سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: یک روز یک عدد چهار در گوشهای از این دنیا زندگی میکرد، اما زندگی برای این عدد چهار عین زهرمار شده بود. عدد چهار ما مطمئن نبود که یک عدد زوج است. او گاهی در خواب این کابوس تکراری را میدید که یک عدد فرد است، یا میدید که اتهام فرد بودن را به او زدهاند، یا یکی از پشت سر مدام صدایش میزد که هی! عدد فرد! و بعد چهار برمیگشت و پشت سرش را نگاه میکرد، در حالی که کسی پشت سرش نبود.
یک روز عدد چهار دلش را به دریا زد و گفت: واقعاً میخواهم یکبار برای همیشه این مسئله را برای خودم حل کنم که من یک عدد زوج هستم یا نه. حالا میتوانید حدس بزنید که سر و کله عدد چهار از کجاها که پیدا نمیشود. یک روز او را در دپارتمانهای ریاضی و پیش ریاضیدانها میبینیم. میبینیم او نزد ریاضیدانی رفته و خودش را معرفی میکند.
- تق تق.
- بفرمایید جانم.
- ببخشید مزاحم میشوم.
- خواهش میکنم بفرمایید. شما از دانشجویان من هستید؟ قیافهتان آشنا نیست.
- نه استاد من فقط یک عدد چهار هستم، یک عدد چهار کاملاً بدبخت.
- فکر کنم شما اولین عدد چهاری هستید که احساس بدبختی میکنید. مشکلتان چیست؟ نمیخواهید چهار باشید؟ من سیزدههای زیادی دیدهام که میخواستهاند ۱+۱۲ باشند، اما.
- نه، من از چهار بودن خودم راضیام.
- پس مشکل چیست؟
- مشکل این است که من مطمئن نیستم آیا یک عدد زوج هستم یا نه.
- بله شما یک عدد زوج هستید و تمام مستندات علمی ثابت میکند که شما یک عدد زوج هستید.
- راست میگویید؟
- بله جانم.
- میتوانید به من یک دستخط بدهید که در آن نوشته شده باشد عدد چهار گرامی شما کاملاً یک عدد زوج هستید؟
- چرا نمیشود.
ریاضیدان دستنوشتهای به عدد چهار که مطمئن نبود زوج است یا نه، داد که در آن نوشته بود علم ریاضیات تمام قد گواهی میدهد که شما یک عدد زوج هستید. به این ترتیب عدد چهار با خوشحالی دپارتمان ریاضیات را ترک کرد و کاملاً خوشحال بود که مسئلهای که سالها او را آزار میداد حل شده است، اما این خوشحالی دیری نپایید، چون دردسر دیگری وارد زندگیاش شده بود. عدد چهار برای اینکه دستنوشته استاد ریاضی را که تأیید زوج بودن او بود از گزند باد و باران حفظ کند قاب گرفت و به دیوار خانهاش زد، اما شبها یک کابوس تکراری سراغش آمد. اینکه سارقانی در تاریکی شب وارد خانه او میشوند و دستخط را از دیوار خانه برمیدارند و با خود میبرند، بنابراین تصمیم گرفت تابلوی دستخط استاد ریاضیدان را به صندوق امانات بانک ببرد. او این کار را هم کرد، اما در این صورت مدرکی دستش نبود که نشان دهد او همچنان عدد زوج است، بنابراین تصمیم گرفت که دوباره نزد استاد ریاضیدان برود.
- تق تق
- بفرمایید.
- استاد! من عدد چهار هستم.
- بله شناختم، امیدوارم که مسئله تان حل شده باشد؛ و عدد چهار سیر تا پیاز ماجرا را برای استاد ریاضیدان تشریح کرد.
- حالا چه کار میتوانم بکنم؟
- استاد! من پسانداز قابلتوجهی دارم و میتوانم حقوق و دستمزد شما را تمام و کمال پرداخت کنم. اگر برایتان مقدور است صبح تا شب کنار من باشید تا من احساس قوت قلب کنم و به من درباره زوج بودنم مشاوره بدهید و اگر کسی خواست ثابت کند که من یک عدد زوج نیستم شما از من دفاع کنید.
- ولی من نمیتوانم این کار را برایتان انجام دهم.
- چرا؟ دستمزدتان را دو برابر میکنم.
- مشکل دستمزد نیست. برای اینکه من نهایتاً چند سال بیشتر زنده نیستم، وانگهی فرض کن من به اندازه تو عمر کنم، روزهایی هست که من مریض میشوم و نمیتوانم در کنارت حضور داشته باشم، بنابراین تو به زحمت میافتی، یا نه، مثلاً دلم میخواهد چند روز بروم مسافرت و هوا بخورم. اصلاً اینکه دو نفر مدام به هم بچسبند نفسشان نمیگیرد؟
- حق با شماست استاد.
- میخواهی یک دستخط دیگر هم بدهم؟
- نه استاد! میدانم عدهای پیدا میشوند که میگویند از کجا معلوم این ریاضیدان صلاحیت علمی این کار را داشته باشد، اصلاً از کجا معلوم این دستخط جعلی نباشد.
عدد چهار به خانه برگشت و شروع کرد به گریستن. با خودش گفت: چه بخت بدی دارد که نمیتواند باور کند که یک عدد زوج است. بعد به فکرش رسید که بنشیند یک میلیون بار این سرمشق را با خودش بنویسد که: «چهار یک عدد زوج است». او چندین و چند دفتر را با این سرمشق که «چهار یک عدد زوج است» سیاه کرد. امیدوار بود هر قدر که دفترهای بیشتری را با این جمله سیاه میکند آن تردید کنار برود و به اطمینان قلبی برسد که واقعاً یک عدد زوج است. ۵۰ هزار، ۱۰۰ هزار، ۲۰۰ هزار، ۵۰۰ هزار را هم رد کرد، حالا همه انگشتهایش تیر میکشید، اما هیچ خبری نبود. مثل این بود که دارد درجا میزند، اما با خودش گفت: سرمشق را باید ادامه دهم و ادامه هم داد تا اینکه به عدد یک میلیون رسید. او یک میلیون بار نوشته بود «چهار یک عدد زوج است» و امیدوار بود که تکرار این جمله بتواند گرهی را که در کارش افتاده بود باز کند، اما باز هم بیفایده بود.
آن شب عدد چهار نتوانست بخوابد. صبح بیدار شد و همه آن دفترها را سوزاند. وقتی دفترها را یک به یک میسوزاند، میدید که چطور چهار یک عدد زوج است در جلوی حرارت تاب نمیآورد، آتش میگیرد و سیاه میشود و بعد خاکستر کلمهای که سوخته بود با باد میرقصد.
ممکن است من و شما درباره این عدد چهار کاملاً بیتفاوت باشیم. ممکن است خندهمان بگیرد که آخر این هم شد درد؟ خب ممکن است که عدد چهار هم وقتی دردهای ما را میبیند خندهاش بگیرد که آخر این هم شد درد؟ بنابراین میتوانیم به درد و اندوه عدد چهار و تلاش او برای یافتن حقیقت نخندیم. ما ممکن است در راه شناخت خودمان از عدد چهار بسیار عقبتر باشیم، دستکم او راههایی را آزموده است. ممکن است ما بگوییم او هنوز به حقیقت نرسیده، اما او دستکم دانسته است که هیچ ریاضیدانی نمیتواند او را نجات دهد و هیچ دفتری نمیتواند به دادش برسد. کسی چه میداند؟ شاید آخر این هفته یا آخر این ماه عدد چهار به حقیقت خود برسد، چون او از دیگران ناامید شده است و این ناامیدی از دیگران میتواند مقدمه کشف حقیقت باشد.