کد خبر: 954821
تاریخ انتشار: ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۳:۰۲
چرا از چشم کودک به دنیا نگاه نمی‌کنیم؟
به جای آن که ترس‌های کودکان را انکار کنیم یا عباراتی نظیر مرد که نمی‌ترسد، یا اینکه ترس ندارد و امثالهم را به کار ببریم که قضاوت ترس‌های اوست، بهتر است از چشم یک کودک به آنچه روی می‌دهد نگاه کنیم.
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: این درس بزرگ را در قالب یک بیت که حالا بیشتر صورت یک ضرب‌المثل را به خود گرفته به یاد داریم: «چونک با کودک سر و کارت فتاد/ هم زبان کودکان باید گشاد.» ما بزرگ‌تر‌ها اگر می‌توانستیم این عبارت کوتاه را عمیقاً فهم کنیم بسیاری از اشکالاتی که در ارتباط با کودکان داریم برطرف می‌شد.

پیش از درس اخلاق، از قد کودک به جهان نگاه کنید

فرض کنید رفته‌اید یک جای کاملاً شلوغ در یک پیاده روی پرهمهمه دارید درس اخلاقی به کودک می‌دهید که خدا این پا‌ها را به خاطر چه به تو داده است؟ خود را کاملاً در این موضع محق می‌دانید که باید کاری کنید کودک با پای خود راه برود. استدلال‌تان هم از یک منظر کاملاً پذیرفتنی است. با خودتان می‌گویید اگر کودک با پای خود راه نرود عضلات او قوی نمی‌شود، از طرف دیگر یک کودک دو سه چهار ساله وزن قابل توجهی دارد، بنابراین به ستون فقرات، مهره‌ها و عضلات شما فشار می‌آورد، اما کودک اصرار دارد که او را به آغوش بگیرید و شما داستان را صرفاً به تنبلی کودک مربوط می‌دانید و لج و لجبازی آغاز می‌شود.

حال اجازه دهید این الگوی «چونک با کودک سر و کارت فتاد/ هم زبان کودکان باید گشاد» را در اینجا به کار ببریم تا ببینیم چه نتایجی به بار خواهد آورد؟ در این موقعیت خود را کاملاً در موضع یک کودک قرار دهید. یعنی فرض کنید به جای آن که یک متر و ۷۰ یا ۸۰ سانتیمتر قد داشته باشید صاحب یک قد ۶۰ یا ۷۰ سانتیمتری بودید. از آن زیر دنیا را چطور می‌دیدید؟ فرض کنید به جای اینکه ۸۰ کیلو وزن داشته باشید صاحب یک وزن ۱۵ – ۱۰ کیلویی بودید. حالا از چشم یک کودک و با همان بدن به داستان نگاه کنید. او از آن پایین همه چیز را به شکل غول‌ها می‌بیند. یعنی آدم‌های بزرگی که در آن شلوغی هر کدام به اندازه یک ناو هواپیمابر هستند و هر قدمی که به سمت او برداشته می‌شود شکلی از یک تهدید است. معلوم است که همه کودکان دارای روحیه واحدی نیستند. برخی از کودکان به این صحنه از چشم جالب بودن نگاه می‌کنند، برخی حیرت می‌کنند، برخی خجالت می‌کشند و برخی به شدت می‌ترسند، اما داستان فرق نمی‌کند. من به عنوان یک بزرگ‌تر باید این قابلیت را داشته باشم که در آن شلوغی از چشم یک کودک، از ارتفاعی که او به جهان دور و برش نگاه می‌کند به آنچه در پیرامون او می‌گذرد نگاه کنم و بعد مواضع اخلاقی و درس‌های حکمت‌آمیزم را شروع کنم. اگر شما نیم متر قد داشتید متوجه می‌شدید آن پایین واقعاً هیچ چشم انداز روشنی وجود ندارد، اما حالا یکی که سه برابر شما قد دارد بغل تان می‌کند و شما هم می‌توانید چشم‌انداز‌های وسیع‌تر را ببینید. آیا شما بودید چشم انداز‌های وسیع‌تر را به چشم انداز‌های خفه ترجیح نمی‌دادید؟

کودک هم مثل شما ترس‌هایی دارد

اغلب ما ترس‌های دوران کودکی مان را از یاد برده‌ایم یا آن‌ها را با منطق امروز کاملاً مسخره ارزیابی می‌کنیم در حالی که آن ترس‌ها در دوران کودکی کاملاً جدی هستند. سایه لوستر روی سقف در دنیای کودک کاملاً شکل یک هیولا را می‌یابد. از نظر شما این سایه در برابر سایه‌های پررنگ‌تر زندگی مثل قسط‌های عقب افتاده، فشار بانک‌ها و احتمال بدتر شدن وضعیت اقتصادی هیچ و پوچ هستند، بنابراین شما ترجیح می‌دهید به جای ترسیدن از سایه لوستر روی سقف، ترسیدن از سایه‌های بزرگ‌تر را انتخاب کنید، اما کودک فعلاً در این مرحله است، بنابراین با اهمیت ندادن به ترس‌های او گامی در جهت درک نشدن درست کودک و فضای ذهن او برمی دارید. ترس‌ها تا زمانی جدی هستند که انسان هنوز به بلوغ و آگاهی نرسیده است. همچنان که برای یک انسان متقی و رهیده از بازی‌های ذهن، ترس‌های ما آدم بزرگ‌ها هم کاملاً پوچ و بی‌معناست، بنابراین به جای آن که ترس‌های کودکان را انکار کنیم یا عباراتی نظیر مرد که نمی‌ترسد، یا اینکه ترس ندارد و امثالهم را به کار ببریم که قضاوت ترس‌های اوست، بهتر است از چشم یک کودک به آنچه روی می‌دهد نگاه کنیم، مثلاً اگر کودک آمادگی‌اش را دارد او را با ترسش مواجه کنیم تا به بی‌خطر بودن آنچه در ذهن او شکل غول‌واری گرفته پی ببرد، مثلاً به او نشان دهیم که اشیا وقتی جلوی منبع نور قرار می‌گیرند سایه‌هایی از خود به جا می‌گذارند. می‌توانیم شمعی روشن کنیم و اجازه دهیم که کودک سایه شمع را لمس کند یا چراغ‌های لوستر پذیرایی را روشن کنیم تا سایه‌ها ناپدید شوند و داستان را از شکل رعب به بازی تغییر دهیم و فراموش نکنیم که هیچ چیزی مثل بازی و توجه دادن‌های غیرمستقیم در ذهن کودک کارآیی ندارد.

نگران بی‌حرمتی هستیم، اما به کودک احترام نمی‌گذاریم

فرض کنید که کودکی یکی دو سال است زبان باز کرده است و طبیعتاً دایره لغات محدودی دارد. پدربزرگ یا مادربزرگ او از شهرستان زنگ می‌زند و می‌خواهد با کودک به صورت تلفنی صحبت کند. ما می‌خواهیم کودک ما مراتب ارادت خود را به صورت کامل به پدربزرگ یا مادربزرگ ثابت کند، بنابراین مدام پشت تلفن لغات قلمبه سلمبه‌مان را در دهان او می‌گذاریم و این کار را هم با افتخار انجام می‌دهیم، چون قند در دل پدربزرگ و مادربزرگ آب می‌شود و به هوش و استعداد و ادب بچه‌مان آفرین می‌گویند. مثلاً کودک گوشی را می‌گیرد و صادقانه شروع می‌کند به روایت آن چیزی که آن روز اتفاق افتاده است. مثلاً می‌گوید که امروز رفته و اسباب بازی جدید خریده است، اما ما حرف او را قطع می‌کنیم و می‌گوییم بگو سلام! زشته، زشته بگو سلام! کودک هم روایت خود را نیمه تمام می‌گذارد و می‌گوید سلام! بعد کودک می‌خواهد روایت را از سر بگیرد ما دوباره میان حرف‌هایش می‌دویم و می‌گوییم بگو «شبتون بخیر مامان بزرگ!» و کودک دوباره می‌گوید شب بخیر مامان بزرگ، کودک دوباره می‌خواهد روایت را از سر بگیرد، اما سفارش‌های ما تمام ناشدنی است «بگو مامان بزرگ تشریف بیارید تهران.» حالا انصافاً اگر کسی میان صحبت‌های شما این قدر بدود او را با خاک یکسان نمی‌کنید؟ ما متأسفانه به دلیل اینکه به دیگران پز بدهیم که چه کودک مبادی آدابی داریم که چقدر احترام سرش می‌شود به کودک خود انواع بی‌حرمتی‌ها را روا می‌داریم، به خاطر اینکه شخصیت خودمان را نزد دیگران مشعشع جلوه دهیم تا یک وقت نگویند چه بچه‌ای تربیت کرده‌اند که بلد نیست یک سلام بگوید. یک کودک دو سه ساله را در منگنه قرار می‌دهیم و بار‌ها در میان حرف‌های صمیمانه او می‌دویم که مثلاً به پدربزرگ و مادربزرگ ثابت کنیم که حواسمان هست و دلمان برای آن‌ها تنگ شده است. خب کسی نیست به ما بگوید اگر تو واقعاً دلت برای پدر و مادرت تنگ شده است چرا با زبان خودت این دلتنگی را مطرح نمی‌کنی و چرا اجازه نمی‌دهی کودک حرف‌های خودش و نه حرف‌های تو را بزند. آیا من و تو خوشمان می‌آید یکی هر روز بالای سر ما بایستد و بگوید مثل یک طوطی این حرف‌ها را باید بزنی؟ حالا می‌خواهد مطابق میل تو باشد یا نه مهم نیست، من می‌خواهم به واسطه حرف‌های تو پیش یکی دیگر عزیز و گرامی شوم. آیا برای تو اتفاق نیفتاده که حال صحبت کردن با تلفن را نداشته باشی؟ پس چرا چنین اجازه‌ای به کودک نمی‌دهی و مرتب به او فشار می‌آوری که «مامان بزرگ! ماهیار بچه خوبیه الان میاد با شما صحبت می‌کنه» و این ابهام را در ذهن او می‌کاری که اگر با مامان بزرگ صحبت نکند بچه بدی است؟
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار