سرویس سیاسی جوان آنلاین: مقام معظم رهبری در بیانیه گام دوم انقلاب آوردهاند: «انقلاب اسلامی پس از نظامسازی، به رکود و خموشی دچار نشده و نمیشود و میان جوشش انقلابی و نظم سیاسی و اجتماعی تضاد و ناسازگاری نمیبیند، بلکه از نظریّه نظام انقلابی تا ابد دفاع میکند.» این جملات محل چالشهای بسیاری شده چراکه برخی معتقدند از منظر علمی «نهضت» نمیتواند همواره حالت انقلابی و مبارزاتی خود را حفظ کند، این حالت تنها مختص دوران مبارزه است و پس از رسیدن به پیروزی برای آنکه بتواند خود را حفظ کند باید تبدیل به «نظام» شود و روحیه محافظهکاری و ضدانقلابی پیدا کند. این چالش که پیش از انقلاب نیز وجود داشت، انقلاب را به تنش، دعوا، سروصدا و کارهای غیرقانونی تعبیر میکند و قائل بدین است که پس از استقرار نظام، نهادها، مقررات و دیوانسالاری، دوران انقلاب و روحیه انقلابی، بدان معنا که اشاره شد، باید تمام شود. برای بررسی این مسئله به سراغ «احسان خسروجردی» رفتهایم و طی مصاحبهای به کندوکاو چالش اشاره شده پرداختهایم تا مدل و عقلانیتی که رهبر انقلاب بر اساس آن جملات فوق را بیان فرمودهاند، روشن شود. حاصل این گفتوگو در ادامه از نظر میگذرد.
چالش نظام و نهضت در خصوص انقلاب اسلامی از جایی آغاز میشود که برخی میخواهند با مدلهای امروزی به بازخوانی حرکت انبیا بپردازند و قرائتی محافظهکارانه از این حرکت ارائه کنند. این دسته از اندیشمندان معتقدند انبیا یکباره همه چیز را تغییر نمیدهند بلکه مرحله به مرحله و به صورت تدریجی تغییرات را در بین مردم ایجاد میکنند. به عنوان مثال دکتر سروش چند سال پیش در یکی از سخنرانیهای خود عاشورا را به گونهای بازخوانی کردند که گویا نهضت سیدالشهدا (ع) بر اساس مدل پوپر بوده است؛ ایشان دو ساعت صحبت میکند و با کنار هم قرار دادن فرمایشات حضرت مدل مورد نظر خود را تأیید میکند. درباره انقلاب اسلامی هم دقیقاً همین اتفاق در حال رخ دادن است. در صورتی که باید چند اصل را درباره حرکت انبیا در نظر بگیریم. حرکت انبیا را اگر به معنای بعثت، رستاخیز و انقلاب معنا کنیم، بر خلاف آنچه برخی میگویند در این انقلاب پیش از هر چیز تغییرات بنیادین و اصولیای بر مبنای «توحید» ایجاد میشود، به صورتی که بدون این تغییرات بنیادی، اصلاحات پس از آن معنایی ندارد. در بین انبیا مصلحی نداریم که اصل توحید و تغییرات بنیادی اولیه را کنار گذاشته باشند و با اصلاحگری مرحله به مرحله جلو آمده باشند.
مدل بعثت و انقلابیگری انبیا
انبیا در ابتدای بعثت و انقلاب خود، اصول اولیهای را ارائه میکردند که پیروانشان میبایست آنها را بپذیرند و سپس بر اساس و به اقتضای تغییرات بنیادیای که به وجود میآمد، این تحولات را در عرصههای مختلف زندگی فردی و اجتماعی مردم ترویج و بسط میدادند. برای مثال پس از ارائه اصل توحید به جای شرک و بتپرستی، آن را در سطوح مختلف معنا میکنند و افراد متوجه میشوند کسی که مشرک نباشد باید در زندگی فردی خود اصولی را رعایت کند، در واقع از توحید به زندگی عادی مردم میرسیدند.
در مرحله دوم انبیا تحولات شکل گرفته در اصول بنیادی را وارد مسائل فرهنگی و اجتماعی زمانه خود میکردند. تفاوت دوران مکه و مدینه را ببینید. آنچه را که پیامبر در مکه گفت، در مدینه امر اجتماعی و فرهنگی شد به نوعی که اگر کسی وارد مدینه میشد، حیات مسلمانانه را میدید، در حالی که این حیات در مکه مشهود نبود.
در مرحله سوم انبیا به سراغ فرهنگ عمومی و عرفی جامعه میرفتند و همراستا با فرهنگ عرفی و عمومی مردم، زندگی دینی را بسط میدادند که این خیلی مهم است. انبیا مواردی را که منافاتی با شریعت و تغییرات بنیادی نداشت، تأیید میکردند. به یک معنا زندگی عرفی مردم را تأیید میکردند و بدین طریق کمکم زندگی عرفی مردم هضم در زندگی دینی میشد. از سوی دیگر ماهیت بخشهایی از این زندگی که در راستای تغییرات بنیادی نبود، اگر حرام قلمداد نمیشد، استحاله و از منظر معناشناختی ارتقا مییافت. کسانی که درباره حرکات مصلحانه پیامبران بحث میکنند، مرحله سوم حرکت انبیا را به همه مراحل بسط میدهند، یعنی میگویند انبیا که آمدند و وارد زندگی مردم شدند، زندگی آنها را بههم نریختند بلکه تدریجاً زندگی آنها را تغییر دادند. در حالی که این گام سوم حرکت انبیاست و تغییرات بنیادی یا مرحله اول آنقدر مهم است که پیامبر (ص) فرمودند: اگر خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارید، امکان ندارد دست از آن بردارم. این یعنی در اصول بنیادین نه تغییری ایجاد میشود و نه سازشی وجود دارد. محافظهکارها این را قبول ندارند و در اصول بنیادی هم قائل به جلو رفتن تدریجی هستند.
انقلاب اسلامی برپا شده بر مدل بعثت انبیا
اگر از این زاویه به انقلاب اسلامی بنگریم چه نتیجهای میگیریم؟ نتیجه این است که اولاً در انقلابی که منبعث از حرکت انبیا باشد باید بر اساس توحید و نفی استبداد، در آرمانها و اهداف و عرصههای مختلف جامعه و فرهنگ تحولات بنیادی رخ بدهد. به همین خاطر است که رهبری در بیانیه گام دوم آوردهاند بر سر آرمانها و اهداف کوتاه نمیآییم. ثانیاً باید به تدریج در راستای فرهنگ و زندگی عمومی مردم اصلاحگریهایی انجام شود. اصلاحگری هم یک امر واحد نیست، برخی اوقات شامل نفی، برخی اوقات تکمیل، برخی اوقات تخریب اساسی و گاهی شامل پذیرش بخشی و رد بخشی دیگر است. اینها که در کنار هم اتفاق افتاد، نتیجهاش میشود انقلابی به نام انقلاب اسلامی که در جامعه و فرهنگ ایجاد میشود و هم دربردارنده تغییرات بنیادی است و هم شامل اصلاحگری تدریجی.
سه عقلانیت اصلی انقلابات جهان
بگذارید این مسئله را کمی بیشتر شرح دهم. ما اگر به نظریات انقلابی جهان یک نگاه کلان داشته باشیم، سه عقلانیت اصلی میبینیم که خاستگاه این نظریات است. این سه عقلانیت عبارتند از:
۱- عقلانیت اروپایی (خصوصاً فرانسوی): طبق این عقلانیت که عقلانیت روشنفکری است هر انقلابی در مقابل زندگی عادی مردم شکل میگیرد. از همین رو معمولاً انقلابهایی که بر اساس این عقلانیت به وجود میآیند همراه با خشونت و بنیادگرایی هستند. مثال بارز این، انقلاب فرانسه و روسیه است که در آن، اینهمه کشتار و خونریزی رخ داد. مضحک این است که این عقلانیت همان است که دائماً شعار و پز آزادی میدهد. ما، چون فهممان از غرب ناقص است، برایمان عجیب به نظر میآید که چرا انقلاب منتج از عقلانیت اروپایی که اینقدر شعارهای خوب میدهد، ضد زندگی و مقابل زندگی عادی مردم و خشونتطلب و قائل به حذف خشونتآمیز رقیب است. الان بعضیها مثل بیبیسی دارند انقلاب اسلامی را بازخوانی فرانسوی- روسی میکنند یعنی خرد روشنفکری را جایگزین خرد اسلامی که پشتوانه انقلاب اسلامی است، معرفی میکنند.
۲- عقلانیت امریکایی: این عقلانیت در سطح عملی در خدمت زندگی عادی و عرفی است و اصلاً مقابل زندگی عادی مردم نمیایستد بلکه همان را مرتباً بسط و گسترش میدهد و این رویه را عامل حیات و بقای خود میداند، حالا هر چه میخواهد داخل این زندگی باشد، مهم نیست. طبق این عقلانیت هیچ وقت نباید به سمت انقلاب رفت، چون باید زندگی عادی را طبق خواست و نیاز مردم بسط دهی و عامل بقای تو در ماندن این زندگی است. بر همین اساس مدل محافظهکاری و پراگماتیستی انتخاب میشود که ضد انقلاب و ضد عقلانیت اروپایی است.
۳- عقلانیت اسلامی: این عقلانیت اصلاً مقابل زندگی مردم نمیایستد و با همان اصلهایی که در بالا اشاره کردم به رویه خود ادامه میدهد. یعنی هم اصول بنیادی خود را حفظ میکند و هم یکسری موارد را نقد و اصلاح میکند. به عبارتی نه در مقابل زندگی مردم میایستد و نه صددرصد با زندگی عرفی همراهی میکند. بدین طریق میتوان گفت: عقلانیت اسلامی دو اصل دارد؛ اولاً اینکه ضد زندگی عرفی و معمولی نیست و ثانیاً ضد آرمانها و اصول تعریف شده خودش هم عمل نمیکند، یعنی هم ثبات دارد و هم تغییر ایجاد میکند، اما دچار پراگماتیست، محافظهکاری و ولنگاری فرهنگی نمیشود و به بنیادگرایی و خشونت نیز نمیافتد.