید وقتی به خانواده دایی آمد، دایی دو روز بعد از دنیا رفت، این من بودم که تو را آدم کردم...
شما می‌توانید عبارت‌هایی از این دست را ادامه دهید و بیشتر آن‌ها می‌تواند ماحصل توهم باشد یا در بهترین حالت سهمی که شما برای پدیدآورنده رخداد در نظر می‌گیرید می‌تواند اغراق شده باشد.

احتیاطی که در ربط دادن اتفاقات به هم فراموش می‌کنیم

در مثال اول یعنی: «اگر من آن همه بی‌خوابی نکشیده بودم آن پروژه موفق نمی‌شد» واقعیت می‌تواند چیز دیگری باشد، یعنی ممکن است اساساً برآورد شما درباره موفقیت پروژه کاملاً نادرست باشد، پروژه در یک مرحله‌ای قرار دارد و اطلاعاتی درباره پیشرفت پروژه به شما می‌رسد، اما این اطلاعات نادرست است یا نه، واقعاً پروژه پیشرفت کرده است، اما سهم شما در این پیشرفت بسیار کمتر از آن چیزی است که در ذهن شما نقش بسته است. در مثال یکی مانده به آخر: «عروس جدید وقتی به خانواده دایی آمد، دایی دو روز بعد از دنیا رفت» گوینده می‌خواهد به صورت خیلی زیرکانه بین آمدن عروس و مرگ دایی پیوند برقرار کند و مرگ دایی را گردن بدقدم بودن عروس بیندازد. اصلاً شما به همین اصطلاح نگاه کنید: بدقدم. اصلاً بدقدم یعنی چه؟ یعنی ماحصل همین پیوند برقرار کردن‌های توهم‌آلود میان رخدادهاست. شما وارد اتاق شده‌اید و همان لحظه لقمه‌ای به گلوی کسی پریده، آیا واقعاً بین این دو رابطه‌ای وجود دارد؟ شما به محض اینکه از جلوی بساط یک مغازه رد شده‌اید یکی از کریستال‌ها پایین افتاده و شکسته است و با اینکه هم خود شما و هم فروشنده دیده‌اید که هیچ تماسی با آن وسایل نداشته‌اید، اما هر دو نسبت به سهمی که شما در این قضیه داشته‌اید مشکوک هستید. چرا؟ به خاطر اینکه ذهن وهم‌آلود می‌خواهد بین آن عبور و شکستن حتماً یک رابطه برقرار کند، در حالی که نقطه اتکای آن کریستال درست نبوده و از تعادل خوبی برخوردار نبوده، اما ما می‌خواهیم حتماً آن را به یک چیز حتی شده یک موجود نامرئی نسبت بدهیم.

وقتی رویداد‌ها را مصادره به مطلوب می‌کنیم

یک دولت سر کار می‌آید همزمان با سر کار آمدن آن دولت قیمت نفت افزایش پیدا می‌کند و درآمد‌های نفتی دولت بالا می‌رود و چون سهم درآمد‌های نفت در مجموع درآمد‌های کشور بالاست دولت اعلام می‌کند اقتصاد کشور رشد قابل توجهی را تجربه می‌کند و این رشد را به تدابیر و فراست دولت نسبت می‌دهد.
دولتی دیگر سر کار می‌آید همزمان با روی کار آمدن آن دولت، میانگین نزولات جوی افزایش می‌یابد، اما دولت اعلام می‌کند نجات فلان حوزه آبی مربوط به تدابیر مدیریت آب بوده است. البته ممکن است سیاست‌های آن دولت در مدیریت حوزه آب مؤثر بوده باشد، اما فی‌المثل تنها سهمی ۱۰ درصدی داشته، اما مسئله به گونه‌ای اعلام می‌شود که انگار بهبود یا نجات فلان حوزه آبی کاملاً در ارتباط با اقدامات آن دولت است.

همسرتان زور می‌زند درِ نوشابه را باز کند. او در دو سه باری که به جنگ درِ بطری نوشابه می‌رود نیروی قابل توجهی را به درِ بطری وارد می‌کند و در یک قدمی باز شدن در نوشابه کار را رها می‌کند و شما مثل یک سوپرمن با اندک فشاری، درِ نوشابه را باز می‌کنید و همسرتان به شما افتخار می‌کند، خودتان هم به خودتان افتخار می‌کنید، در حالی که کار اصلی را همسرتان انجام داده است و شما فقط طرح را افتتاح کرده‌اید. چطور؟ همسرتان در آن فشار‌های چندباره‌ای که به در بطری وارد کرده است پیوند بین در بطری با بدنه بطری را تا حد زیادی گسسته یا دست کم نیروی او باعث خمش آن پیوند‌ها شده، اما این جزئیات مهم اصلاً به چشم نیامده است بنابراین شما یا همسرتان دچار این توهم می‌شوید که باز شدن در بطری نوشابه کاملاً مدیون زور بازوی شما بوده است، در حالی که سهم شما در باز شدن در بطری بسیار بیشتر از اندازه واقعی آن به چشم آمده و جای بازنده و برنده عوض شده است.

مدیر قبلی طرحی را پیش می‌برد و بخش قابل توجهی از کار انجام می‌شود، اما به خاطر همکاری ضعیف بخشی از شرکت که علیه او هستند یا به دلیل کسری بودجه، طرح نیمه تمام می‌ماند، در حالی که آن طرح تقریباً تمام شده، اما فقط آن فوت نهایی، آن فشار آخر مانده است. مدیر به خاطر تبانی بالادستی‌ها با بدنه مدیران میانی شرکت عزل می‌شود و آن طرح به سرعت با تزریق بودجه یا همکاری بدنه شرکت تکمیل و به اسم دیگران زده می‌شود، در حالی که اگر منصف می‌بودیم باید پیشرفت طرح را به نام مدیر قبلی می‌زدیم.

حکایت موشی که توهم زد پهلوان است

در دفتر دوم مثنوی به این حکایت عجیب که متناسب با بحث ماست برمی‌خوریم. حکایت: کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود. ماجرا از چه قرار است؟ ماجرا درباره همین توهم‌هایی است که ما در ربط دادن امور به همدیگر دچارش می‌شویم: موشکی در کف مهار اشتری/ در ربود و شد روان او از مری/ اشتر از چستی که با او شد روان/ موش غره شد که هستم پهلوان/ بر شتر زد پرتو اندیشه‌اش/ گفت: بنمایم ترا تو باش خوش.

یک موش ریزه میزه که می‌تواند کنایه از آدم‌هایی باشد که ذهن و اندیشه و شرح صدر ریزه میزه‌ای دارند و بنابراین این آدم‌ها بیشتر مستعد اوهام و خیالات هستند مهار شتری را به دندان می‌گیرد و شتر هم می‌خواهد او را امتحان کند، بنابراین به توهم او دامن می‌زند. توجه کنید اگر بعد از اینکه موش، مهار شتر را به دندان می‌گیرد شتر در پی او روان نمی‌شد، موش هم به احتمال زیاد دچار این توهم نمی‌شد. اگر دایی دو روز بعد از آمدن عروس جدید نمی‌مرد ما دچار این توهم نمی‌شدیم که عروس جدید بدقدم و بدشگون است، اما رخداد‌های جهان نمی‌توانند و نمی‌خواهند که خود را با توهمات ما میزان کنند، یعنی دایی باید مثلاً پنج سال مرگ خود را به تعویق بیندازد صرفاً به این خاطر که ما زیر پنج سال حتماً این واقعه را به بدقدمی عروس جدید ربط می‌دهیم؟! شتر با آن توهم موش همراهی می‌کند و بلافاصله بعد از اینکه موش مهار شتر را می‌گیرد در پی موش روان می‌شود و ماحصل این حرکت شتر چیست؟ مسلماً درگیر شدن ذهن کوچک و سینه بدون شرح موش با توهم: «موش غره شد که هستم پهلوان»، چون یک سر مهار به دندان‌های موش می‌رسد و یک سر مهار به شتر و شتر هم در پی موش می‌آید، بلافاصله چینش‌های متوهمانه در ذهن موش شکل می‌گیرد: آمدن شتر در پی من به خاطر این است که من مهار شتر را در دندان دارم و همین توهم، توهم بعدی را می‌آفریند: من یک پهلوان هستم که شتری به این بزرگی را می‌کِشم. اما شتر مهربان و عاقل است و نمی‌خواهد موش در این توهم باقی بماند. او می‌داند دیر یا زود موش در موقعیت‌هایی قرار خواهد گرفت که در تضاد با این توهم است: تا بیامد بر لب جوی بزرگ/ کاندرو گشتی زبون پیل سترگ/ موش آنجا ایستاد و خشک گشت/ گفت: اشتر‌ای رفیق کوه و دشت/ این توقف چیست حیرانی چرا/ پا بنه مردانه اندر جو در آ/ تو قلاویزی و پیش‌آهنگ من/ در میان ره مباش و تن مزن/ گفت: این آب شگرفست و عمیق/ من همی‌ترسم ز. غرقاب‌ای رفیق. آیا اگر کمی وسیع‌تر به صحنه‌های زندگی نگاه کنیم نخواهیم دید که خداوند ما را هم در همین موقعیت‌ها قرار می‌دهد که از توهم‌ها بیرون بیاییم؟ مثلاً من فکر می‌کردم که به زانوی خود بلند می‌شوم و می‌نشینم بنابراین معنای بِحَولِ اللَّه وَ قُوَّتِهِ اَقُومُ وَ اَقْعُد را نمی‌فهمم، اما حالا که بیمار شده‌ام و زانوهایم توانی ندارند این بیماری فرصت بزرگی است که از توهم بیرون بیایم و بدانم که: «قوّت جبریل از مطبخ نبود/ بود از دیدار خلاق وجود» یعنی چه؟ یعنی اگر آن جان ودیعه نهاده در من حتی به اندازه یک بیماری از من باز پس گرفته شود زانوان من به هیچ دردی نمی‌خورند.

گستاخی‌های ما از ربط دادن‌های وهم‌آلود می‌آید

موش بر لب جوی بزرگ و عمیقی می‌رسد و همانجا می‌ایستد. شتر خودش را به تجاهل می‌زند و می‌گوید رفیق برای چه ایستاده‌ای؟ تو راهبر من هستی. موش می‌گوید این آب بسیار عمیق است و من از غرق شدن می‌ترسم. باز شتر خود را به تجاهل می‌زند، اما در پی این تجاهل، معرفتی برای موش در نظر است: گفت: اشتر تا ببینم حد آب/ پا درو بنهاد آن اشتر شتاب/ گفت: تا زانوست آب‌ای کور موش/ از چه حیران گشتی و رفتی ز. هوش/ گفت: مور تست و ما را اژدهاست/ که ز. زانو تا به زانو فرق‌هاست/ گر ترا تا زانو است‌ای پر هنر/ مر مرا صد گز گذشت از فرق سر/ گفت: گستاخی مکن بار دگر/ تا نسوزد جسم و جانت زین شرر.

شتر پایش را در آب می‌گذارد و می‌گوید‌:‌ای موشی که درست نمی‌بینی، این آب که به زانو هم نمی‌رسد. چرا ایستاده‌ای؟ راه بیفت! و موش در آنجا متوجه داستان می‌شود و می‌گوید: من حالا حد و اندازه خود را دانستم. آیا همین ندانستن حد و اندازه، این همه بحران درونی، معنوی و اخلاقی برای ما درست نمی‌کند و اگر هر کسی حد و اندازه خود را می‌شناخت خود و دیگران را آزار می‌داد؟ موش آنجا درمی‌یابد از زانو تا زانو فرق بسیار است و وقتی به این معرفت می‌رسد شتر به او می‌گوید: پس حالا دیگر گستاخی نکن. آیا حقیقت این نیست که پایه همه گستاخی‌های ما و سر فرود نیاوردن‌های ما در آستان حقیقت در این است که من حد و اندازه خود را نمی‌شناسم و این گستاخی‌هاست که جسم و جان ما را در شرر می‌سوزاند؟

داستان را یک بار دیگر مرور کنیم: موش- کنایه از آدم‌های متوهم و کوچک- دچار یک توهم بنیادین است. چرا؟ چون کور است، چون افق دید محدودی دارد، این کوری هم کوری باطنی است، یعنی درون موش روشن نیست، بنابراین فقط همانی را می‌بیند که موافق خیال‌ها و توهمات او باشد. درست‌تر این است که بگوییم موش از همان آغاز هم خود را پهلوان و بزرگ می‌دیده است و آیا این فرض همه انسان‌های کوچک نیست؟ موش خود را قبل از اینکه شتر را بکِشد پهلوان می‌دیده و اگر نمی‌دید، دست به چنین کار سهمناک و گستاخانه‌ای نمی‌زد، بنابراین موشی که خود را قوی و پهلوان می‌دیده هر آنچه را که در عالم بیرون و واقعیت می‌بیند، موافق میل درونی و توهم خود تفسیر می‌کند، یعنی ارتباط بین مهار و شتر را می‌بیند، اما پا‌های پرقدرت شتر را نمی‌بیند که باز و بسته می‌شود، یعنی نمی‌خواهد باور کند شتر خود می‌آید نه اینکه او شتر را می‌کِشد. من تصور می‌کنم تدبیر من بوده که باعث شده آن اتفاقات در زندگی یا شرکت من بیفتد، در حالی که آن اتفاقات در واقع ربطی به تدبیر من نداشته، اما من به خاطر اینکه دچار کوری باطنی هستم تصور می‌کنم آن اتفاقات خوب را من به دندان کشیده‌ام و به زندگی‌ام آورده‌ام، در حالی که آن‌ها با پای خود آمده‌اند.

تو تیر را نینداختی، خدا بود که تیر را انداخت

من از صبح تا شب به واسطه جان و انرژی و استعدادی که دارم کار می‌کنم و روزی من می‌رسد، اما من رسیدن آن روزی را به نقشه‌ها و تدبیرهایم مربوط می‌دانم. مثلاً می‌گویم اگر فلان کار را انجام نمی‌دادم به آن درآمد نمی‌رسیدم، در صورتی که در واقعیت امر بین خیالبافی‌های ذهن من و آن درآمد ارتباطی نبوده، اما من خوش دارم میان این دو رابطه برقرار کنم. یک سلمانی را در نظر بگیرید که دچار این اشتباه ربط دادن شده و مثلاً درآمد بالای آن ماه را به حساب تغییر دکوراسیون و نونوار کردن صندلی‌ها یا تعویض آینه سلمانی یا افزایش مهارت‌هایش می‌داند، بنابراین در محاسبات آن ماه عامل مهم افزایش درآمد را تدابیر اخیرش می‌داند، در حالی که افزایش درآمد آن ماه به خاطر این است که در یک اقدام عجیب دو سلمانی دیگری که در آن محله بوده‌اند تغییر کاربری داده‌اند، یا در آن ماه ۲۰ خانواده جدید به آن محله مهاجرت کرده‌اند و واحد‌های خالی موجود در محله را پر کرده‌اند، یا نه، دلایل دیگری در کار بوده، اما سلمانی اصرار دارد‎ واقعیت را با توهمات خود هماهنگ کند.

هر اندازه که با دید الهی و به دور از اوهام به کارهایمان نگاه کنیم، سهم خودمان را در آنچه روی می‌دهد ناچیز و ناچیز‌تر خواهیم یافت - و این ناچیزی نه از موضع تواضع ریاکارانه که از یک آگاهی و بلوغ معرفتی می‌آید- آنقدر ناچیز و ناچیزتر که برسیم به اینجا: و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی/ یعنی که وقتی تو تیر را می‌انداختی، تو نبودی که تیر را می‌انداخت، خدا بود که تیر را انداخت و این جهان و هرچه در آن است تیری است که خدا انداخته است.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار