سرويس ايثار و مقاومت جوان آنلاين: خدا به بعضی از آدمها چنان عزتی میدهد که عمری را به سربلندی و کرامت زندگی میکنند و عاقبت به بهترین مرگها که همان شهادت در راه خداست از دنیا میروند. شهید حسن امیری یکی از همین بندگان عزیزکرده خدا بود! پیرمردی که در سن ۶۰ سالگی به جبهه رفت و بعد از مدتها حضور در مناطق عملیاتی در جریان عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. عمو حسن متولد سال ۱۳۰۱ بود. اگر شهید نمیشد، یحتمل تا الان که ۹۷ سالش میشد، به مرگ طبیعی از دنیا میرفت، اما همت او و برکتی که خدا به عمرش داد، باعث شد تا به عنوان یک رزمنده اسلام، ردای شهادت به تن کند. متن زیر خاطراتی از این شهید بزرگوار برگرفته از کتاب «عمو حسن جبههها» است که تقدیم حضورتان میکنیم.
• عمو حسن ساکن محله نازیآباد تهران بود و در خیابان وحدت اسلامی یک دکه کوچک یخفروشی داشت. همه خرج و مخارج زندگیاش را از همین دکه کوچک تأمین میکرد. پیرمردی مذهبی و اهل حلال و حرام بود که با قد کوتاه و چهره خندان و کلام شیرینش هر مستمعی را جذب میکرد و چه در محله و چه در محل کار، اغلب به او احترام میگذاشتند و دوستش داشتند.
• جنگ که شروع شد، عمو حسن ۵۸ سال داشت. با جثه کوچک، محاسن سفید و پاهای پرانتزیاش هیچ کسی انتظار نداشت به جبهه برود. واقعاً هم هرکسی به عمو نگاه میکرد، فکر میکرد باید بالای ۶۰ و چند سال داشته باشد. چهرهاش بیشتر از سنش نشان میداد، اما مردانگی عمو ربطی به جثه و سن و سال نداشت؛ اینکه میگویند نیممن باش، اما مرد باش برازنده او بود. غیرتش اجازه نداد در شهر بماند و سالخوردگی را بهانه کند. دکه یخفروشی را رها کرد و داوطلبانه عازم جبهه شد.
• شهید امیری در جبهه لقب عمو حسن گرفت. آنجا او به رزمندگانی خدمت میکرد که اغلب جای فرزندان و حتی نوههایش بودند، اما عمو به قدری با این جوانها گرم گرفته و جوش خورده بود که بعضیها میگفتند جبهه جایی است که عمو حسن آنجا باشد!
• از این طرف و آن طرف آنقدر به عمو گفته بودند بهتر است پشت جبهه بمانی و آنجا خدمت کنی که جمله «من خودم صد تا جوان را حریفم» تکیه کلام عمو حسن شده بود. میگفت: چرا باید در پشت جبهه بمانم در حالی که توان حضور در مناطق عملیاتی را دارم؟ الحق هم با آن جثه کوچکش چابکی خوبی داشت و در صبحگاههای دوکوهه بیشتر از جوانها دور میدان پادگان میدوید و همه را به وجد میآورد.
• تبلیغات، تدارکات، پشتیبانی، آشپزخانه، ایستگاههای صلواتی و... عمو حسن را در هر کجای جبهه که میگشتی میتوانستی پیدا کنی. حتی وقتی که عملیاتی در پیش نبود و خیلی از رزمندهها به مرخصی میرفتند، او در منطقه میماند تا بهتر و بیشتر بتواند به رزمندهها خدمت کند.
• عکسی که عمو حسن با شهید همت انداخته بود، باعث افتخارش بود. همیشه آن را توی جیبش داشت و هر جا که سنش را بهانه میکردند و راهش نمیدادند، عکس همت را نشان میداد و مجوز عبور میگرفت. عمو با مرحوم حاج بخشی و خیلی از رزمندههای پیر و جوان دیگر عکس یادگاری داشت و درواقع خیلیها دوست داشتند با عمو حسن عکس یادگاری بگیرند.
• عادتی که عمو حسن داشت و رزمندهها را ناراحت میکرد، بوسیدن دست آنها بود! عمو حسن تقریباً دست همه رزمندهها را میبوسید. حتی برای شستن ظرفها هم دست رزمندهها را میبوسید. هرکسی هم به او سلام میداد نه فقط جواب سلام میداد که دست رزمنده را هم میبوسید. کسی مانع میشد، میگفت: شما بسیجیها پاک و مطهر هستید و امثال من باید دست شما را ببوسیم.
• عمو حسن که پیش از هر عملیاتی دست و محاسن رزمندگان را حنا میمالید، حنا به خودش نمیزد و میگفت: محاسن من با خونم خضاب خواهد شد. عاقبت روز ۲۳ دی ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسید و محاسن سفیدش با خون سرخ خضاب شد.