کد خبر: 954361
تاریخ انتشار: ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۳:۱۷
گزارش خبرنگار «جوان» از زیارت گلزار شهدای بهشت معصومه (س)
نگاهم را متوجه خودش کرده است. زنی که سعی می‌کند با چادرش جلوی وزش باد و خاموش شدن شمع‌ها را بگیرد. مادر شهید نبود، اما همه تلاشش را کرد تا برای شهید هلال حسین مادری کند.
صغری خیل فرهنگ
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: برای گفت‌وگو با یکی از همرزمان اولین فرمانده شهید لشکر زینبیون «زینت‌علی جعفری» راهی قم شده بودیم که تصمیم گرفتیم سری به گلزار شهدای بهشت معصومه (س) بزنیم. آنجا با خانمی ایرانی آشنا شدیم که برای یک شهید پاکستانی مادری می‌کرد.

پرچم‌های رنگارنگ

وارد بهشت معصومه (س) می‌شوم. شلوغی این مکان مقدس همیشگی است، زمان نمی‌شناسد. به هر طرف که نگاه می‌کنم، مردمی را می‌بینم که دل در گرو شهدا نهاده و در گوشه خلوتی پناه گرفته و اینجا را ملجأ خود می‌دانند. چند قدمی در گلزار شهدا برمی‌دارم. پرچم‌های سبز و زرد و قرمز با وزش نسیم ملایم عصرگاهی به پرواز درآمده‌اند و گلزار شهدا را دیدنی‌تر می‌کنند. چشمم به خانواده‌ای می‌افتد که در کنار گلزار شهدای گمنام نشسته‌اند. چه نیک فرمود: امام خمینی (ره): «شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است.»
برای عرض ارادت به سمت مزار شهدای زینبیون می‌روم. با هر قدم از کنار مزار یک شهید می‌گذرم. شهدایی که کم و بیش می‌شناسمشان. مرور اسامی‌شان کمک می‌کند تا خاطرات و زندگی و سیره‌شان را به یاد بیاورم. مدتی است که صفحات ایثار و مقاومت روزنامه جوان منقش به نام این شهدا شده است و تا حدودی بهانه آشنایی‌مان را با غیور مردان زینبیون فراهم آورده است. شهیدان افتخار حسین، سرتاج حسین، مالک، زاهد حسین، باقر حسین، مقبول حسین، مطهر و شهدای دیگر...

ساجد حسین

کمی آن طرف‌تر چشمم به مزار شهید زینت‌علی جعفری می‌افتد. همان شهیدی که آشنایی با سیره عملی و زندگی‌اش ما را تا اینجا کشانده است. کنارش می‌نشینم و مزارش را می‌شویم و با گل‌هایی که در دست دارم مزین می‌کنم. در همین حین چشمم به مزار شهیدی دیگر می‌افتد. از سر و لباس پاکستانی زائرانش می‌توان حدس زد که مزار یکی از شهدای لشکر زینبیون است. به سمت مزار شهید می‌روم. سلام و احوالپرسی می‌کنم، اما گویا خانواده شهید اصلاً فارسی بلد نیستند. نام شهید ساجد حسین است. آن‌طور که از روی نوشته‌های سنگ قبر متوجه می‌شوم او از شهدای ۲۵ فروردین ۱۳۹۴ در سوریه است. مشغول ذکر فاتحه برای شهید ساجد حسین می‌شوم که صدای خانمی مسن من را به خود می‌آورد. از من می‌خواهد پیشش بروم. با ایما و اشاره از خانواده شهید ساجد خداحافظی می‌کنم.

بانوی میانسال در حالی که چادرش را محکم گرفته می‌گوید: «دخترم می‌توانی این شمع‌ها را روی مزار این شهید روشن کنی؟ من نمی‌توانم بنشینم، پاهایم خیلی درد می‌کند.» شمع‌ها را می‌گیرم. تعدادشان زیاد است. ظاهرش به زنان پاکستانی نمی‌خورد برای همین کنجکاوتر می‌شوم و از او می‌پرسم: مادر شهید هستید؟ یا از شهید حاجت گرفته‌اید؟ می‌گوید نه، مادر شهید نیستم. دخترم همه شهدا که حاجت دل‌های بیقرارمان را می‌دهند، اما این شمع‌ها سفارش مادری است. روی مزار را می‌خوانم «شهید مدافع حرم لشکر زینبیون هلال حسین». می‌پرسم مادر شهید را می‌شناسید؟ می‌گوید هفته گذشته که برای فاتحه‌خوانی آمده بودم تعدادی از مادران شهدای پاکستانی را برای زیارت مزار شهدای‌شان به اینجا آورده بودند. وقت وداع با شهدا، خانمی از من خواست این شمع‌ها و عود‌ها را روی مزار شهیدش روشن کنم. نمی‌دانم چه نسبتی با شهید داشت. از آن روز همه فکر و ذهنم شده است این کار. نگرانم نکند از عهده این کار برنیایم. خودم هم مریض‌احوالم، اما به نیت دل آن مادر آمده‌ام اینجا. می‌پرسم شهدای زینبیون را چقدر می‌شناسید؟ پاسخ می‌دهد: «می‌دانم از پاکستان به ایران آمدند و خودشان را به سوریه رساندند تا از حرم بی‌بی زینب و رقیه (س) دفاع کنند. آن‌ها راه دوری را آمده‌اند، اما حالا خانواده‌هایشان حتی نمی‌توانند مزار شهدای‌شان را زیارت کنند. چه می‌کشند خانواده‌ها دور از دردانه‌های شهیدشان.»

دست بر دعا

شمع‌ها را یکی بعد از دیگری روشن می‌کنم و عود‌ها را هم. در کنار مزار شهید می‌گذارم. بوی عطر عود فضای بهشت معصومه (س) را پر می‌کند. نوشته‌های روی سنگ مزار شهید، ولادتش را ۱۰ دی ۶۹ و شهادت ۳۰ آبان ۹۴ در سوریه نشان می‌دهد. به هم‌صحبتم می‌گویم مادرجان! هر حاجتی دارید از شهید بخواهید. شما کار بزرگی در حق این شهید انجام داده‌اید، دلش را شاد کردید، قطعاً اجرش را می‌گیرید. دستانش را به دعا برمی‌دارد و می‌گوید: تنها چیزی که می‌خواهم عاقبت به‌خیری همه جوانان است. با آمدن مترجم و همرزم شهید زینت، از آن خانم خداحافظی می‌کنم. دورتر می‌شوم، اما همچنان نگاهم را متوجه خودش کرده است. زنی که سعی می‌کند با چادرش جلوی وزش باد و خاموش شدن شمع‌ها را بگیرد. مادر شهید نبود، اما همه تلاشش را کرد تا برای شهید هلال حسین مادری کند. شهیدی که نه او را دیده بوده و نه می‌شناختش. تنها نقطه اتصال‌شان شاید همان ارادت به اهل بیت (ع) باشد و صراط منیری که او را از پاکستان تا سوریه و در انتها به شهادت کشاند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار