سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: حواستان به پیشفرضها و قرارهایی که با خودتان میگذارید باشد، چون این پیشفرضها و قرارها حتی اگر در خفا و به صورت پنهانی باشد تعیینکننده حال شما خواهد بود. خیلی وقتها حال ما بد است و ما تصور میکنیم این حال بد به خاطر یک واقعه یا رخدادی است که در فضای جامعه و روابط ما با دیگران روی داده، در حالی که آن واقعه یا رخداد، فقط کلید آن پیشفرض و قرار را در ما روشن کرده است.
قرارداد بستهای که خوابت نگیرد
تصور کنید کسی با خود این قرار را گذاشته باشد که نباید در هیچ شرایطی خوابش بگیرد. او با خود قرار گذاشته که چهارچشمی اطراف خود را بپاید و در حالت مراقبت کامل باشد. این قرار در یک شرایط اضطراری و ویژه- برای یک مدت معلوم- میتواند معقول و منطقی باشد، مثل اینکه یک سرباز سر پست نگهبانی این قرار را با خود میگذارد. این قرار در آن موقعیت کاملاً معقول و منطقی است، چون اگر آن سرباز خوابش بگیرد چه بسا هدف حمله نیروهای دشمن قرار گیرد و خواب بودن او جان بسیاری از افراد را به خطر بیندازد، یا مثلاً افرادی که مشاغل شبانه دارند و خواب آنها در این ساعات ممکن است به درگیریها و بحرانهایی منجر شود، اما بگذارید ببینیم آیا زندگی همیشه در شرایط اضطرار قرار دارد؟ و اگر قرار من با خودم این باشد که زندگی همیشه در شرایط اضطرار قرار دارد چه بلایی سر من میآید؟ حتی در منطقه جنگی هم ساعاتی برای استراحت آن سرباز در نظر گرفته میشود و فرد دیگری جایگزین از راه میرسد، چون در غیر این صورت آن سرباز دیر یا زود از پا در میآید، اما حالا شما به وضعیتی توجه کنید که فرد به واسطه پیشفرضها و قرارهایی که با خود گذاشته همیشه خود را در یک شرایط ویژه، هشدار و بیدارباش قرار میدهد. این در واقع همان قرار و پیشفرض منطقه جنگی و سر پست نگهبانی است که میگوید تو نباید در هیچ شرایطی خوابت بگیرد. ممکن است فرد ظاهراً به خواب برود، اما در خواب هم مشغول محاسبات، نقشه کشیدنها و کاملاً بیدارباش است، این یعنی او عملاً به خواب نرفته و صبح که بیدار میشود همچنان خسته است.
من میترسم، چون قرار است که بترسم
این خستگیهای مکرر، مزمن و طولانی از کجا میآیند؟ از پیشفرضها و قرارهایی که ما با خود گذاشتهایم، حتی اگر نسبت به این پیشفرضها و قرارها اشراف و آگاهی وسیعی نداشته باشیم مسئله فرق نمیکند. آن قرار و پیشفرض گذاشته شده است. چرا من عموماً در حالت استرس و ترس قرار دارم؟ چون پشت این ترس و استرس یک قرار و پیشفرض وجود دارد که تو باید تا حد امکان بترسی و استرس داشته باشی. امکان ندارد پشت استرس و ترسهای آدم یک پیشفرض و قرار نباشد. من میترسم، چون قرار است که بترسم و اگر قرار نبود بترسم نمیترسیدم. پس من قرار میگذارم که بترسم. افرادی وجود دارند که نمیخواهند این قرارهای مخفی و نهانی را که با خود گذاشتهاند ببینند و بپذیرند. آنها ممکن است بخواهند نامهای دیگری روی ترسها و بیقراریهای خود بگذارند، اما این نامها ماهیت آن ترسها را تغییر نخواهد داد.
میخواهم قراردادهای زندگیام را بخوانم
اما فرض کنید من میپذیرم با خود این قرار غیرمنطقی را گذاشتهام که همیشه بیدار باشم، یعنی نه تنها در ساعات بیداری، در خواب هم همچنان همان حالات بیداری را در رؤیاهایم دنبال کنم، یعنی اگر مثلاً در بیداری به از دست دادن کار یا رابطه مغشوش با همسرم یا آینده نامعلوم مالیام فکر میکنم، میبینم در خواب هم همچنان همین فکرها را به شکل دیگری تعقیب کردهام. این یعنی من با خود قرار گذاشتهام همیشه بترسم یا همیشه استرس داشته باشم. حال توجه کنید که من از خود میپرسم بسیار خب من یادم نمیآید چه روزی و از چه زمانی پای این قرارداد را امضا کردم. یادم نمیآید مفاد این قرارداد را خواندم یا نخواندم، یادم نمیآید که چه کسی این قرارداد را تنظیم کرد- آموزشهای پدر و مادرم، جامعهام، ژنهایم، مدرسهام، فرهنگ عمومی یا هر چیز دیگری-، اما امروز با وضوح میبینم من سالهاست قرار گذاشتهام استرس داشته باشم و به مفاد آن قرارداد هم پایبند بمانم، از جمله اینکه مثلاً نشانهها را طوری تفسیر کنم که موافق با استرس آفرینی باشد، کار کردن بدون خلق استرس را ناممکن بدانم، هر وقت استرس نداشتم از جایی موضوعی پیدا و برای خود استرس ایجاد کنم و نظایر آن کاری که من میتوانم برای خود انجام دهم این است که با مشاهده استرسها یا ترسها یا خوددرگیریها یا هر حالتی که تجربه میکنم چنان آن حالت را مشاهده کنم که انگار متن قراردادم را میخوانم. این راهی است که من برای عبور از وضعیت غیرمنطقی و اسفبار پیش آمده میتوانم از آن بهره ببرم. مثلاً من در قراردادم قبول کردهام که نمیشود نترسید و زندگی کرد، آن وقت این پیشفرض در جزئیات رفتار من رسوخ کرده است، غذا میخورم استرس میگیرم، چون میگویم حالا چاق و بدریخت خواهم شد. غذا نمیخورم استرس میگیرم، چون میگویم موهایم میریزد. میخواهم بروم یک ساعت روی نیمکت یک پارک بنشینم استرس میگیرم، چون نشستن با خیال آسوده روی نیمکت پارک را خیانت به ارزشهای خانوادگیام میدانم، چون پیشفرض من این است که اگر کار نکنم- و توجه کنید که کار کردن را بدون استرسآفرینی ناممکن میدانم- یک مرد بیخیال و بیعرضه در برابر خانواده هستم و حالا که بیخیال روی این نیمکت پارک نشستهام پس یک مرد بیکفایت هستم، بنابراین به چند دقیقه نرسیده مجبورم از روی نیمکت بلند شوم. در واقع پیشفرض من این است که مرد خوب مردی است که آرام و قرار نداشته باشد و مثل مرغ پرکنده رفتار کند. مرد خوب مردی است که مدام در حال جنب و جوش باشد و هیچ خلوت درونی برای خود نداشته باشد، بنابراین طبیعی است که وقتی به موقعیتهایی میرسم که امکان یک خلوت درونی و استراحت فراهم میشود استرس میگیرم یا بهتر است بگوییم تولید استرس میکنم تا از آن پیشفرض اولیه که «تولید استرس کن تا زندگیات پیش برود» برسم. به قرارها و پیشفرضهایی که با خودت بستهای نگاه دوبارهای بینداز. ما دهها و صدها قرار با خودمان بستهایم به عنوان مرد خوب، زن خوب، مادر خوب، پدر خوب، دانشجوی خوب و استاد خوب، اما گاهی استانداردهایی که پشت این قرارهاست، ما را از درون دچار فروپاشی میکند.