کد خبر: 954075
تاریخ انتشار: ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۸ - ۰۲:۳۷
«انگلستان، ظهور رضاخان و مروری بر اسناد و علائم تاریخی» در گفت‌وشنود با دکتر موسی فقیه حقانی
بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه هر دو جناح انگلستان برای تصرف ایران به تکاپو افتادند ولی جناح امپریالیست به دنبال آن بود که با قرارداد 1919 ایران را مستعمره کند، اما جناح صهیونیست معتقد بود روش‌های امپریالیستی دیگر پاسخگو نیستند و هزینه‌های گزاف مالی و سیاسی برای انگلستان به وجود می‌آورند لذا باید در ایران کسی را از عوامل و وابستگان خودمان روی کار بیاوریم.
سمانه صادقی
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در سالیان اخیر بحث و فحص پیرامون زمینه‌های ظهور رضاخان، بازاری گرم یافته است. گفت و شنود پرنکته‌ای که هم‌اینک به شما تقدیم می‌شود نیز در بازکاوی همین نکته و به طور مشخص میزان و چگونگی دخالت دولت انگلیس در ظهور رضاخان انجام گرفته است. با سپاس از محقق ارجمند جناب دکتر موسی فقیه‌حقانی که ساعتی با ما به گفت‌وگو نشستند.

در سال‌های اخیر سلطنت‌طلبان تلاش کرده‌اند با طرح داستان‌ها و شایعات مختلف به‌نوعی چهره رضاخان را تطهیر کنند. به عنوان مثال گفته می‌شود غیر از خاطرات آیرونساید هیچ سندی مبنی بر دخالت دولت انگلیس در کودتای ۱۲۹۹ و به قدرت رسیدن رضاخان، وجود ندارد. این مطلب تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است؟

بسم الله الرحمن الرحیم. برای اینکه بتوانیم به تصویر روشنی از اتفاقاتی که در سال ۱۲۹۹ در کشور ما افتاد برسیم، باید شرایط ایران و فضای منطقه را به‌درستی بررسی و بر اساس آن قضاوت کنیم. قبل از اینکه در این باره صحبت کنیم که اصلاً سندی وجود دارد یا نه که تازه باید خود سند هم به‌درستی تعریف شود که منظور از سند چیست و ما منتظر چه سندی هستیم که رو شود و بر اساس آن بگوییم کودتا توسط انگلیسی‌ها صورت گرفته یا نگرفته است، آنچه باید در خصوص شرایط ایران عرض کنم این است که متأسفانه نفوذ بیگانگان در ایران در دوره قاجار به شکل گسترده‌ای رخ داد. چه ما موافق قاجار باشیم، چه مخالف آن، چه به تئوری توطئه اعتقاد داشته باشیم، چه آن را توهم بدانیم، در هر صورت در اغلب منابع و اسناد این واقعیت وجود دارد که انگلیسی‌ها و روس‌ها در ایران نفوذ گسترده‌ای پیدا کرده بودند.

غیر از مکاتباتی که بین خود مقامات انگلیسی یا سایر سفارتخانه‌ها در ایران رد و بدل شده و موجود است و نیز اسنادی که از رجال ایرانی مشاهده کرده‌ایم، سندی هست که ناصرالدین‌شاه از خودش به‌جا گذاشته و در آن به این نکته اشاره می‌کند که «روس و انگلیس، ایران را از استقلال ساقط کرده‌اند. ما امروز حتی با مونته‌نگرو، بلغارستان، مجارستان و امثالهم هم قابل مقایسه نیستیم. این کشور‌ها تازه استقلال پیدا کرده‌اند و قبلاً بخشی از امپراتوری عثمانی بودند و ایران با سابقه چند هزار ساله از جهت استقلال از این‌ها هم پست‌تر است.» بعد می‌نویسد «می‌خواهم بروم و در جنوب ایران یک‌سری اقدامات عمرانی انجام بدهم، انگلیسی‌ها نمی‌گذارند. می‌خواهم بروم در شمال کاری کنم، روس‌ها نمی‌گذارند.»

این سند مربوط به چه سالی می‌شود؟

اواسط دوره ناصرالدین‌شاه و سند بسیار گویایی است. هرچند بعد از سلطنت ناصرالدین‌شاه وضع به مراتب بدتر بوده و تقریباً هیچ کاری در ایران بدون دخالت انگلیس و روس انجام نمی‌شده است. در ماجرای مشروطه روس‌ها ژست ضدمشروطه داشتند و انگلیسی‌ها ژست طرفدار مشروطه، ولی هر دو در سال ۱۹۰۷ با هم به توافق رسیدند که ایران را تقسیم کنند و این حکایت از یک‌سری معاملات پشت پرده داشت که دو کشور برای یک کشور مستقل تصمیم گرفتند؛ لذا باید این دو کشور قدرت و نفوذی در ایران داشته باشند که بتوانند برای تقسیم آن تصمیم بگیرند. البته بعد‌ها که در سال ۱۹۰۸ نفت در ایران کشف شد، قرارداد ۱۹۰۷ یک مقدار تحت‌الشعاع قرار گرفت و عامل جدیدی بر جذابیت‌های ایران اضافه شد. در سال ۱۹۱۵ یک سال پس از وقوع جنگ جهانی اول که ایران توسط روس و انگلیس اشغال شده بود، این‌ها قرارداد دیگری می‌بندند و ایران را به دو قسمت تقسیم می‌کنند. در این تقسیم‌بندی جنوب و جنوب‌شرقی و جنوب غربی ایران را انگلیسی‌ها با تمام منابع آن می‌بردند و روس‌ها شمال و شمال شرقی و شمال‌غربی ایران را با تمام منابع آن.

گویا قرار بوده در پایان جنگ جهانی اول ایرانی وجود نداشته باشد؟

بله. این مسئله را قرارداد ۱۹۱۵ می‌گوید که نه توهم است و نه اسیر شدن در تئوری توطئه. قرار بود ایرانی وجود نداشته باشد. اما در سال ۱۹۱۷ خود روسیه دچار انقلاب درونی و بلشویکی یا کمونیستی می‌شود و انگلیسی‌ها که قبلاً باید منافع رقیب را هم در نظر می‌گرفتند، در ایران بی‌رقیب می‌شوند. همین امر سبب می‌شود به سمت مستعمره کردن ایران بروند و قرارداد ۱۹۱۹ را ببندند. همه این‌ها حکایت از آن دارد که این دو قدرت در ایران دست برتر را داشتند و حاکمیت قاجار به‌واسطه نفوذی که در آن صورت گرفته بود، عملاً آلت دست بیگانگان شده بود یا نمی‌توانست در مقابل زیاده‌خواهی‌های آن‌ها از خودش جدیت نشان بدهد. البته در بعضی از مقاطع عکس‌العمل‌هایی می‌بینیم، ولی مردم، عکس‌العمل روحانیت و بدنه اجتماعی و البته شرایط بین‌المللی هستند که به حفظ استقلال ایران کمک می‌کنند، وگرنه حاکمان قاجاری به‌شدت اسیر دست روس‌ها و انگلیس‌ها هستند.

اما برخلاف شما عده‌ای از جمله آقای زیباکلام اعتقادی به دخالت انگلیسی‌ها در امور ایران بخصوص در ماجرای کودتای ۱۲۹۹ ندارند و در این مورد به گفته سفیر وقت انگستان اکتفا می‌کنند؟

ببینید با وجود آنکه در آن دوره انگلیسی‌ها در ایران همه‌کاره بودند، منتها خود انگلستان درگیر یک‌سری تغییر و تحولات بود که اگر ما ماهیت این تحولات حاکمیتی انگلستان را درک نکنیم، نخواهیم توانست دلیل بی‌خبری یا تظاهر به بی‌خبری سفیر انگلستان را در ایران در آن مقطع بفهمیم. حاکمیت انگلستان را در این مقطع می‌توان به دو جناح شاخص تقسیم‌بندی کرد.
۱ ـ جناح امپریالیست که شامل لرد کرزن (وزیر امور خارجه) و اتباع او می‌شود. نورمن هم جزو اتباع لرد کرزن است که به ایران فرستاده شد.
۲ ـ جناح صهیونیست که شامل اشخاصی نظیر بالفور (Arthur James Balfour)، معاون وزیر خارجه، سِر روفوس اسحاق (Rufus Daniel Isaacs) و چرچیل (Sir Winston Leonard Spencer- Churchill) می‌شود. این جناح خیلی پیچیده عمل می‌کرد.

یعنی دلیل بی‌خبری لرد کرزن از کودتا اختلافات و رقابت‌های این دو جناح است؟

این دو جناح بر سر همه مسائل، از جمله خاورمیانه یا غرب آسیا، ایران و جایگاه جهانی بریتانیا با یکدیگر اختلاف داشتند. لرد کرزن در خاطرات پنج سال آخر زندگی‌اش که اتفاقاً مهم‌ترین خاطراتش هم هست به جریان صهیونیستی در انگلستان اشاره می‌کند و می‌گوید «جریان حرامزاده‌ای دارد در حاکمیت انگلستان رشد و نفوذ می‌کند و تمام مناصب را می‌گیرد.» بعد به عنوان مصداق به معاون خودش بالفور اشاره می‌کند و می‌گوید «معاون من که وابسته به همان جناح حرامزاده یا صهیونیستی است اعلامیه‌ای صادر کرده که من اصلاً در جریانش نیستم.» در واقع این همان اعلامیه معروف بالفور است که عرب‌ها از آن به عنوان وعده بالفور یاد می‌کنند. اعلامیه بالفور مبنا و منشأ تشکیل رژیم صهیونیستی در منطقه شد.

مگر هدف هر دو جناح حاکم در انگستان مستعمره کردن ایران نبود؟

بعد از انقلاب بلشویکی در روسیه فرصت طلایی برای انگلستان به وجود آمد و هر دو جناح به تکاپو افتادند ولی جناح امپریالیست به دنبال آن بود که با قرارداد ۱۹۱۹ ایران را مستعمره کند، اما جناح صهیونیست افکار دیگری در سر داشت و معتقد بود روش‌های امپریالیستی دیگر پاسخگو نیستند و هزینه‌های گزاف مالی و سیاسی را برای انگلستان به وجود می‌آورند.

منظورشان از صرف هزینه‌های مالی گزاف چه بود؟

منظور از هزینه‌های گزاف مالی این است که دولت انگلستان در قالب قرارداد ۱۹۱۹ مکلف شده بود به ایران مبلغ ۲ میلیون پوند بدهد و در انجام یک‌سری زیرساخت‌ها به ایران کمک کند. یک‌سری اقدامات را هم شروع کردند، از جمله اصلاح وضعیت مالی ایران. پول هم خرج می‌کردند که بخشی از آن صرف رشوه و بخشی هم صرف بعضی از اقدامات می‌شد. اینکه مثلاً یک ارتش متشکل و یک قشون نوین بسازند. این‌ها در قرارداد سال ۱۹۱۹ تکلیف کرده بودند که باید از خرمشهر یا یکی از بنادر جنوبی که سال‌ها در دست انگلستان بود، راه‌آهنی کشیده شود و از لرستان عبور کند که نهایتاً همان راه‌آهن دوره رضاخان شد. هرچند انگلیسی‌ها خیلی رعایت ظواهر را می‌کردند که نام مستعمره بر ایران گذاشته نشود، ولی عملاً ایران مستعمره آن‌ها بود. البته مدعی بودند این یک توافق دوجانبه بین ما و کشور ایران است و برای اجرایش مجلس ایران هم باید آن را تصویب کند، اما پیش از آنکه انتخابات مجلس ایران شروع شود این‌ها اجرای قرارداد ۱۹۱۹ را شروع کردند. در واقع انگلستان سعی می‌کرد ظاهر امر را به‌نوعی رعایت کند و متأسفانه امروز بسیاری از افراد فریب همین ظاهرسازی را خورده‌اند، بدون اینکه عمق سیاست‌های انگلیس را در ایران پیگیری کنند. البته تبعات سیاسی عملکرد انگلستان خیلی سنگین بود و به خاطر همین رفتار‌ها جو ایران به‌شدت ضد انگلیسی شد و تا سال‌های ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ ادامه داشت و با سرکوب رضاخان فروکش کرد.

جناح صهیونیست برای تسلط بر ایران چه راهکاری داشت؟

جناح صهیونیست معتقد بود باید در ایران کسی را از عوامل و وابستگان خودمان روی کار بیاوریم تا همه کار‌هایی را که می‌خواهیم برای ما انجام بدهد، بدون اینکه ما یک ریال هزینه کنیم و بعد هم باید حتماً تبلیغ و ترویج کنیم که ما هیچ دخالتی در امور ایران نداریم و ایران را به حال خودش گذاشته‌ایم. این دولت مستقل است و این فرد هم باید ژست مستقل بودن را بگیرد. راز و رمز برداشتن سیدضیا بعد از ۹۰ روز در همین نکته است. سیدضیاءالدین طرفدار سرسخت انگلیسی‌هاست و در قرارداد ۱۹۱۹ یکی از افرادی بود که علناً از قرارداد حمایت می‌کرد. همه ارزیابی‌ها هم این بود که سیدضیا از رضاخان که نظامی گمنامی بود، که نه آموزش سیاسی دیده، نه چهره‌ای فرهنگی بود و نه جنبه مدیریتی در سطح کشور را داشت قطعاً قابلیت بیشتری در اداره امور کشور دارد و رضاخان نهایتاً باید آلت دست یا عامل او برای اجرای مقاصدش باشد، ولی نسخه سیدضیا ظرف ۹۰ روز پیچیده و حتی از ایران خارج می‌شود.

کودتای انگلیسی توسط جناحی انجام شد که استعمار را کم‌هزینه می‌خواستعلت حذف سیدضیا از سوی انگلستان چه بود؟


به‌خاطر اینکه سیدضیاءالدین طباطبایی بیش از اندازه اعلام وابستگی و همبستگی به انگلستان می‌کرد. شاید یکی از دلایل ابهام برخی در خصوص منشأ انگلیسی کودتا ۱۲۹۹ به همین جا برمی‌گردد، چون اتفاقاً قرار بود این‌گونه القا شود که کودتا کاملاً مستقل است و، چون یک افسر ایرانی دیده وضع کشورش نابسامان است بر اساس عرق ملی‌اش همراه با دو، سه هزار نفر کشور را می‌گیرد. چون اگر قرار بود مثل قرارداد ۱۹۱۹ دم خروس آشکارا بیرون بزند که انگلیس پشت این ماجراهاست، باز همان جو ضدانگلیسی و تبعات حداقل سیاسی برای انگلستان به وجود می‌آمد. انگلستان برای آنکه در ایران بماند و به غارت خودش ادامه بدهد، نمی‌خواست نزد مردم ایران منفور باشد. با این تفاصیل در ایران ممکن نبود کودتایی بدون دخالت انگلستان صورت بگیرد.

این نگاه ما را به این متهم نمی‌کند که گرفتار تئوری توطئه شده‌ایم؟

نه، این‌طور نیست، نفوذ انگلستان و اینکه حاکمیت ایران اسیر دست انگلستان شده بود واقعیت است. حتی لرد کرزن در ۱۶ نوامبر سال ۱۹۲۰ راجع به اهمیت ایران برای انگلستان در مجلس لرد‌ها با صراحت می‌گوید: «ایران یکی از منافع مهم انگلستان است و مطمئن هستم هیچ‌کس با این حرفم مخالفت نخواهد کرد.» یعنی در انگلستان هیچ‌کس مخالف این حرف نبود که ایران یکی از منافع مهم انگلستان است. آیا شما یک منفعت مهم را همین‌طوری به خودش واگذار می‌کنید؟ آن هم بعد از کلی تلاش و در شرایطی که رقیب شما هم میدان را ترک کرده و بعد از ۱۰۰ سال تلاش برای بلعیدن ایران حالا که بهترین موقعیت برای بلعیدن و نابودی ایران است، ناگهان در فاصله شکست قرارداد ۱۹۱۹ تا کودتا که فاصله چندانی هم نیست، یک مرتبه کل برنامه‌هایتان به‌هم می‌خورد و تصمیم می‌گیرید در امور ایران دخالت نکنید؟ این سیاستی است که کابینه‌های مختلف انگلستان بیش از ۱۰۰ سال از آن پیروی کرده‌اند، که ایران یکی از منافع مهم آنهاست و بر همین اساس است که با روس‌ها ایران را تقسیم می‌کنند و بعد به سمت مستعمره کردن ایران می‌روند. حتی تقی‌زاده نیز در مقالاتی که در سال‌های ۱۳۰۵ و ۱۳۰۶ نوشته با صراحت به اسیر شدن در دام سیاست‌های روسیه و انگلستان اشاره می‌کند. البته، چون تقی‌زاده وابستگی به سیاست انگلستان در ایران داشت، معمولاً وزن دخالت‌های روسیه را بالا می‌برد و وزن دخالت‌های انگلیس را پایین می‌آورد، ولی عاقبت از فحوای کلامش می‌شود فهمید که او هم اعتراف دارد به اینکه در ایران نمی‌شد کاری کرد، غیر از اینکه این دو دولت و بعد از ۱۹۱۷ دولت انگلستان در آن مداخله نداشته باشد. حتی فروغی که قبل از کودتا در مدرسه علوم سیاسی تدریس می‌کند در بحث رابطه ایران و انگلستان از شاگردانش می‌پرسد: «آیا تا به حال سرداری دیده‌اید؟ - سرداری پالتوی بلندی بود که مقامات می‌پوشیدند- آیا تا به حال دیده‌اید در آستین سرداری دست نباشد، اما تکان بخورد و حیاتی داشته باشد؟ ایران به مثابه آن سرداری‌ای است که اگر دست انگلستان در آستینش نباشد، تکان و حیاتی ندارد.» استاد دیگر همین مدرسه آقای ولی‌الله نصر نیز گفته است «بچه‌ها! آیا تا به حال خزه دیده‌اید؟ خزه برای اینکه رشد کند باید حتماً به دیوار تکیه بدهد و بالا بیاید. مثال ایران مثال خزه‌ای است که اگر دیوار انگلستان نباشد و به آن تکیه ندهد، حیاتی نخواهد داشت و رشد نخواهد کرد.»

تفاوت رویکرد لرد کرزن با جناح صهیونیسم در مسئله ایران موجب مخالفت وی با کودتا می‌شود؟

لرد کرزن خودش طرفدار کودتا نبود، منتها، چون وزیر خارجه است پس از کودتا با قدرت و حدّت و شدت از سیاست‌های انگلستان در ایران حمایت می‌کند. البته در خود انگلستان هم همه کاملاً در جریان کار‌هایی که دولت می‌کرد، نبودند به طوری که در ۱۴ می ۱۹۲۴ یعنی ۲۶ اردیبهشت ۱۳۰۳ بعد از شکست جمهوری‌خواهی تا به سلطنت رسیدن رضاخان، لرد لاوینگتون یادداشتی را تسلیم و از دولت اعلیحضرت پادشاهی انگلستان خواستار شد گزارش بدهد که در ایران چه خبر است؟ لاوینگتون در مجلس لرد‌ها می‌گوید: «لرد‌های معظم! اکنون سه سال می‌گذرد که ما در این مجلس هیچ گونه اطلاعی از اوضاع ایران نداریم و گمان می‌کنم ماه ژوئیه ۱۹۲۱ آخرین فرصتی بود که موضوع این کشور در اینجا مطرح شد. به‌طوری که لرد‌های محترم می‌دانند روزنامه‌ها حوادث ایران را کمتر بررسی می‌کنند و به زحمت می‌شود جریانات و وقایع آنجا را فهمید.» بعد هم می‌گویند گزارش بدهید و بگویید چرا میلسپو (Arthur Chester Millspaugh) یک مسئول مالی امریکایی، را به ایران آورده‌اید؟ لرد کرزن نیز می‌گوید: «تصمیم‌های سیاسی ما بر طرح‌های دقیق و کاملاً حساب‌شده مبتنی است و به منظور رفع مشکل ایران...» در واقع این‌ها همیشه دخالت‌هایشان را جوری جلوه می‌دهند که ما می‌خواهیم مشکلات ایران را برطرف کنیم. بعد می‌گوید: «و نه صرفاً تأمین منافع انگلستان...» البته، چون دارد با مجلس اعیان و لرد‌ها صحبت می‌کند و آن‌ها حتی یک پوند هم اضافی خرج نمی‌کنند، بلافاصله اعتراف می‌کند که «طبیعتاً آن‌ها را به دست فراموشی نمی‌سپاریم.» یعنی فکر نکنید رایگان کار می‌کنیم و منافع‌مان را فراموش کرده‌ایم، «دائماً طرح‌های خود را تغییر می‌دهیم و از شیوه‌های متفاوتی بهره می‌گیریم. ایران همواره به کمک و همیاری ما نیازمند است.» متأسفانه از طرفی این‌طور وانمود می‌شود که قوام‌السلطنه بر اساس نگاه به دولت یا نیروی سوم امریکایی‌ها را آورد که سیاست مستقلی را در پیش بگیرد. بعد هم انگلیسی‌ها، چون دیدند که او دارد مستقل عمل می‌کند او را برداشتند در حالی که قوام‌السلطنه در این میان فقط یک کاتالیزور است و اتفاقاً با نظر سفیر انگلیس از زندان سیدضیا آزاد می‌شود و قرار نبوده کشور را دست قوام‌السلطنه بسپارند. حتی او با نظر انگلیس نخست‌وزیر می‌شود. در کتاب «رستاخیز ایران» که قبل از انقلاب در سال ۱۳۳۴ توسط آقای فتح‌الله اسفندیاری منتشر شده، مجموعه مدارک، مقالات و نگارش‌های خارجی از سال ۱۲۹۹ تا سال ۱۳۲۳ آمده است. در آن کتاب گفته می‌شود در بسیاری از نشریات آمده انگلیسی‌ها در ایران کودتا کردند و یک جو ضدانگلیسی در ایران حاکم و دیکتاتوری نظامی در ایران تأسیس شده است.

چرا انگلیسی‌ها از قوام به عنوان کاتالیزور استفاده کردند؟

ببینید در این دوران سیدضیا رفته است و کشور دولت می‌خواهد و نمی‌توانند دولت را بلافاصله به دست رضاخان بدهند و همان اول بسم‌الله بگویند تو رئیس‌الوزرا باش. یک چهره مطمئن وابسته به خودشان را می‌خواهند که کشور را به دستش بدهند تا این مراتب طی و شرایط از نظر اجتماعی فراهم شود. ما سند داریم که قوام‌السلطنه از زندان نامه نوشت و تقریباً یک هفته بعد از آن نامه آزاد و رئیس‌الوزرا شد. لرد کرزن به قوام‌السلطنه می‌گوید میلسپو را بیاورد و او را مستشار مالی کند، در حالی که در بیرون این‌طور قلمداد می‌شود که انگلیسی‌ها کلاً مداخله‌ای نداشتند. این مطلب را می‌توانید در صفحات پاسخ به لرد کرزن صفحات ۷۴ به بعد این کتاب ببینید. با توجه به صحبت‌های لرد کرزن، بر اساس این منطق کودتا یا باید ضدانگلیسی باشد یا باید انگلیسی باشد. ضدانگلیسی که نبود، پس انگلیسی است، چون شکل سومی نمی‌توانست وجود داشته باشد و انگلیسی‌ها هم نمی‌توانستند نسبت به تحولاتی که در ایران رخ می‌داد بی‌تفاوت باشند.

در زمان وقوع کودتای ۱۲۹۹ کدام‌یک از نیرو‌های انگلیس در ایران حضور داشتند؟

کودتا در مقطعی صورت گرفت که هم نیرو‌های نظامی انگلستان در جنوب ایران بودند (پلیس جنوب) و هم نیروی شمال و Northern force. آیرون‌ساید هم اتفاقاً در این قالب آمد. ژنرال دیکسون نیز به همراه هیئت نظامی برای اجرای قرارداد ۱۹۱۹ آمد ولی عوامل طرفدار کودتا در سفارت انگلیس دیکسون را بیرون می‌کنند و به او تهمت می‌زنند که این جاسوس امریکایی‌ها است و اتفاقاً ما بخشی از انگلیسی بودن کودتای ۱۲۹۹ را از زبان دیکسون می‌شنویم. دیکسون می‌گوید موقعی که داشتم از ایران خارج می‌شدم، اسمیت را دیدم و با او صحبت کردم. یکی از ویژگی‌های اسمیت دهن‌لقی او بود و همین ویژگی او کمک زیادی به من کرد که بفهمم حدسم درست بوده و انگلیس در کودتا دخالت جدی داشته است. اسمیت با صراحت اعتراف کرد که من نیرو‌های قزاق را سازماندهی و روانه تهران کردم.

در این دوران انگلیسی‌ها توانستند قوای قزاق را تحت کنترل خودشان دربیاورند. کلنل اسمیت (Colonel Smith) یکی از چهره‌های شاخص انگلیسی‌هاست که ماه‌ها قبل از کودتا در قزوین مستقر می‌شود و اداره اطلاعات انگلستان را در قزوین اداره می‌کند و بعد هم در رأس قوای قزاق قرار می‌گیرد. دو تا از عوامل نظامی کودتا دقیقاً عوامل اسمیت هستند. یکی ماژور مسعودخان کیهان است که جزو عوامل کودتاست و بعد از کودتا هم مدت کوتاهی وزیر جنگ می‌شود، معاون اسمیت است و رضاخان جاسوس اسمیت است. اتفاقاً یکی از شانس‌های مردم ایران در تاریخ‌نگاری مربوط به این دوره حاصل مخالفت امریکایی‌ها و انگلیسی‌هاست که به‌واسطه این مخالفت، امریکایی‌ها یک‌سری اسناد را افشا می‌کنند، منتها همه این مخالفت‌ها بر سر قرارداد ۱۹۱۹ است. البته علاوه بر امریکایی‌ها اسنادی هم از فرانسوی‌ها منتشر شده که حکایت از انگلیسی بودن کودتا دارد.

علت مخالفت امریکایی‌ها با انگلیسی‌ها و افشاگری‌هایشان چه بود؟

امریکایی‌ها با انگلیسی‌ها بر سر قرارداد ۱۹۱۹ درگیر بودند، چون انگلیسی‌ها و فرانسوی‌ها بعد از جنگ جهانی اول اساساً امریکایی‌ها را در این منطقه نادیده گرفته و کل منطقه را بر اساس قرارداد سان‌رمو (Sanremo) بین خودشان تقسیم کردند و چیزی به امریکایی‌ها ندادند، در حالی که امریکایی‌ها تقریباً از سال ۱۸۷۳ در این منطقه بودند. بعضی‌ها می‌گویند امریکایی‌ها از دکترین مونروئه (Monroe Doctorine) تبعیت می‌کردند که امریکایی‌ها را در خود قاره امریکا محدود می‌کرد، در حالی که این‌طور نبود. در همان زمان که دکترین مونروئه اجرا می‌شد، امریکایی‌ها از طریق فنی، تجاری و فرهنگی و از طریق میسیونر‌های تبشیری و مسیحی در این منطقه کار می‌کردند. مثلاً از سال ۱۸۷۳ امریکایی‌ها در خود ایران در تجارت تریاک حضور جدی دارند و هر چه می‌گذشت توقع بیشتری داشتند، اما چون ایران یک منطقه نفتی است انگلیس و فرانسه آن را میان خود تقسیم کرده و به امریکایی‌ها هیچی نداده بودند؛ لذا امریکایی‌ها کاملاً در مقابل قرارداد ۱۹۱۹ ایستادند و دست به افشاگری‌هایی علیه انگلیس زدند. اما در سال ۱۹۲۱ یعنی کمی بعد از کودتا، انگلیسی‌ها و امریکایی‌ها با یکدیگر به توافق نفتی رسیدند و انگلیسی‌ها به شرکت‌های نفتی امریکایی اجازه دادند در عراق امروز و بین‌النهرین آن زمان حضور یابند، ولی در ایران به هیچ وجه به آن‌ها اجازه حضور ندادند. یک بار هم که یکی دو شرکت امریکایی آمدند امتحان کنند که ببینند آیا می‌شود در ایران کار کرد، ایمیری (Imiri) سرکنسول امریکا، را به فجیع‌ترین شکل ممکن در سال ۱۳۰۳ تهران کشتند تا به امریکایی‌ها بفهمانند کلاً فکر دخالت در مسائل نفتی ایران را از سرشان بیرون کنند.

با توجه به اسنادی که به آن‌ها اشاره کردید چرا هنوز برخی در رسانه ملی بر عدم حمایت دولت انگلیس از کودتای رضاخان پافشاری می‌کنند؟

آن‌ها می‌توانند اسناد را ندیده باشند، یعنی عمیقاً بررسی نکرده باشند، چون بالاخره این یک کار تخصصی است و باید وقت گذاشت و اسناد را خواند. بعد هم نباید تقطیع کرد و بر اساس احساسات و مسائلی که امروز مورد خوشایند ما هست یا نیست، گذشته را قضاوت کنیم و راجع به آن حرف بزنیم. این مسئله دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. ممکن است چهارچوب تحلیلی آن‌ها درست نباشد که بخشی به این برمی‌گردد که ممکن است تاریخ آن دوره را نخوانده باشند. بخشی هم ممکن است به این برگردد که خوانده باشند، ولی چهارچوب تحلیلی‌شان کارآمد نباشد و غلط باشد. شاید هم بعضی‌ها به اتفاقات آن دوره دلبستگی دارند و دوست داشتند آن اتفاقات در ایران می‌افتاد و هنوز هم دوست دارند که بیفتد. یعنی مثلاً آن‌ها معتقدند رضاخان در ایران دولت مدرن تأسیس کرد و به‌زعم آن‌ها این اتفاق باید می‌افتاد و رضاخان و پهلوی‌ها توسعه اقتصادی و فرهنگی به ایران آوردند، ولی توسعه سیاسی سرشان نمی‌شد. یعنی با رویکرد‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی پهلوی مشکل ندارند. شاید بعضی‌ها هم می‌خواهند اشتباهات خودشان یا منسوبان خود را در آن دوره به شکلی توجیه و تحلیل کنند. این لزوماً به این معنا نیست که تحلیلشان درست است، ولی بالاخره دچار این اشتباه و خلط در تحلیل می‌شوند.

با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار